مهلت خواهنده و آنکه مهلت می خواهد. (ناظم الاطباء) ، درخواست کننده ’نظره’ از کسی. (از اقرب الموارد). رجوع به نظره شود، منتظرشونده کسی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استنظار شود
مهلت خواهنده و آنکه مهلت می خواهد. (ناظم الاطباء) ، درخواست کننده ’نظره’ از کسی. (از اقرب الموارد). رجوع به نظره شود، منتظرشونده کسی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استنظار شود
مولش خواسته (مولش مهلت تانی در کار)، بیوسیده، بیوسگاه چشم به راه بیوسنده، مولشخواه مهلت خواسته شده 0، انتظارداشته، 0 محل انتظار: ساعات بین که بر ورق روز و شب رود از منظر سپهر به مستنظر سخاش 0 (خاقانی) آنکه مهلت خواهد مهلت خواهنده، 0 انتظاردارنده
مولش خواسته (مولش مهلت تانی در کار)، بیوسیده، بیوسگاه چشم به راه بیوسنده، مولشخواه مهلت خواسته شده 0، انتظارداشته، 0 محل انتظار: ساعات بین که بر ورق روز و شب رود از منظر سپهر به مستنظر سخاش 0 (خاقانی) آنکه مهلت خواهد مهلت خواهنده، 0 انتظاردارنده
آنکه آب را از بینی می افشاند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه آب در بینی می کند و به قوت بیرون می کند. (از منتهی الارب) ، آنکه آب در بینی می کند. (از اقرب الموارد). آب در بینی کننده. (آنندراج). رجوع به استنثار شود
آنکه آب را از بینی می افشاند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه آب در بینی می کند و به قوت بیرون می کند. (از منتهی الارب) ، آنکه آب در بینی می کند. (از اقرب الموارد). آب در بینی کننده. (آنندراج). رجوع به استنثار شود
المستنصر بالله. هشتمین خلیفۀ فاطمی. رجوع به مستنصر بالله شود: مستنصر از خدای دهد نصرت زین پس بر اولیای شیاطینم. ناصرخسرو. مستنصر معالی و حکمت به نظم و نثر بر امتش که خواند الا که حجتش. ناصرخسرو. بشتاب سوی حضرت مستنصر ره زی شجر جزاز ثمره مسپر. ناصرخسرو
المستنصر بالله. هشتمین خلیفۀ فاطمی. رجوع به مستنصر بالله شود: مستنصر از خدای دهد نصرت زین پس بر اولیای شیاطینم. ناصرخسرو. مستنصر معالی و حکمت به نظم و نثر بر امتش که خواند الا که حجتش. ناصرخسرو. بشتاب سوی حضرت مستنصر ره زی شجر جزاز ثمره مسپر. ناصرخسرو
امری که مجهول باشد. (از اقرب الموارد). بعید. ناشناخته: لیس علی اﷲ بمستنکر ان یجمعالعالم فی واحد. ، منکر. متنکر. ناشناس: و پوشیده و مستنکر به بغداد آمد (حضرت رضا (ع)) . (تاریخ بیهقی ص 136). یک گرمگاه این غلامان و مقدمان محمودی مستنکر با بارانیهای کرباسین و دستارها در سر گرفته پیاده به نزدیک امیر مسعود آمدند. (تاریخ بیهقی ص 128)، بد و زشت. (غیاث) (آنندراج). ناپسندیده: مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق که چون بگرفت پیش آید هزاران کار مستنکر. (جوامعالحکایات عوفی چ معین ص 11)
امری که مجهول باشد. (از اقرب الموارد). بعید. ناشناخته: لیس علی اﷲ بمستنکر ان یجمعالعالم فی واحد. ، منکر. متنکر. ناشناس: و پوشیده و مستنکر به بغداد آمد (حضرت رضا (ع)) . (تاریخ بیهقی ص 136). یک گرمگاه این غلامان و مقدمان محمودی مستنکر با بارانیهای کرباسین و دستارها در سر گرفته پیاده به نزدیک امیر مسعود آمدند. (تاریخ بیهقی ص 128)، بد و زشت. (غیاث) (آنندراج). ناپسندیده: مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق که چون بگرفت پیش آید هزاران کار مستنکر. (جوامعالحکایات عوفی چ معین ص 11)
ناشناسنده. (از منتهی الارب). جاهل نسبت به امری. (از اقرب الموارد) ، دریافت خواهنده امری را که نمی شناسد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنکار شود
ناشناسنده. (از منتهی الارب). جاهل نسبت به امری. (از اقرب الموارد) ، دریافت خواهنده امری را که نمی شناسد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنکار شود
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی: گردنده و رونده به فرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر. سوزنی. آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12). کانچه می گوید رسول مستنیر مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر. مولوی (مثنوی). ، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی: گردنده و رونده به فرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر. سوزنی. آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12). کانچه می گوید رسول مستنیر مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر. مولوی (مثنوی). ، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن
نا شناخته، زشت نا شناسنده، شناسایی خواه 1 زشت ناپسند مکروه: مسلمانان، مسلمانان، بترسید ازگرفت حق که چون بگرفت پیش آرد هزاران کار مستنکر 0 (حسن غزنوی) توضیح در دیوان سید حسن غزنوی 0 مد: 83 مشکلتر آمده، 0 ناشناخته ناشناس 0 ناشناسنده، پرسنده چیزی که نمیداند، جمع مستنکرین
نا شناخته، زشت نا شناسنده، شناسایی خواه 1 زشت ناپسند مکروه: مسلمانان، مسلمانان، بترسید ازگرفت حق که چون بگرفت پیش آرد هزاران کار مستنکر 0 (حسن غزنوی) توضیح در دیوان سید حسن غزنوی 0 مد: 83 مشکلتر آمده، 0 ناشناخته ناشناس 0 ناشناسنده، پرسنده چیزی که نمیداند، جمع مستنکرین