جدول جو
جدول جو

معنی مسروف - جستجوی لغت در جدول جو

مسروف
(مَ)
برگ درخت که آن را ’سرفه’ خورده باشد و سرفه مور سفید را خوانند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). چوب کرم خورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به سرف و سرفه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسرور
تصویر مسرور
(دخترانه و پسرانه)
شاد، خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معروف
تصویر معروف
شناخته شده، مشهور، نیکی، کار نیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصروف
تصویر مصروف
صرف شده، به مصرف رسیده، هر چیز خالص که با چیز دیگر مخلوط و آغشته نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظروف
تصویر مظروف
چیزی که در ظرف گذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
شاد، شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
(مَ فَ)
شاه مسروفه، گوسفند که گوش وی را از بیخ کنده باشند. (از اقرب الموارد). رجوع به مسروف و سرف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسروق
تصویر مسروق
دزدیده، سرقت شده، ربوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
خوشوقت، تازه، خرم
فرهنگ لغت هوشیار
معین بر آن است که این واژه در تازی نیامده (زیرا شرف فعل لازم است و از آن اسم مفعول نسازند) این واژه در منتهی الارب و آنندراج آمده و گمان می رود که با مشرف هم پیوند و همخانواده باشد زیر دست وضیع مقابل شریف: رئیس و مرووس و شریف و مشروف... توضیح این صورت در عربی نیامده چه شرف فعل لازم است و از آن اسم مفعول نسازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصروف
تصویر مصروف
بکار رفته، بکار برده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظروف
تصویر مظروف
آنچه در ظرف جای گیرد، بارگیر، محتوی ظرف، آنچه در ظرف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معروف
تصویر معروف
مشهور و شناخته، نامبردار، نامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروف
تصویر مقروف
بد نام شده چفته بسته، باریک اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسروق
تصویر مسروق
((مَ))
دزدیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
((مَ))
شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظروف
تصویر مظروف
((مَ))
چیزی که در ظرف گذاشته شده، محتوای ظرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصروف
تصویر مصروف
((مَ))
صرف شده، خرج شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشروف
تصویر مشروف
((مَ))
وضیع، مقابل شریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معروف
تصویر معروف
((مَ))
شناخته شده، شهرت یافته، کار نیک، عمل ثواب، امر به، امر کردن کسان برای انجام دادن واجبات شرعی. مقابل نهی از منکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معروف
تصویر معروف
شناخته، سرشناس، پرآوازه، شناخته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
شادمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معروف
تصویر معروف
Reputable, Wellknown
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معروف
تصویر معروف
réputé, bien connu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معروف
تصویر معروف
reputado, bien conocido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معروف
تصویر معروف
terhormat, terkenal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معروف
تصویر معروف
प्रतिष्ठित , प्रसिद्ध
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از معروف
تصویر معروف
rinomato, ben conosciuto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معروف
تصویر معروف
авторитетный , известный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معروف
تصویر معروف
gerenommeerd, goed bekend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معروف
تصویر معروف
авторитетний , відомий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معروف
تصویر معروف
renomowany, dobrze znany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معروف
تصویر معروف
renommiert, gut bekannt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معروف
تصویر معروف
reputado, bem conhecido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معروف
تصویر معروف
saygın, iyi bilinen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی