جدول جو
جدول جو

معنی مستنضح - جستجوی لغت در جدول جو

مستنضح(مُ تَ ضِ)
آنکه بعد از وضو گرفتن بر شرمگاه خود آب بپاشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به استنضاح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیرخوار، ویژگی بچه ای که غذای اصلی او شیر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقبح
تصویر مستقبح
زشت شمرده شده، چیزی که به نظر زشت آمده، زشت وناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستملح
تصویر مستملح
نمکین، بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، ملیح، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
آنکه آگاهی می دهد، آگاه کننده، طالب آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط شده، استخراج شده، درک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط کننده، درک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
یاری خواهنده، دلیر، توانا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حِنْ)
مستضحی. نعت فاعلی از استضحاء. رجوع به مستضحی و استضحاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِض ض)
آنکه حق خود را اندک اندک از کسی گیرد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنضاض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَضْ ضِ)
دور گردنده از آلایش و غیره. (آنندراج) ، کسی که خود را بیگناه نگاهدارد و آن که خود را از گناه پاک کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنضح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ بِ)
کسی که سگ را وادار به بانگ کردن کند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به استنباح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
درخواست کننده از کسی که حاجتش را برآورده سازد. (اقرب الموارد). رجوع به استنجاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
ناصح شمرنده کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنصاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
عقد زناشوئی بندنده. (از منتهی الارب). رجوع به استنکاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نوحه کننده، گریه کردن خواهنده، زوزه کشنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
دست بالای چشم نهاده نگرندۀچیزی تا دیده شود، آشکار کردن خواهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راوی و مورخ. (ناظم الاطباء). رجوع به استیضاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستنجف
تصویر مستنجف
باد ابرران
فرهنگ لغت هوشیار
زشت بد زشت شمرده قبیح دانسته. زشت شمرنده قبیح داننده، جمع مستقبحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستملح
تصویر مستملح
با نمک نمکین نمکین یافته، نمکین
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آورنده آب و علم، آشکار کننده و اختراع کننده چیزی را که پنهان و مخفی بوده است بیرون آورده شده، درک شده
فرهنگ لغت هوشیار
باز کاونده دخشک یاب (دخشک خبر)، بیدار هوشیار جوینده خبر طالب آگاهی، بیدار هوشیار، جمع مستنبهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
دلاور، یاریخواه یاری خواهنده، دلیر و توانا، جمع مستنجدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیر خواره، دایه خواه شیرخورنده شیرخوار، شیرده خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستصلح
تصویر مستصلح
نیکخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آماده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آبخانه، جای آسایش و فراغت و جای راحت، جای لازم، کنار آب، حاجتگاه، خلا، طهارت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
طالب استراحت خواستارراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنکح
تصویر مستنکح
پیوند گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
((مُ تَ))
طالب استراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
((مُ تَ ض))
شیرخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
((مُ تَ))
جای آسایش و راحت، مبال، توالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
آبخانه، دستشویی، دست به آب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره