جدول جو
جدول جو

معنی مستهاث - جستجوی لغت در جدول جو

مستهاث
(مُ تَ)
تباه و فاسد شده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهاثه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستشار
تصویر مستشار
رایزن، کسی که با او مشورت می کنند، طرف مشورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغاث
تصویر مستغاث
کسی که از او استغاثه شده، کسی که از او فریادخواهی شده، استغاثه، دادخواهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعار
تصویر مستعار
چیزی که عاریه گرفته شده، به عاریت خواسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستفاد
تصویر مستفاد
استفاده شده، برگرفته، به دست آمده، حاصل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعان
تصویر مستعان
کسی که از او استعانت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحدث
تصویر مستحدث
تازه به وجودآمده، نو، جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدام
تصویر مستدام
دوام یافته، پایدار، دائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطاع
تصویر مستطاع
امری که در استطاعت و توانایی کسی باشد، فرمان بردار، مطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطاب
تصویر مستطاب
پاک و پاکیزه، عنوان محترمانه در خطاب به شخص، خوشایند، شایسته مثلاً کتاب مستطاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجاب
تصویر مستجاب
برآورده شده، اجابت شده، به اجابت رسیده، قبول شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
سرگشته، حیران، پکر، واله، کالیو، کالیوه رنگ، سرگردان، هامی، آسمند، گیج و گنگ، خلاوه، گیج و ویج، کالیوه، گیج، آسیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغیث
تصویر مستغیث
کسی که طلب یاری و فریادرسی کند، استغاثه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
ذلیل، پست و زبون، خوار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
حیوانی که استخوان او شکسته باشد و پیش از بهبود کامل بسبب گذاشتن بار بر آن یا بسبب راندن آن، دیگر بار بشکند، بیمار که بهبودیافته باشد ولی بسبب اقدام به کاری یا خوردن طعام یا نوشیدنی، دیگر بار مریض شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
سرگشته و آشفته و از جای رفته و رنجور از عشق. (منتهی الارب). سرگشته و حیران. (غیاث) (آنندراج). شیفته و ازجای رفته. عاشق خرد بشده:
در آینۀ عنایت صیقل شناخته
زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام.
خاقانی.
باد جهانت به کام کز ظفر تو
کامۀ صدجان مستهام برآمد.
خاقانی.
این نخواندی کالکلام ای مستهام
فی شجون جره جرالکلام.
مولوی (مثنوی).
- قلب مستهام، دل شیفته و سرگشته از عشق. (منتهی الارب).
- مستهام الفؤاد، از دست رفته دل. رجوع به استهامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استهانه. ذلیل و خوار و سبک در نظر مردم. (غیاث) (آنندراج). خوارمایه. خوار داشته. سبک شمرده شده:
پوست دنبه یافت مردی مستهان
هر صباح او چرب کردی سبلتان.
مولوی (مثنوی).
فلسفی منطقی مستهان
میگذشت از سوی مکتب آن زمان.
مولوی (مثنوی).
خون کند دل را ز اشک مستهان
برنویسد بر وی اسرار آنگهان.
مولوی (مثنوی).
رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان
هین چه بسیارند این دخترچگان.
مولوی (مثنوی).
- مستهان به، تحقیر شده و مورد استهزاء و استخفاف قرار گرفته. (از اقرب الموارد).
- مستهان داشتن، خوار کردن:
و آن گروه دیگر از نصرانیان
نام احمد داشتندی مستهان.
مولوی (مثنوی).
- مستهان گشتن، ذلیل شدن. خوار شدن:
مستهان و خوار گشتند از فتن
ازوزیر شوم رای شوم فن.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کثیر و زیاد شمرنده عطا را، فاسد و تباه کننده مالی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهاثه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستحدث
تصویر مستحدث
تازه وجود آمده
فرهنگ لغت هوشیار
مستحاثه در فارسی مونث و واحد مستحاث: کاویده، سنگواره مونث و واحد مستحاث جمع مستحاثات
فرهنگ لغت هوشیار
سلاکیده سلاک شده (سلاک اجاره) زنهار خواسته اجاره شده، امان خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
قبول کرده شده، پذیرفته، مقبول، انجام یافته، برآورده، درگیر شده، روا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاهل
تصویر مستاهل
سزاوار و شایسته شونده، لایق، سزاوار، قابل
فرهنگ لغت هوشیار
برگزیننده، اندوهگین مستگین (مست موست غم) برگزیننده منتخب، مختص: که علوم خلق از آن قاصر است و الله بدانستن آن مستاثر، متالم متاثر غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهام
تصویر استهام
پشک انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
سر گشته هاژ سرگشته حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
خوار: در نگاه مردم به چشم مردم ذلیل شده خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغاث
تصویر مستغاث
فریاد رس آنکه از او داد خواهی و فریادرسی خواهند
فرهنگ لغت هوشیار
کاویده زمین کاویده، سنگواره زمین زیروروشده وجستجو شده (داخل آن)، سنگواره فسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغاث
تصویر مستغاث
((مُ تَ))
کسی که از او استغاثه و فریادخواهی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
((مُ تَ))
سرگشته، حیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
((مُ تَ))
ذلیل شده، خوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحاث
تصویر مستحاث
((مُ تَ))
زمین زیر و رو شده، سنگواره، فیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
آبخانه، دستشویی، دست به آب
فرهنگ واژه فارسی سره