محکم، پایدار، پابرجا، سخت، برای مثال تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱ - ۷۰) راست و درست، امین، مورد اعتماد، در امور نظامی درجه داری که دارای درجه ای بالاتر از گروهبان یکم و پایین تر از ستوان سوم است استوار داشتن: برقرار داشتن، اطمینان داشتن، باور داشتن، امین شمردن استوار ساختن (کردن): محکم کردن، تایید کردن
محکم، پایدار، پابرجا، سخت، برای مِثال تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱ - ۷۰) راست و درست، امین، مورد اعتماد، در امور نظامی درجه داری که دارای درجه ای بالاتر از گروهبان یکم و پایین تر از ستوان سوم است استوار داشتن: برقرار داشتن، اطمینان داشتن، باور داشتن، امین شمردن استوار ساختن (کردن): محکم کردن، تایید کردن
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱)، دستیار، مددکار، همدست، برای مثال به ایران بسی دوستدارش بود / چو خاقان یکی دستوارش بود (فردوسی - ۸/۱۸۹)
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مِثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱)، دستیار، مددکار، همدست، برای مِثال به ایران بسی دوستدارش بُوَد / چو خاقان یکی دستوارش بُوَد (فردوسی - ۸/۱۸۹)
نعت مفعولی از ستر. پوشیده شده. (از اقرب الموارد) (غیاث). نهان. نهانی. پوشیده. مخفی. پردگی. نهفته. درپرده. زیر پرده. پرده دار. ج. مستورون و مساتیر. (اقرب الموارد) : نبودم سخت مستور و نبودند گذشته مادرانم نیز مستور. منوچهری. زیرا که به زیر نوش و خزش نیش است نهان و زهر مستور. ناصرخسرو. عالمی دیگر است مردم را سخت نیکو ز جاهلان مستور. ناصرخسرو. جز کار کنی بدین از این جا بیرون نشود عزیز ومستور. ناصرخسرو. کلک او شد کلید غیب کز او رازهای فلک نه مستور است. مسعودسعد. دور باد ای برادر از ما دور خواهر و دختر ارچه بس مستور. سنائی. اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور جایز نشمرند. (کلیله و دمنه). ظلم مستور است در اسرار جان می نهد ظالم به پیش مردمان. مولوی (مثنوی). سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز مست چندانکه بپوشند نباشد مستور. سعدی. چو بانگ دهل هولم از دور بود به غیبت درم عیب مستور بود. سعدی (گلستان). - مستورالبذور، نهان دانگان. (لغات فرهنگستان). - مستور داشتن، مخفی کردن. پنهان داشتن: تو اگر چه مراد خویش مستور می داشتی من آثار آن می دیدم. (کلیله و دمنه). دوش ای پسر می خورده ای چشمت گواهی می دهد یاری حریفی جو که او مستور دارد راز را. سعدی. تفتیه، مستور داشتن دختر. - مستور شدن، مخفی شدن. پنهان گشتن. حجابدار شدن. رو پوشاندن. (ناظم الاطباء). احصان، مستور شدن زن. - ، فراری شدن. غایب شدن. ناپدید گشتن. - مستور کردن، بپوشیدن. نهفتن. پنهان کردن. - منهی مستور، جاسوس مخفی: استادم منهی مستور با وی نامزد کرد... تا کار فرونماند و چیزی پوشیده نشود. (تاریخ بیهقی ص 366). ، پارسا. (منتهی الارب). عفیف. (اقرب الموارد) : ای داور مهجوران جانداروی رنجوران صبر همه مستوران رسوای تو اولی تر. خاقانی. ز ریحانی چنان چون درکشم دست که دی مستوربود و این زمان مست. نظامی. چه مستوران که به علت درویشی در عین فساد افتاده اند. (گلستان). زن مستور شمع خانه بود زن شوخ آفت زمانه بود. اوحدی. ، پوشنده بر وزن مفعول، به معنی فاعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساتر: و اًذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخره حجاباً مستوراً. (قرآن 45/17) ، در اصطلاح علم حدیث، راوی مجهول الحال. و برخی گفته اند که قسمی از مجهول الحال باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). کسی است که نه عدالت و نه فسق او ظاهر نشده، و خبر چنین کسی در باب حدیث حجت نیست. (از تعریفات جرجانی) ، در اصطلاح صوفیه، مکتوم. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مکتوم شود، کنه ماهیت الهی، که از ادراک کافۀ عالمیان مستور است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا)
