جدول جو
جدول جو

معنی مسطن - جستجوی لغت در جدول جو

مسطن(مُ سَطْ طَ)
مرد پادراز، دابه که چهار دست و پای دراز دارد. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مسطنه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسطر
تصویر مسطر
سطرآرا، خط کش
صفحه ای مقوایی که کاتبان بر آن به جای سطر بندهایی از نخ باریک می دوختند و آن را زیر ورق کاغذ می گذاشتند و فشار می دادند تا جای نخ ها بر ورق کاغذ بیفتد و بر آن خط راست بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمن
تصویر مسمن
فربه، چاق، چرب، پر روغن، مسما، خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسین
تصویر مسین
مسی، به رنگ مس، زرد مایل به قرمز، تهیه شده از مس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دندان ساز، دندان پزشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطر
تصویر مسطر
نوشته شده، خط کشی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسخن
تصویر مسخن
گرم کننده، حرارت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
آرامش دهنده، آرام کننده، در پزشکی ویژگی دارویی که درد را آرام می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
محل سکنی، منزل، خانه، جایگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَطْ طَ نَ)
تأنیث مسطن، أساطین مسطنه، ستونهای استوار. (منتهی الارب). و رجوع به مسطن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسین
تصویر مسین
منسوب به مس ساخته از مس: ظروف مسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دنداپزشک، دندانساز دندان پزشک دندانساز، جمع مسنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطن
تصویر مبطن
کمر باریک میان باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطن
تصویر معطن
آغل: نزدیک آب خوابگاه شتر، آغل گوسفند نزدیک آب، جمع معاطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
منزل، مقر، مقام، جایگاه، نشیمن
فرهنگ لغت هوشیار
فربه، چرباک روغندار فربه کننده فربه کرده شده، چاق فربه: همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد بابزن مرغ مسمن. (منوچهری)، روغن دار چرب، نوعی غذای چرب که اقسام مختلف دارد. توضیح مسمن بر وزن معظم از سمن بمعنی چربی است ولی معمولا نون آنرا بالف تبدیل کنند و مسما گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موطن
تصویر موطن
جای، بودنگاه، اقامتگاه، آرامگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسطح
تصویر مسطح
آنکه برابر و هموار میکند برابر و هموارو پهن، تخت، گسترده
فرهنگ لغت هوشیار
استاره (مسطر فولادی و چوب جدول کشان را گویند) سمیره نما نویسنده، سمیره دار (سمیره خطی باشد که بکشند) صفحه مقوایی که برآن بجای سطرها ریسمان دوخته است و کاتبان آنرا زیر ورق گذارند و روی هر سطر ریسمان دست کشند تا جای آن بر کاغذ بماند وبر آن جا سطری نویسند، خط کش: روز و شب را به مسطر انصاف استوا داده چون خط جدول. (ابوالفرج رونی) نوشته شده، خط کشی شده (کاغذ و غیره) : بصد گونه نگار آراسته باغ بنقش وشی و نقش مسطر. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسطع
تصویر مسطع
زبان آور، پگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفن
تصویر مسفن
چوبساو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخن
تصویر مسخن
گرم شده گرم کننده گرم شده حرارت داده گرم کننده حرارت دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمن
تصویر مسمن
((مُ سَ مَّ))
چاق، فربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موطن
تصویر موطن
((مُ طِ))
وطن، جمع مواطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبطن
تصویر مبطن
((مُ بَ طَّ))
میان باریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطن
تصویر معطن
((مَ طِ))
خوابگاه شتر، آغل گوسفند نزدیک آب، جمع معاطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
((مُ سَ ن ِّ))
دندان پزشک، دندان ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
((مُ سَ کِّ))
تسکین دهنده، آرام کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
((مَ کَ))
منزل، محل اقامت، جمع مساکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطر
تصویر مسطر
((مَ سَ طَّ))
نوشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطر
تصویر مسطر
((مَ طَ))
خط کش، جمع مساطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطح
تصویر مسطح
((مُ سَ طّ))
هموار، صاف، گسترده، پهن شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسخن
تصویر مسخن
((مَ سَ خِّ))
گرم کننده، حرارت دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
آرام بخش، خانه، سرپناه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسطح
تصویر مسطح
هموار
فرهنگ واژه فارسی سره