جدول جو
جدول جو

معنی مسلوب - جستجوی لغت در جدول جو

مسلوب
ربوده شده، کنده شده
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
فرهنگ فارسی عمید
مسلوب
(مَ)
ربوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ربوده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث). بربوده. سلب شده. (ناظم الاطباء). مقلوع. منترع. مأخوذ. منسلب. مختلس.
- مسلوب الأهلیه، که اهلیت برای او نشناسند.
- مسلوب القرار، بی آرام.
- مسلوب المنفعه، آنچه که از آن بهره ای عاید نشود، چنانکه زمین یا ملک مسلوب المنفعه.
- مسلوب کردن، ربودن. سلب کردن.
- مسلوب کرده، سلب کرده.
، ربوده عقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مسلوب
ربوده ربوده شده ربوده شده سلب شده
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
فرهنگ لغت هوشیار
مسلوب
((مَ))
سلب شده
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
فرهنگ فارسی معین
مسلوب
سلب شده، کنده شده، گرفته شده، ربوده شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجلوب
تصویر مجلوب
جلب شده، کشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصلوب
تصویر مصلوب
به دارآویخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلوخ
تصویر مسلوخ
در علم عروض ویژگی زحافی که در آن فاعلاتن به فاع تغییر یابد، سلخ، حیوانی که پوستش را کنده باشند، پوست کنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلوب
تصویر مغلوب
آنکه بر وی چیره شده باشند، شکست خورده، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقلوب
تصویر مقلوب
وارونه شده، برگردانیده شده، در ادبیات در فن بدیع شعر یا سخنی که در آن کلمات مقدّم و مؤخّر شده یا کلماتی مانند رگ و گر، رقیب و قریب، شارع و شاعر، جادوانه و جاودانه، ابدا و ادبا و امثال این ها به کار برده شده باشد، برای مثال هست انیس و کریم ورنشناسی / زود بخوان باشگونه میرک سینا (امیرعلی یوزی تکین - لغتنامه - مقلوب)، برگشته، واژگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
طرز، طریقه، شیوه، راه و روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطلوب
تصویر مطلوب
خواسته شده، چیزخواسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلوک
تصویر مسلوک
رفته شده، طی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
مبتلا به بیماری سل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
مؤنث مسلوب. رجوع به مسلوب شود
لغت نامه دهخدا
رفته شده، کنده شده راه رفته، سلوک شده، عمل کردن رفته شده رو شیده رو به راه سلوک شده راه یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلوب
تصویر مقلوب
برگردانیده و باژگونه شده، وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
خواسته و جسته، درخواست شده، خوش آیند، آرزو شده، مرغوب، میل و خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلوب
تصویر مصلوب
بدار آویخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کنده حیوانی که پوستش را کنده باشند پوست کنده: در حال خداوند تعالی حمالی را بدرخانه وی فرستاد با یک خروار آرد و یک حمال دیگر با یک مسلوخ و یک حمال دیگر باروغن و انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلوب
تصویر مغلوب
آنکه بر وی چیره باشند و غلبه کرده و مطیع گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
راه، روش، طریق، طرز
فرهنگ لغت هوشیار
دوشیده دوشیده شده: و آن فعولی است بمعنی مفعول چنانکه رکوب بمعنی مرکوب و حلوب بمعنی محلوب
فرهنگ لغت هوشیار
آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیمار، اخته بر کشیده شده برآورده شده (شمشیر و جزآن)، یا سیف مسلول. شمشیر بر کشیده از غلاف شمشیر برهنه، کسی که بمرض سل گرفتار باشد، جمع مسلولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوبه
تصویر مسلوبه
مونث مسلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
((اُ))
شیوه، روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلوب
تصویر محلوب
((مَ))
دوشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلوب
تصویر مطلوب
((مَ))
خواسته شده، طلب شده، دلپسند، خوش آیند، محبوب، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
((مَ))
کسی که مرض سل دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلوک
تصویر مسلوک
((مَ))
طی شده، رفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلوخ
تصویر مسلوخ
((مَ))
حیوانی که پوستش را کنده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقلوب
تصویر مقلوب
((مَ))
برگردانیده شده، وارونه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغلوب
تصویر مغلوب
((مَ))
شکست خورده، غلبه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصلوب
تصویر مصلوب
((مَ))
به صلیب کشیده شده، به دار آویخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلوب
تصویر مطلوب
دلپذیر، دل خواه
فرهنگ واژه فارسی سره