جدول جو
جدول جو

معنی مسقان - جستجوی لغت در جدول جو

مسقان
(مَ قَ)
دهی از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 89هزارگزی جنوب غربی شیراز و 53هزارگزی راه فرعی شیراز به سیاخ. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزقان
تصویر مزقان
موسیقی، ساز موسیقی، در امور نظامی دسته ای از سازهای مختلف موسیقی که در نظام با هم نواخته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستان
تصویر مستان
درحالت مستی، کنایه از ازخودبی خود شده، مست، برای مثال سوی رز باید رفتن به صبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری - ۷)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
از قرای نسف است و مسنانی منسوب بدان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیمار غنج، و مرد بسیاربیماری. (منتهی الارب). کثیرالسقم. (اقرب الموارد). بسیار بیماری. (دهار). بیمارناک. بیمارگن. بیمارگین. بیمارژون. ممراض، سالی بیماری ناک. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن که بچۀ ناتمام افکندن عادت او باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مساقیط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به لغت عامۀ اندلس زراوند طویل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نخله مسقار، خرمابن که دوشاب راند. (منتهی الارب). نخل که شیرۀ آن جاری باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقۀ نرزاینده. (منتهی الارب). ناقه که عادت آن نر زاییدن باشد. (از اقرب الموارد). مسقب. (منتهی الارب) ، مادر ’سقب’ که نوزاد شتر باشد. مسقب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نهری است در خوزستان. در ساحلش چندین شهر و قریه یافت شود وسرچشمۀ آن در شوشتر است. اولین احداث کننده این نهر اردشیر بهمن بن اسفندیار بود و این همان رودخانه ای است که نزدیک دروازۀ متوسط شوشتر جاری است. (از معجم البلدان). نام شاخۀ شرقی کارون که بعداً به نام رود گرگر مشهور گشت، و ساختن آن را به اردشیر بابکان نسبت می دهند. این رود در زمان ساسانیان و در قرنهای نخستین اسلام در کنار شوشتر از شاخۀ دیگر جدا می شده و تا آخر خاک خوزستان جداگانه به دریا می ریخته است، بدین سان که از کنار شرقی شوشتر و میاناب می گذشته، در هفت یا هشت فرسنگی به شهر معروف ’عسکر مکرم’ می رسیده است و از میان آن شهر گذر کرده به روستایی که به نام خود آن رود ’روستای مسرقان’ نامیده می شده و دارای آبادیهای فراوان بوده است می رسیده و از آنجا نیز می گذشته به برابر اهواز می رسیده است و کنار شرقی آن را از بیرون می پیموده، از زیر پل معروف ’اربک’ که بر سر راه اهواز به رامهرمز نهاده است می گذشته و سرانجام در دهنۀ جداگانه ای به دریا می ریخته است. چنین به نظر میرسد که یکی از جهتهای کندن مسرقان نگهداری بنداهواز از زور و فشار سیلهای بنیادافکن بوده است و خواسته اند بخش انبوه آب از نهر مسرقان روان گردد و درنهر نخستین رود که به بند اهواز میرسد آب کمتر باشد. این رود به مرور راه خود را عوض کرده و از دریا بریده و امروز در نزدیکی بند قیر به شاخه شتیت می پیوندد. (کارون و بنیاد آن تألیف احمد کسروی از نثرهای دلاویز و آموزندۀ فارسی تألیف دبیرسیاقی ص 337)
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ)
نام موضعی است. (منتهی الارب). شهرکی خرم است (از خوزستان) بانعمت و اندر وی خرما (ی) تر باشد سخت نیکو. (حدود العالم). نقطه و محلی است از جنوب اهواز - بصره. رجوع به ابن اثیر ج 7 ص 117 و 122 و نزههالقلوب ج 3 ص 112 و 215 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد) ، آلت آب خوردن. (منتهی الارب). آب دان مرغ. (مهذب الاسماء) ، آنچه برای کوزه ها و مشکها قرار داده شود تا آنها را بر آن بیاویزند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
میقانه، آن که هرچه بشنود یقین کند، گویند رجل میقان و امراءه میقانه، (ناظم الاطباء)، خوش باور، آنکه به هرچه شنود یقین نماید، (منتهی الارب، مادۀ ی ق ن) (یادداشت مؤلف)، و رجوع به میقانه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان فراهان پایین بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 34هزارگزی جنوب خاوری فرمهین. با 849 تن جمعیت. آب آن از قنات شب شور و راه آن ماشین رو است. خط تلفن آشتیان از این ده می گذرد و از کویر میقان نمک استخراج می کنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). در عراق (اراک واقع و از نقاط مهمه قالی بافی ایران است. (از جغرافیای سیاسی کیهان). از رستاق فراهان. (از ترجمه تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
قصبۀمرکز دهستان ممقان از بخش دهخوارقان شهرستان تبریز است با 6349 تن سکنه. چند دستگاه کار خانه پارچه بافی دستی در آن هست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مغان. (ناظم الاطباء). شهری است (به آذربادگان و مر او را ناحیتی است بر کران دریانهاده و اندر ناحیت موقان دو شهرک دیگر است که هم به موقان بازخوانند و از وی رودینه خیزد و دانکوهای خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم). ولایتی است مشتمل بر قرای کثیره و چمنهای فراوان و آن جزوآذربایجان است و در سمت راست راه تبریز به اردبیل واقع می شود در کوهها. (از معجم البلدان) :
به فصل گل به موقان است جایش
که تا سرسبز باشد خاک پایش.
نظامی.
وز آنجا سوی موقان کرد منزل
مغانه عشق آن بتخانه در دل.
نظامی.
شدند از مرز موقان سوی شهرود
بنا کردند شهری از می و رود.
نظامی.
از آنجا سوی موقان سر به در کرد
ز موقان سوی باخرزان گذر کرد.
نظامی.
بهار خانه چین عرصۀ گلستان است
مخوان بهار مغانش که دشت موقان است.
سلمان ساوجی.
رجوع به مغان و موغان و کامل ابن اثیر ج 3 ص 14 و البیان و التبیین ج 1 ص 128 و حدود العالم و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ / نَ)
دو ستاره اند که نزدیک فکه - که کاسۀ درویشان است - ظاهر شوند، یکی یمانی است و دیگری شامی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بیعانه. (منتهی الارب). عربون. ج، مساکین. (اقرب الموارد). عربان. (المعرب جوالیقی ص 232). ربون. پیش مزد. پیش بها. بخشی از بها که از پیش دهند
لغت نامه دهخدا
به لغت عجمۀ اندلس، زراوند طویل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
مشکان. نام قریه ای به فیروزآباد فارس و قریه ای به اصطخر و قریه ای به همدان نزدیک رودآور. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مشکان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یا)
مصغر مساء. شبانگاه. ج، مسیانات. (منتهی الارب) : أتیته مسیاناً، آمدم آن را در شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مسل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کمیز نگاهدارنده، بسیار میزنده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
غسقان شب، نیک تاریک شدن آن. (منتهی الارب). سخت تاریک شدن شب. غسق. غسق. (اقرب الموارد) ، غسقان آب، ریزش آب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریختن آب. (اقرب الموارد) ، غسقان سماء، باران ریزه باریدن. (منتهی الارب). ریختن باران و پاشیده شدن آن. (از اقرب الموارد) ، غسقان لبن، ریزان گردیدن شیر از پستان، غسقان جرح، روان گردیدن زرداب از جراحت. (منتهی الارب) (آنندراج). دویدن زرداب از جراحت. (تاج المصادر بیهقی) ، غسقان عین، خیره گردیدن چشم و تاریک شدن یا اشک آوردن آن. (از منتهی الارب) (آنندراج). تاریک شدن یا اشک آوردن چشم. (از اقرب الموارد). دویدن آب از چشم. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عقبه الطین، اسم موضعی است به فارس، (معجم البلدان ج 6 ص 191)
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ)
تمام کردن جلای شمشیر را: اسقن سیفه، ای تمّم جلاءه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ سان ن)
جمع واژۀ مسن ّ. (دهار) (اقرب الموارد). رجوع به مسن شود، شتران کلان سال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسقان
تصویر اسقان
جمع سقن، کمرهای باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکان
تصویر مسکان
پیش بها ربون پیشمزد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که درحالت مستی است: سوی رزباید رفتن بصبوح خویشتن کردن مستان و خراب. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مزغان موسیقی دانان، دسته ای از سازهای مختلف موسیقی که در نظام با هم نوازند، موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسقان
تصویر غسقان
ریزش آب، خیرگی چشم، ریزش زرد آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسقان
تصویر دسقان
فرستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستان
تصویر مستان
((مَ))
کسی که در حالت مستی است
فرهنگ فارسی معین