جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مجلوب

مجلوب

مجلوب
عبد مجلوب، غلامی که به شهر بگردانند برای فروختن. (ناظم الاطباء). بنده ای که از شهری به شهری برند برای فروختن. جلیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مقلوب

مقلوب
وارونه شده، برگردانیده شده، در ادبیات در فن بدیع شعر یا سخنی که در آن کلمات مقدّم و مؤخّر شده یا کلماتی مانند رگ و گر، رقیب و قریب، شارع و شاعر، جادوانه و جاودانه، ابدا و ادبا و امثال این ها به کار برده شده باشد، برای مِثال هست انیس و کریم ورنشناسی / زود بخوان باشگونه میرک سینا (امیرعلی یوزی تکین - لغتنامه - مقلوب)، برگشته، واژگون
مقلوب
فرهنگ فارسی عمید

مغلوب

مغلوب
آنکه بر وی چیره شده باشند، شکست خورده، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
مغلوب
فرهنگ فارسی عمید

مجبوب

مجبوب
جب انداختن هر دو سبب مفاعلین است مفا بماند فعل بسکون لام بجای آن بنهند و فعل چون از مفاعیلن منشعب باشد آنرا مجبوب خوانند یعنی خصی کرده بسبب آنکه هر دو سبب از آخر آن انداخته اند
فرهنگ لغت هوشیار