نام جایی مربوط به روزی از ایام معروفۀ عرب. (سمعانی) : یوم مسلوق، روزی است از روزهای عربان. (منتهی الارب). نام یکی از ایام و جنگهای عرب. (از اقرب الموارد)
نام جایی مربوط به روزی از ایام معروفۀ عرب. (سمعانی) : یوم مسلوق، روزی است از روزهای عربان. (منتهی الارب). نام یکی از ایام و جنگهای عرب. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از مصدر سبق. رجوع به سبق شود، آنکه کسی یا چیزی بر او سابق شده باشد. (غیاث) (آنندراج). پیش شده: نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین. (قرآن 60/56). علی أن نبدل خیراً منهم و ما نحن بمسبوقین. (قرآن 41/70) ، گذشته. (غیاث) (آنندراج). پیش رفته. پیشی گرفته. مقابل سابق. مؤخر. به دنبال درآمده: همی گوید بوالفضل... که این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکر لیکن در رتبه سابق است. (تاریخ بیهقی ص 89) ، از پیش آگاه شده. باخبر و آگاه و مطلع. (ناظم الاطباء). - مسبوق بودن، آگاه و باخبر بودن. (ناظم الاطباء). - مسبوق کردن، آگاه کردن. (ناظم الاطباء). ، نزد فقها، کسی را گویند که رکعت اولی از نماز جماعت را با امام و پیشوا درک نکرده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی)
نعت مفعولی از مصدر سبق. رجوع به سبق شود، آنکه کسی یا چیزی بر او سابق شده باشد. (غیاث) (آنندراج). پیش شده: نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین. (قرآن 60/56). علی أن نبدل خیراً منهم و ما نحن بمسبوقین. (قرآن 41/70) ، گذشته. (غیاث) (آنندراج). پیش رفته. پیشی گرفته. مقابل سابق. مؤخر. به دنبال درآمده: همی گوید بوالفضل... که این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکر لیکن در رتبه سابق است. (تاریخ بیهقی ص 89) ، از پیش آگاه شده. باخبر و آگاه و مطلع. (ناظم الاطباء). - مسبوق بودن، آگاه و باخبر بودن. (ناظم الاطباء). - مسبوق کردن، آگاه کردن. (ناظم الاطباء). ، نزد فقها، کسی را گویند که رکعت اولی از نماز جماعت را با امام و پیشوا درک نکرده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی)
نعت مفعولی از سحر. رجوع به سحر شود. سحرزده. (منتهی الارب). آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند. (از اقرب الموارد). جادوی کرده. (دهار). جادوئی شده. آنکه بر او سحر کرده اند. آنکه عقلش بشده باشد. آنکه از اثر سحر بگشته باشد از خرد و جز آن: تندرست است و زار و نالانست ساحرست و بزرگ مسحور است. مسعودسعد. وان بریده پی شکافته سر در کف ساحریست چون مسحور. مسعودسعد. مراکه سحر سخن درهمه جهان رفته است ز سحر چشم تو بیچاره مانده ام مسحور. سعدی. مشعبذ، مرد مسحور که در نظر او چیزی درآید و آن را اصل نباشد. (منتهی الارب). - مسحور شدن، فریفته شدن. مفتون گشتن. - مسحور کردن، فریفته کردن. شیفته ساختن. مفتون کردن. ، طعام تباه شده. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، جای ویران و تباه از کثرت باران یا از قلت گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برگردانیده شده از حق. (منتهی الارب)
نعت مفعولی از سحر. رجوع به سحر شود. سحرزده. (منتهی الارب). آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند. (از اقرب الموارد). جادوی کرده. (دهار). جادوئی شده. آنکه بر او سحر کرده اند. آنکه عقلش بشده باشد. آنکه از اثر سحر بگشته باشد از خرد و جز آن: تندرست است و زار و نالانست ساحرست و بزرگ مسحور است. مسعودسعد. وان بریده پی شکافته سر در کف ساحریست چون مسحور. مسعودسعد. مراکه سحر سخن درهمه جهان رفته است ز سحر چشم تو بیچاره مانده ام مسحور. سعدی. مُشعبَذ، مرد مسحور که در نظر او چیزی درآید و آن را اصل نباشد. (منتهی الارب). - مسحور شدن، فریفته شدن. مفتون گشتن. - مسحور کردن، فریفته کردن. شیفته ساختن. مفتون کردن. ، طعام تباه شده. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، جای ویران و تباه از کثرت باران یا از قلت گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برگردانیده شده از حق. (منتهی الارب)
نعت مفعولی از سحل. رجوع به سحل شود، حقیر کوچک و صغیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای برابر و فراخ. (منتهی الارب). مکان مستوی واسع. (اقرب الموارد) ، رسن یک تاب داده. (منتهی الارب)
نعت مفعولی از سحل. رجوع به سحل شود، حقیر کوچک و صغیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای برابر و فراخ. (منتهی الارب). مکان مستوی واسع. (اقرب الموارد) ، رسن یک تاب داده. (منتهی الارب)
ابن أجدع بن مالک همدانی وادعی، مکنی به ابوعائشه. از زهاد تابعین و از اهالی یمن است. و چون فرزند ذکور نداشت و او را دختری به نام عائشه بود به ابوعائشه کنیت گرفت. پدر او اجدع مسلمانی گرفت و او در ایام خلیفۀ اول وارد مدینه گشت وسپس در کوفه مسکن گزید و در جنگهای حضرت علی (ع) شرکت جست. گویند آنگاه که عمر، مسروق را بدید گفت: نام تو چیست ؟ او گفت: مسروق بن أجدع. عمر گفت: أجدع شیطان است و نام تو مسروق بن عبدالرحمان باشد. مسروق ازعمر و علی (ع) و ابن مسعود و جناب و زید بن ثابت و مغیره و عبدالله بن عمر و عائشه روایت کند. وفات او به سال 63 ه. ق. بوده است. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 108)
ابن أجدع بن مالک همدانی وادعی، مکنی به ابوعائشه. از زهاد تابعین و از اهالی یمن است. و چون فرزند ذکور نداشت و او را دختری به نام عائشه بود به ابوعائشه کنیت گرفت. پدر او اجدع مسلمانی گرفت و او در ایام خلیفۀ اول وارد مدینه گشت وسپس در کوفه مسکن گزید و در جنگهای حضرت علی (ع) شرکت جست. گویند آنگاه که عمر، مسروق را بدید گفت: نام تو چیست ؟ او گفت: مسروق بن أجدع. عمر گفت: أجدع شیطان است و نام تو مسروق بن عبدالرحمان باشد. مسروق ازعمر و علی (ع) و ابن مسعود و جناب و زید بن ثابت و مغیره و عبدالله بن عمر و عائشه روایت کند. وفات او به سال 63 هَ. ق. بوده است. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 108)
نام مادر عبدالله بن سحوق. محدث است و نام پدر او اسحاق است. (از تاج العروس). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
نام مادر عبدالله بن سحوق. محدث است و نام پدر او اسحاق است. (از تاج العروس). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.