جدول جو
جدول جو

معنی مستنظر - جستجوی لغت در جدول جو

مستنظر
(مُ تَ ظِ)
مهلت خواهنده و آنکه مهلت می خواهد. (ناظم الاطباء) ، درخواست کننده ’نظره’ از کسی. (از اقرب الموارد). رجوع به نظره شود، منتظرشونده کسی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استنظار شود
لغت نامه دهخدا
مستنظر
(مُ تَ ظَ)
جایگاه نظاره کردن:
اندیشه نردبان کند از وهم و برشود
از منظر سپهر به مستنظر سخاش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
مستنظر
مولش خواسته (مولش مهلت تانی در کار)، بیوسیده، بیوسگاه چشم به راه بیوسنده، مولشخواه مهلت خواسته شده 0، انتظارداشته، 0 محل انتظار: ساعات بین که بر ورق روز و شب رود از منظر سپهر به مستنظر سخاش 0 (خاقانی) آنکه مهلت خواهد مهلت خواهنده، 0 انتظاردارنده
فرهنگ لغت هوشیار
مستنظر
((مُ تَ ظِ))
آنکه مهلت خواهد، مهلت خواهنده، انتظار دارنده
تصویری از مستنظر
تصویر مستنظر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
روی گرداننده، پشت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
مقابل منیر، روشنایی جوینده، روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
گرد و دایره مانند، مدور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنصر
تصویر مستنصر
کسی که یاری و نصرت بخواهد، یاری خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رم کننده، رمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنکر
تصویر مستنکر
کاری که زشت و ناروا تلقی شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هَِ)
آب رونده در زمین. (از منتهی الارب) ، فراخ شونده، گیرندۀ زمین محکم برای جاری کردن نهر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنهار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَظْ ظِ)
درنگ کننده و مهلت دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درنگ کننده. (ناظم الاطباء) ، نگرنده در چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چشم دارنده به چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنظر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
نعت فاعلی از استنتار. رجوع به استنتار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِ)
آنکه آب را از بینی می افشاند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه آب در بینی می کند و به قوت بیرون می کند. (از منتهی الارب) ، آنکه آب در بینی می کند. (از اقرب الموارد). آب در بینی کننده. (آنندراج). رجوع به استنثار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
به کرکس ماننده در قوت و کرکسی کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنسار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
المستنصر بالله. هشتمین خلیفۀ فاطمی. رجوع به مستنصر بالله شود:
مستنصر از خدای دهد نصرت
زین پس بر اولیای شیاطینم.
ناصرخسرو.
مستنصر معالی و حکمت به نظم و نثر
بر امتش که خواند الا که حجتش.
ناصرخسرو.
بشتاب سوی حضرت مستنصر
ره زی شجر جزاز ثمره مسپر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
یاری خواهنده و استمدادکننده. (از اقرب الموارد). یاری طلب. یاری خواه، سائل وپرسنده. (از اقرب الموارد). رجوع به استنصار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ)
آهو که رم داده شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ)
امری که مجهول باشد. (از اقرب الموارد). بعید. ناشناخته:
لیس علی اﷲ بمستنکر
ان یجمعالعالم فی واحد.
، منکر. متنکر. ناشناس: و پوشیده و مستنکر به بغداد آمد (حضرت رضا (ع)) . (تاریخ بیهقی ص 136). یک گرمگاه این غلامان و مقدمان محمودی مستنکر با بارانیهای کرباسین و دستارها در سر گرفته پیاده به نزدیک امیر مسعود آمدند. (تاریخ بیهقی ص 128)، بد و زشت. (غیاث) (آنندراج). ناپسندیده:
مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق
که چون بگرفت پیش آید هزاران کار مستنکر.
(جوامعالحکایات عوفی چ معین ص 11)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
ناشناسنده. (از منتهی الارب). جاهل نسبت به امری. (از اقرب الموارد) ، دریافت خواهنده امری را که نمی شناسد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنکار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی:
گردنده و رونده به فرمان حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
سوزنی.
آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12).
کانچه می گوید رسول مستنیر
مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر.
مولوی (مثنوی).
، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
لغت نامه دهخدا
کرکسدیس کرکس مانند: در توانایی و نیرو به کرکس ماننده جمع مستنسرین
فرهنگ لغت هوشیار
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
نا شناخته، زشت نا شناسنده، شناسایی خواه 1 زشت ناپسند مکروه: مسلمانان، مسلمانان، بترسید ازگرفت حق که چون بگرفت پیش آرد هزاران کار مستنکر 0 (حسن غزنوی) توضیح در دیوان سید حسن غزنوی 0 مد: 83 مشکلتر آمده، 0 ناشناخته ناشناس 0 ناشناسنده، پرسنده چیزی که نمیداند، جمع مستنکرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رمنده بیزاری جوی رم کننده رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ لغت هوشیار
یاری دهنده، پیروزی دهنده، نام یکی از فرمانروایان اسماعیلی در مسر پیروزی خواه، یاریخواه یاری خواهنده نصرت جوینده، جمع مستنصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
((مُ تَ))
نور جوینده. ستاره ای که از خود نور ندارد، مقابل منیر
ستاره مستنیر: ستاره ای که از خود نور ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنکر
تصویر مستنکر
((مُ تَ کِ))
زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
((مُ تَ فِ))
رم کننده، رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنصر
تصویر مستنصر
((مُ تَ ص))
یاری خواهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنسر
تصویر مستنسر
((مُ تَ س ِ))
به کرکس ماننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مد نظر
تصویر مد نظر
دلخواه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متناظر
تصویر متناظر
همسان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
مکروه، زشت، قبیح، ناپسند
متضاد: مستحن، ناخوش آیند
فرهنگ واژه مترادف متضاد