جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مسمن

مسمن

مسمن
فربه، چاق، چرب، پر روغن، مسما، خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
مسمن
فرهنگ فارسی عمید

مسمن

مسمن
فربه، چرباک روغندار فربه کننده فربه کرده شده، چاق فربه: همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد بابزن مرغ مسمن. (منوچهری)، روغن دار چرب، نوعی غذای چرب که اقسام مختلف دارد. توضیح مسمن بر وزن معظم از سمن بمعنی چربی است ولی معمولا نون آنرا بالف تبدیل کنند و مسما گویند
فرهنگ لغت هوشیار

مسمن

مسمن
فربه خلقی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، آن که روغن بسیار دارد. (ناظم الاطباء). ج، مسمنون
لغت نامه دهخدا

مسمن

مسمن
فربه کننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مقابل مهزل. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، چرب کننده طعام را به روغن، خنک کننده، روغن توشه دهنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

مسمن

مسمن
فربه شده. (از منتهی الارب). چاق شده. چاق. فربه. پروار. پرورده. پرواری. فربه کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مرغ مسمن، مرغ پرواری و چاق. مرغ فربه و پرچربی. مرغ با روغن سرخ کرده:
همی برگشت گرد قطب جدی
چو گرد بابزن مرغ مسمن.
منوچهری.
شیرین و چرب شد سخن من که طبعرا
پرورده ام به شکر و مرغ مسمنش.
سوزنی.
ببین هر شامگاهی نسر طائر
بخوان همتم مرغ مسمن.
خاقانی.
نسرین را به خوشۀ پروین بپرورند
تا من به خوان دو مرغ مسمن درآورم.
خاقانی.
، طعام به روغن چرب کرده شده. (از منتهی الارب). روغن دار. چرب، خنک شده، روغن توشه داده شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

مسمن

مسمن
نوعی طعام. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول فارسی معمولاً مسما گویند. و رجوع به مسما شود
لغت نامه دهخدا