جدول جو
جدول جو

معنی مسجوم - جستجوی لغت در جدول جو

مسجوم
(مَ)
نعت مفعولی از سجم و سجوم. رجوع به سجم و سجوم شود، شتر ماده که وقت دوشیدن پایها را فراخ داردو سر را بلند. (منتهی الارب) ، ریزان ازاشک و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسجور
تصویر مسجور
پر و لبالب از آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجون
تصویر مسجون
کسی که در زندان به سر می برد، زندانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
زهرآلود، دارای اثرات زیانبار و ناخوشایند مثلاً فضای مسموم سیاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجود
تصویر مسجود
کسی یا چیزی که بر آن سجده می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجوم
تصویر مرجوم
رانده شده، سنگسار شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
شیطان. (ناظم الاطباء). از القاب شیطان است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سنگسار کرده شده. (غیاث اللغات). رجیم. که بر او سنگباران کنند. که سنگسارش کرده باشند. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از رجم و رجوم. رجوع به رجم شود، رانده شده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). مهجور. ملعون. مطرود. رجیم. (متن اللغه). مورد شتم و قذف و لعن و هجو واقع گشته. (از اقرب الموارد). مردود. رانده. (یادداشت مؤلف) :
ای بسا تخت و تاج مرجومان
لخت لخت از دعای مظلومان.
سنائی.
آتش و دودآید از خرطوم او
الحذر ز آن کودک مرجوم او.
مولوی.
همچنان کاصحاب فیل و قوم لوط
کردشان مرجوم چون خود آن سخوط.
مولوی.
رجوع به رجم شود، کشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که بر اثر سنگسار کردن کشته شده باشد یابطور کلی هر مقتول و کشته ای. (از متن اللغه). رجوع به رجوم و رجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
نعت فاعلی از مساومه. آنکه متاعی را زیاده از آنچه دیگری خریده است میخرد. (ناظم الاطباء). رجوع به مساومه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اندوهگین. محزون. (ناظم الاطباء). نعت است از دجم. رجوع به دجم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مارگزیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سلیم. (منتهی الارب) ، پیراسته: أدیم مسلوم، پوست پیراسته به برگ سلم. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ادیمی پیراسته به سلم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماده شتر درور و بسیارشیر. ج، مساجیم. (از اقرب الموارد). سجوم. و رجوع به سجوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سرشت. (منتهی الارب). خلق. (اقرب الموارد) ، جهت و سوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سجده شده. عبادت شده. معبود. پرستیده شده. (ناظم الاطباء). سجده گرفته. (مهذب الاسماء) :
مسجود زمین و آسمان است
تخت تو که از مکان نجنبد.
خاقانی.
- مسجود ملائک، آدم ابوالبشر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سجر و سجور. رجوع به سجر و سجورشود. افروخته. (منتهی الارب). موقد. (اقرب الموارد) ، ساکن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پر و مالامال از آب. (غیاث) (آنندراج).
- بحر مسجور، دریایی که آبش زائد از آن باشد. (منتهی الارب). دریای مملو که محیط و اقیانوس باشد یا افروخته و موقد. (از اقرب الموارد) : و السقف المرفوع. و البحر المسجور. اًن عذاب ربک لواقع. (قرآن 5/52- 7).
ز آنکه فکر من از مدیحت او
نهر جاری و بحر مسجور است.
مسعودسعد.
، فارغ و خالی. از اضداد است. (از ذیل اقرب الموارد) ، شیری که آب بر وی غالب باشد. (منتهی الارب). لبن که آب آن بیش از شیر باشد. (از اقرب الموارد). شیری که آب در آن بیش از خود شیر کرده باشند. (بحر الجواهر). شیر به آب آمیخته که آب آن بیش از شیر باشد، مروارید به رشته کشیده. (منتهی الارب). منظوم و مسترسل. (اقرب الموارد) ، سگ با ’ساجور’ و آن چوبی باشد که به گردن سگ آویزند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سجن. رجوع به سجن شود. بازداشته شده و بند کرده شده. (از منتهی الارب). دربند کرده شده. بزندان کرده. محبوس. حبسی. بندی. زندانی. دوستاقی. مقید:
از این را تو به بلخ چون بهشتی
وزینم من به یمگان مانده مسجون.
ناصرخسرو.
جان لطیفم به علم بر فلکست
گر چه تنم زیر خاک مسجون شد.
ناصرخسرو.
مدار فلک بر مراد تو بادا
تو بر گاه و بدخواه جاه تو مسجون.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کشته شده به زهر. (ناظم الاطباء) (غیاث). زهرداده شده. (از منتهی الارب). زهرداده. (دهار). زهرخورانیده، زهرخورده. (ناظم الاطباء). زهر در بدن درآمده. کسی که او زهر خورده باشد. (آنندراج) ، زهردار: طعام مسموم، طعام که زهر دارد. (ناظم الاطباء). طعام زهرکرده. (از منتهی الارب) (آنندراج). زهرآلود. زهرآگین. سم دار. به زهر آلوده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گروهی گفتند مرغی چند بریان نزدیک وی بردند و مسموم بود. بخورد از آن و مرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 433). چون خمرۀ شهد مسموم است که چشیدن آن کام خوش کند، لیکن عاقبت به هلاکت کشد. (کلیله و دمنه).
نشاید برد سعدی جان ازاین کار
مسافر تشنه و جلاب مسموم.
سعدی.
، باد گرم زده. سام زده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سموم زده. (دهار) : یوم مسموم، روز باد گرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). روزی که در آن باد گرم آید. (مهذب الاسماء) : روزی مسموم، روزی که در او باد گرم آید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، درد گرفته: بعیر مسموم، اشتری دردگرفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیمار. مریض. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سهام زده. بعیر مسهوم، شتر سهام زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). شتر گرفتار بیماری سهام، شتر گرمازده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سدم، فحل مسدوم، گشن تیزشهوت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مسدّم و سدم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل محجوم، مرد تناور و جسیم، مرد حجامت گرفته، بعیرمحجوم، شتر حجام بسته. (منتهی الارب). شتر پوزبسته
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مسجوم. رجوع به مسجوم و سجم و سجوم شود، أرض مسجومه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قربانگاهی است حاجیان را در بادیه. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نگونی انگیز (نگونیا سجده) سجده شده کسی که براو سجده کنند: ای آدم، توآنی که الله تعالی... و ترا در بهشت بنشاند و مسجود فریشتگان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
لبریز مالا مال، رشته مروارید، افروخته لبریز از آب، پر ممتلی، مروارید به رشته کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجون
تصویر مسجون
زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
کشته شده به زهر، زهر داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقوم
تصویر مسقوم
بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوم
تصویر مرجوم
سنگسار شده، رانده شده سنگسار شده، رانده جمع مرجومین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوم
تصویر محجوم
انجیده از انجیدن (حجامت) مرد حجامت گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجود
تصویر مسجود
((مَ))
سجده شده، عبادت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسجون
تصویر مسجون
((مَ))
زندانی، دربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
((مَ))
زهرخورده، آلوده به زهر، سمّی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجوم
تصویر مرجوم
((مَ))
سنگسار شده، رانده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجوم
تصویر محجوم
((مَ))
مرد حجامت گرفته
فرهنگ فارسی معین