جدول جو
جدول جو

معنی مسته - جستجوی لغت در جدول جو

مسته
طعمۀ پرندگان شکاری، مقداری گوشت شکار که به پرندۀ شکاری می دادند، برای مثال منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته / چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته (رودکی - ۵۲۸)
تصویری از مسته
تصویر مسته
فرهنگ فارسی عمید
مسته(مُ تَ / تِ)
جور و ستم، غم و اندوه. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری) ، نام دارویی است که آن را به عربی سعد گویند. (برهان). بیخ گیاهی است دوائی که در کنار جو و کنار رودخانه ها و تالاب بهم رسد و آن را سکک نیز نامند. (جهانگیری). سعده. (الفاظ الادویه) ، چاشنی باشد چنانکه باز را و شکاریها را گوشت دهند و بدان بنوازند. (لغت فرس اسدی). طعمه جانوران شکاری مثل باز و شاهین و چرغ و شکره. (از برهان). طعمه مرغان شکاری. (انجمن آرا). خورش شکره. (نسخه ای از لغت فرس). خورش اشکره. (صحاح الفرس). چاشنی شکره. خورش شکره. کمی از گوشت یا مغز سرطائری به مرغ شکاری دهند تا او به شکار حریص شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). چشته. چاشنی. کریز. فریه:
منم خو کرده بر بوسش
چنان چون باز بر مسته.
رودکی.
راست چون بهر صید خواهی کرد
بازرا مسته داد باید پیش.
بونصر طالقان (از لغت فرس).
روزی که امل سست شود درطلب عمر
وقتی که اجل مسته دهد تیغ و سنان را.
ابوالفرج رونی.
خشم گردید مستۀ حلمت
زهر گردید مستۀ تریاک.
ابوالفرج رونی.
طعمه شیر کی شود راسو
مستۀ چرخ کی شود عصفور؟
مسعودسعد.
تنم به تیر قضا طعمه هزبر نهند
دلم به تیر عنا مستۀ عقاب کنند.
مسعودسعد.
باز ترا که شاه طیور است چون عقاب
از گوسفند پختۀافلاک مسته باد.
اثیر.
کیوان موافقان ترا گر جگر خورد
نسرین چرخ را جگر جدی مسته باد.
انوری (ازانجمن آرا).
- مستۀ چیزی را خوردن، از آن چشته خور شدن. از آن مزه یافتن. از آن بهره مند گشتن و سود بردن. حریص و شائق شدن: و دیگر سهو آن بود که ترکمانان را که مستۀ خراسان بخورده بودند و سلطان ماضی ایشان را به شمشیر به بلخان کوه انداخته بود استمالت کردند. (تاریخ بیهقی ص 62).
- مسته خوار، مسته خور. چشته خور. کریزخور. خورده کریز.
- مسته خوردن، کریز خوردن. چشته خوردن. خوردن مرغ شکاری مسته را.
- مسته دادن، چاشنی دادن به مرغ شکاری:
چون مرغ چند دیدت هوای دل
یک چند داده بود ترا مسته.
ناصرخسرو.
- ، طعمه دادن.
- مسته طلب، چشته طلب:
لیسیدم آستان بزرگان و مهتران
چون یوز پیر مسته طلب کاسۀ پنیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
مسته(مُ تِهْ)
مرد کلان سرین. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مسته((مُ تِ))
طعمه جانوران شکاری، غم و اندوه
تصویری از مسته
تصویر مسته
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسته
تصویر پسته
(دخترانه)
میوه ای کوچک و بیضی شکل که مغز آن خوراکی است، در شعر دهان معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسته
تصویر خسته
ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کم توان شده است، کنایه از آزرده، مجروح، دردمند، برای مثال به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دلش را زآن خستگی کام (فخرالدین اسعد - ۱۳۰)، کنایه از عاشق
هسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکه
تصویر مسکه
نوعی چربی که از شیر یا دوغ می گیرند، کره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستی
تصویر مستی
گله، شکایت، اندوه
مستی کردن: گله و شکایت کردن، برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسته
تصویر کسته
کوفته شده، غلۀ کوبیده شده، غله ای که آن را کوبیده اما هنوز از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسته
تصویر جسته
یافته، پیداکرده شده، جستجوشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسته
تصویر دسته
آنچه مانند دست یا به اندازۀ دست باشد، چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود مثلاً دستۀ شمشیر، دستۀ تبر، دستۀ تار، دستۀ کوزه، دستۀ گل، دستۀ علف، دستۀ کاغذ، گروهی از مردم که در یک جا و با هم باشند یا با هم حرکت کنند، عده ای ورزشکار که در نوعی از ورزش با هم کار کنند، عده ای نوازنده و خواننده که آهنگی را با هم بنوازند و بخوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسته
تصویر چسته
نغمه، آهنگ، آواز،
پوست کفل چهارپایان، پوست کفل اسب و خر، پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد، ساغری، کیمخت، زرغب، سغری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استه
تصویر استه
خسته، درمانده، ستوه، بستوه، استوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستی
تصویر مستی
مست بودن، کنایه از خمار آلودگی مثلاً مستی چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شسته
تصویر شسته
پاکیزه و آب کشیده، پاک شده با آب، دستارچه
شسته ورفته: کنایه از پاک، پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشاننده، پنهان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسته
تصویر رسته
روییده، رسته، گیاهی که از زمین سر درآورده و سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهل
تصویر مستهل
ماه نو که نمودار و آشکار شده، کنایه از ابتدای ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسته
تصویر جسته
جهیده، گریخته، رهاشده
جسته جسته: کم کم، به تدریج
جسته گریخته: به طور پراکنده، گاه و بی گاه حرفی را در ضمن صحبت به زبان آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هَِ ش ش)
سبک و خفیف شمرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استهشاش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِل ل)
باران که با شدت و همراه بانگ فروریزد، آسمان که ’هلل’ یعنی نخستین باران را فروریزد، کودک که هنگام ولادت صدای گریۀخود را بلند کند، و نیز هر متکلمی که صدای خویش را بلند یا کوتاه کند، قومی که هلال را ببینند. (از اقرب الموارد). جویندۀ ماه نو بینندۀ ماه نو، شهر و ماه که هلال آن هویدا گردد. (از اقرب الموارد) ، روی درخشنده از شادی، شمشیر از نیام کشنده. (ناظم الاطباء) ، ابر بارنده. و رجوع به استهلال شود
لغت نامه دهخدا
ابن الکمیت بن زید اسدی مملوک. و او را پنجاه ورقه شعر است. (از فهرست ابن الندیم). از اهالی کوفه بود و بر ابوالعباس سفاح در انبار وارد شد و نخست او را زندانی کردندو سپس آزاد گشت و در حدود سال 150 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 107 از المرزبانی و الاغانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ م م)
خواهنده از کسی که نسبت به کاری اهتمام ورزد، اهتمام ورزنده به کار قوم خود. (از اقرب الموارد). اندوهگین شونده و رنج برنده به کار قوم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به استهمام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رسته
تصویر رسته
صف، رده، راسته خلاص شده، نجات یافته، رهائی یافته
فرهنگ لغت هوشیار
نشسته، آب کشیده، پاکیزه، جمع برای اشخاص شستگان، دستارچه. یا شسته و روفته. پاک و پاکیزه، آماده و مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سماقیها که دسته مخصوص را تشکیل میدهد. این درخت دو پایه است و بحالت خود رو در سوریه و افغانستان میروید (در ایران نیز در قسمتهای شمال خراسان بصورت وحشی دیده میشود) و در کرمان آذربایجان قزوین و دامغان بفراوانی کشت میگردد. یا مغز پسته. مغز میوه درخت پسته که خوراکی است و نوعی از آجیل میباشد و مطبوع است، دهان معشوق. یا پسته زمینی. گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته اسپرسها که علفی و یک ساله است و ساقه اش بارتفاع 30 تا 50 سانتیمتر میرسد. گل آن زرد و دارای خطوط قرمز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسته
تصویر جسته
گریخته، رها شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسته
تصویر آسته
هسته، خسته، استه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسته
تصویر دسته
دستک، آنچه مانند دست یا به اندازه دست باشد مانند دسته تبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسته
تصویر بسته
جلوگیری شده، مسدود، منجمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهل
تصویر مستهل
روی درخشنده از شادی، جوینده هلال، بیننده ماه نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسته
تصویر رسته
صف، رتبه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دسته
تصویر دسته
هیئت، فرقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسته
تصویر بسته
نسبت، خویشاوندی، جعبه، تعطیل
فرهنگ واژه فارسی سره