جدول جو
جدول جو

معنی مسطاره - جستجوی لغت در جدول جو

مسطاره(مِ / مُ رَ)
به معنی مسطار است. (از اقرب الموارد). رجوع به مسطار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستانه
تصویر مستانه
(دخترانه)
خوشحال، مانند مست، مستی آور، سرخوش و شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
خطر، خود را به خطر انداختن، خطرناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطوره
تصویر مسطوره
نمونۀ کالا که از جایی به جای دیگر فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاجره
تصویر مستاجره
آنچه به اجاره داده شده، مورد اجاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاره
تصویر استاره
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نجمه، کوکب، تارا، اختر، جرم، نیّر، ستار
سه تار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطره
تصویر مسطره
خط کش، سطرآرا، مسطر، نمونۀ کالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطاره
تصویر سطاره
آلت چوبی یا فلزی که به وسیلۀ آن خط مستقیم رسم می کنند، خط کش
فرهنگ فارسی عمید
(مِ طَرَ)
مسطره. خطکش. ستاره. مسطر:
آن را کن آفرین که چنین قصرت آفرید
بی خشت و چوب و رشته و پرگار و مسطره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
از ’م طر’ و ’طی ر’، بئر مطاره، چاه فراخ دهانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، (از ’طی ر’) چاه دورتک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ارض مطاره، زمین پرنده ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَطْطا رَ)
مأخوذ از مطهرۀ تازی، آوندی چرمین که در آن آب کنند و در سفر با خود بردارند. (ناظم الاطباء) : چون به پیش آب رسیدند دست به پشت اسب مالیدند و یک غرفه آب بر گرفتند و در مطاره ریختند. (قصص الانبیاء ص 143). و رجوع به متاره شود
لغت نامه دهخدا
(صَبْ یَ نَ)
مساره. سرار. با کسی راز گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). مهامسه. تهامس: با اصحاب خود به طریق مساره گفتند این زمان غیبتی واقع شد. (انیس الطالبین بخاری ص 71). به طریق مساره به خواجه یوسف سخنان بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 125)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مُ)
نوعی از می که خورنده را بر زمین افکند یا شراب ترش یا شراب تلخ و مرّ یا شراب نوساخته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شراب به دست افشردۀ زود مست کننده. (الفاظ الادویه). خمر نارسیده. (فهرست مخزن الادویه). شرابی که شش ماه بر آن نگذشته باشد یا شراب ترش شده. (از بحر الجواهر). نوعی از شراب که به ترشی زند. (صحاح). شرابی که در وی ترشی باشد. (دهار). برخی خمر ترش را گویند و بعضی گفته اند خمر تازه که طعم او متغیر شده باشد، و گویند که لغت رومی است و در لغت اهل شام متداول شده است و استعمال او در اشعار شعرای آن نواحی نیامده است، و گویند به لغت اهل شام خمری است که نو ساخته باشند از انگوری که بیشتر از همه برسد، و گویند به فارسی او را مشت افشار گویند. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). خمر حامض. مسطاره. مصطار، غبار بلندرفته. (منتهی الارب). غبار که به آسمان برخاسته باشد. (از اقرب الموارد) ، معرب از مست کار یا مشت افشار. (بحر الجواهر). مأخوذ از کلمه مست فارسی یا موستوم لاتینی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ رَ)
مسطره. آنچه کتاب را بدان سطر کشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَطْ طا رَ)
مسطره. خطکش و در ادب فارسی بدون تشدید طا بکار رفته است:
تو راست باش تا دگران راستی کنند
دانی که بی سطاره نرفته است جدولی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
سخن باطل.
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
می ترش. (منتهی الارب). مصطار. (ناظم الاطباء). رجوع به مصطار شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مؤنث معطار. (منتهی الارب) (آنندراج). امراءه معطاره، زن بسیار بوی خوش مالیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به معطار شود، ناقه معطاره، ماده شتر خوب نیک نژاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مسطور. مزبور. نوشته: سوی استادم بر خط خویش مسطوره ای نبشته بود و سخن سخت گشاده بگفته... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549 و چ فیاض ص 539 و چ 2 فیاض ص 712)
تأنیث مسطور. نوشته شده. مکتوب. مرتسمه
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رِ)
نمونه، و ظاهراً آن مأخوذ از لاتینی است. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مسطوره در فارسی مونث مسطور و درفارسی: نمونه کالا مونث مسطور: نوشته ها، نمونه های کالا. توضیح بمعنی اخیر در زبان عربی مسطره بفتح میم و سکون سین است، جمع مسطورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواره
تصویر اسواره
از پارسی اسوار پیشوای پارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطاره
تصویر استطاره
پراکنده خواستن، گرم شدن بازار، شتابان راندن، ترسایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحاره
تصویر اسحاره
رومی از داروها تودری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه وحکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسطار
تصویر مسطار
می ترش، می تازه می نو ساخته، گرد بلند گرد بر خاسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاره
تصویر استاره
چادر پشه بند پرده
فرهنگ لغت هوشیار
چارخانکش رده کش افزار جدول کشان و آن آلتی است پولادی یا چوبی یا استخوانی راست و مستقیم (معمولا به طول 20 تا 50 سانتیمتر و به عرض 3 تا 5 ساتنیمتر) که بدان خط مستقیم کشند مسطر. توضیح: همین کلمه است که به صورت ستاره (مشدد و مخفف) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
مسطره در فارسی: سمیره کش پکمال، نمونه نمونه کالا فارسی گویان به جای این واژه تازی (مسطور ه) را به کار می برند خط کش: آن را کن آفرین که چنین قصرت آفرید بی خشت و چوب و رشته و پرگار ومسطره. (ناصر خسرو)، جمع مساطر، نمونه متاع
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده سخن پریشان، انگاره افسانه، اندار: تلخ می آید تو را گفتار من خواب می آرد تو را اندار من میتخت (مقدم جستار مهر و ناهید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطاره
تصویر سطاره
((سَ طّ رِ یا رَ))
افزار جدول کشان، مسطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطوره
تصویر مسطوره
((مَ رِ))
نمونه، نمونه کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطره
تصویر مسطره
((مَ طَ رَ))
خط کش، جمع مساطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
افسانه، داستان، استوره
فرهنگ واژه فارسی سره