جدول جو
جدول جو

معنی مسجف - جستجوی لغت در جدول جو

مسجف(مُ سَجْ جِ)
نعت فاعلی از تسجیف. فروگذارندۀ پرده بر خانه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسجیف شود
لغت نامه دهخدا
مسجف(مُ جِ)
شب تاریک شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اسجاف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسجل
تصویر مسجل
قطعی شده، ثابت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجد
تصویر مسجد
محل عبادت مسلمانان
مسجد جامع (آدینه): مسجدی که روزهای جمعه در آن نماز جمعه می خوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجع
تصویر مسجع
سخن دارای سجع و قافیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسقف
تصویر مسقف
سقف دار، جایی که سقف داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرف
تصویر مسرف
کسی که بی اندازه خرج می کند، اسراف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
صبور، شکیبا، ویژگی کسی که هر چه بخواهد بکند و کسی او را باز ندارد، خود رای، خیره سر
فرهنگ فارسی عمید
(مِسْوَ)
عطردان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ)
درهم مسیف، درهم که کنارۀ آن از نقش ساده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پدر فرزندمرده. (ناظم الاطباء) ، مرد باشمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج). شمشیردار. (مهذب الاسماء). متقلد به سیف. (از اقرب الموارد). کسی که شمشیر بسته باشد، دلاور. (آنندراج). دلاور با شمشیر. (منتهی الارب). شجاع. (اقرب الموارد). مرد دلیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَقْ قَ)
نعت مفعولی از تسقیف. رجوع به تسقیف شود، خانه پوشیده. (آنندراج). بیت سقف دار. (از اقرب الموارد). خانه آسمانه کرده. (دهار). صاحب سقف. باسقف. با آسمانه. آسمانه دار. پوشیده. سرپوشیده. پوشانیده. باپوشش.
- مسقف کردن، سقف زدن. باسقف کردن. آسمانه زدن.
، درازبالا. (منتهی الارب). طویل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَجْ جی)
نعت فاعلی از تسجیه. آنکه بدن مرده را با جامه و جز آن می پوشاند. (ناظم الاطباء). رجوع به تسجیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وِ)
مرد برسر خود که هرچه خواهد میکند و کسی رد حکم آن را نتواند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). صبور. (اقرب الموارد). خیره سر. خودرأی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گشن مایل به گشنی از شتران. (اقرب الموارد). مسؤوف. و رجوع به مسؤوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
اسبی که از دیگر اسبان سبقت گیرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، مسانف
لغت نامه دهخدا
(مُ سَجْ جا)
نعت مفعولی از تسجیه. مرد مردۀ جامه و جز آن پوشانیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسجیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
زنی که به 45سالگی رسیده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن 45ساله. (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَجْ جَ)
انداوه، و آن چوبی باشد که بدان گل اندایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسجع
تصویر مسجع
سخن با قافیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجل
تصویر مسجل
مباح از هر چیز، بذل شده، ثبت کننده احکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساف
تصویر مساف
دوری، بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقف
تصویر مسقف
خانه پوشیده، سقف دار، با پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسرف
تصویر مسرف
زیاده رو افراط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیف
تصویر مسیف
شمشیر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجد
تصویر مسجد
سجده گاه، جای عبادت مسلمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
بویه دان خیره سر عطردان خیره سر خودرای، جمع مسوفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجد
تصویر مسجد
((مَ جِ))
جای سجده، محل عبادت، جمع مساجد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مِ وَ))
عطردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسجل
تصویر مسجل
((مُ سَ جَّ))
سجل کرده شده، ثابت شده، قطعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسرف
تصویر مسرف
((مُ رِ))
اسراف کننده، ولخرج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسقف
تصویر مسقف
((مُ سَ قَّ))
سقف دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مُ سَ و ُِ))
خیره سر، خودرأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسجع
تصویر مسجع
((مُ سَ جَّ))
سخن با سجع و قافیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسجد
تصویر مسجد
مزگت
فرهنگ واژه فارسی سره