نعت مفعولی از سَتر. پوشیده شده. (از اقرب الموارد) (غیاث). نهان. نهانی. پوشیده. مخفی. پردگی. نهفته. درپرده. زیر پرده. پرده دار. ج. مستورون و مساتیر. (اقرب الموارد) : نبودم سخت مستور و نبودند گذشته مادرانم نیز مستور. منوچهری. زیرا که به زیر نوش و خزش نیش است نهان و زهر مستور. ناصرخسرو. عالمی دیگر است مردم را سخت نیکو ز جاهلان مستور. ناصرخسرو. جز کار کنی بدین از این جا بیرون نشود عزیز ومستور. ناصرخسرو. کلک او شد کلید غیب کز او رازهای فلک نه مستور است. مسعودسعد. دور باد ای برادر از ما دور خواهر و دختر ارچه بس مستور. سنائی. اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور جایز نشمرند. (کلیله و دمنه). ظلم مستور است در اسرار جان می نهد ظالم به پیش مردمان. مولوی (مثنوی). سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز مست چندانکه بپوشند نباشد مستور. سعدی. چو بانگ دهل هولم از دور بود به غیبت درم عیب مستور بود. سعدی (گلستان). - مستورالبذور، نهان دانگان. (لغات فرهنگستان). - مستور داشتن، مخفی کردن. پنهان داشتن: تو اگر چه مراد خویش مستور می داشتی من آثار آن می دیدم. (کلیله و دمنه). دوش ای پسر می خورده ای چشمت گواهی می دهد یاری حریفی جو که او مستور دارد راز را. سعدی. تفتیه، مستور داشتن دختر. - مستور شدن، مخفی شدن. پنهان گشتن. حجابدار شدن. رو پوشاندن. (ناظم الاطباء). احصان، مستور شدن زن. - ، فراری شدن. غایب شدن. ناپدید گشتن. - مستور کردن، بپوشیدن. نهفتن. پنهان کردن. - منهی مستور، جاسوس مخفی: استادم منهی مستور با وی نامزد کرد... تا کار فرونماند و چیزی پوشیده نشود. (تاریخ بیهقی ص 366). ، پارسا. (منتهی الارب). عفیف. (اقرب الموارد) : ای داور مهجوران جانداروی رنجوران صبر همه مستوران رسوای تو اولی تر. خاقانی. ز ریحانی چنان چون درکشم دست که دی مستوربود و این زمان مست. نظامی. چه مستوران که به علت درویشی در عین فساد افتاده اند. (گلستان). زن مستور شمع خانه بود زن شوخ آفت زمانه بود. اوحدی. ، پوشنده بر وزن مفعول، به معنی فاعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساتر: و اًذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخره حجاباً مستوراً. (قرآن 45/17) ، در اصطلاح علم حدیث، راوی مجهول الحال. و برخی گفته اند که قسمی از مجهول الحال باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). کسی است که نه عدالت و نه فسق او ظاهر نشده، و خبر چنین کسی در باب حدیث حجت نیست. (از تعریفات جرجانی) ، در اصطلاح صوفیه، مکتوم. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مکتوم شود، کنه ماهیت الهی، که از ادراک کافۀ عالمیان مستور است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا)
آنکه آب را از بینی می افشاند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه آب در بینی می کند و به قوت بیرون می کند. (از منتهی الارب) ، آنکه آب در بینی می کند. (از اقرب الموارد). آب در بینی کننده. (آنندراج). رجوع به استنثار شود
آنکه آب را از بینی می افشاند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه آب در بینی می کند و به قوت بیرون می کند. (از منتهی الارب) ، آنکه آب در بینی می کند. (از اقرب الموارد). آب در بینی کننده. (آنندراج). رجوع به استنثار شود
عمرو بن ربیعه بن کعب تمیمی سعدی، مکنی به ابوبیهس. از شاعران و معمران و فارسان عهد جاهلی بود و گویند درک اسلام نیز کرده است. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 245)
عمرو بن ربیعه بن کعب تمیمی سعدی، مکنی به ابوبیهس. از شاعران و معمران و فارسان عهد جاهلی بود و گویند درک اسلام نیز کرده است. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 245)