شنواننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : و ما أنت بمسمع من فی القبور. (قرآن 22/35) ، و نیستی تو شنوانندۀ آنان که در قبرهایند
شنواننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : و ما أنت بمسمع مَن فی القبور. (قرآن 22/35) ، و نیستی تو شنوانندۀ آنان که در قبرهایند
ابن مالک بن مسمع الشیبانی که از طرف عبدالملک بن مروان خلیفۀ اموی در سنۀ 86 ه. ق. پس از عبدالرحمن بن سلیم الکنانی به حکومت سیستان منصوب شد و در همان سال در سیستان وفات یافت. (تاریخ سیستان ص 118) نام پدر قبیله ای از تازیان. ج، مسامعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
ابن مالک بن مسمع الشیبانی که از طرف عبدالملک بن مروان خلیفۀ اموی در سنۀ 86 هَ. ق. پس از عبدالرحمن بن سلیم الکنانی به حکومت سیستان منصوب شد و در همان سال در سیستان وفات یافت. (تاریخ سیستان ص 118) نام پدر قبیله ای از تازیان. ج، مَسامعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
سلعبسته. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) : بقر مسلع، گاوی که در قحطسال بر دم آن شاخه های درختان سلعو عشر را می بستند و آن گاو را به جای مرتفعی می راندند و سپس بر شاخه های سلع و عشر آتش میزدند تا باران آید و این کار معمول تازیان در ایام جاهلیت بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قوی و کشنده: سم مسلع، سم قوی و کاری. (از اقرب الموارد)
سَلَعبسته. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) : بقر مسلع، گاوی که در قحطسال بر دم آن شاخه های درختان سلعو عُشَر را می بستند و آن گاو را به جای مرتفعی می راندند و سپس بر شاخه های سلع و عشر آتش میزدند تا باران آید و این کار معمول تازیان در ایام جاهلیت بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قوی و کشنده: سم مسلع، سم قوی و کاری. (از اقرب الموارد)
هفتع ماهه نوزاد هفت ماهه، دایه پرورد، خوشگذران، پسر خوانده هفت گوشه، هفت بندی کودکی که هفت ماهه بدنیا آمده، بچه ای که مادرش مرده و دیگری او را شیر داده. هفت کرده شده، (شعر) نوعی از مسمط که هر بندآن دارای هفت مصراع باشد
هفتع ماهه نوزاد هفت ماهه، دایه پرورد، خوشگذران، پسر خوانده هفت گوشه، هفت بندی کودکی که هفت ماهه بدنیا آمده، بچه ای که مادرش مرده و دیگری او را شیر داده. هفت کرده شده، (شعر) نوعی از مسمط که هر بندآن دارای هفت مصراع باشد
سر به زیر، سرما زده، گشته انگشت کژ انگشت کسی که همیشه سرش بطرف پایین باشد سرافکنده سر بزیر، کسی که دستهایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آنکه انگشتانش ترنجیده و برگشته باشد
سر به زیر، سرما زده، گشته انگشت کژ انگشت کسی که همیشه سرش بطرف پایین باشد سرافکنده سر بزیر، کسی که دستهایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آنکه انگشتانش ترنجیده و برگشته باشد