جدول جو
جدول جو

معنی مستنجم - جستجوی لغت در جدول جو

مستنجم
آنکه طلب روشنایی کند، روشن، تابان
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
فرهنگ فارسی عمید
مستنجم(مُ تَ جِ)
طلب روشنائی کننده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به استنجام شود، روشن. (غیاث) (آنندراج). تابیده و افروخته:
دود پیوسته هم از هیزم بود
کی ز آتشهای مستنجم بود.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
مستنجم
ستاره جوی، روشن خواهنده روشنایی، روشن تابان
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
فرهنگ لغت هوشیار
مستنجم((مُ تَ جِ))
خواهنده روشنایی، روشن، تابان
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستعجل
تصویر مستعجل
کسی که بخواهد کاری با عجله انجام یابد، عجله کننده، شتاب کننده، زودگذر، گذرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخدم
تصویر مستخدم
خدمتگزار، کسی که از او در برابر حقوق مشخص خدمت می خواهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
یاری خواهنده، دلیر، توانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استنجا
تصویر استنجا
پاک کردن موضع بول و غایط با آب، کلوخ یا چیز دیگر، رها شدن، خلاص شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاجر
تصویر مستاجر
کسی که خانه، دکان یا چیز دیگر را اجاره کند، اجاره کننده، اجاره دار، اجاره نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدام
تصویر مستدام
دوام یافته، پایدار، دائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجمع
تصویر مستجمع
جمع کننده، جامع، کامل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جِ)
آنکه پس از ضعف توانا شده باشد، یاری خواهنده و یاری طلب ومستعین. (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِم م)
نعت فاعلی از مصدر استجمام. رجوع به استجمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
ستاره شناس و وقت شناس. (منتهی الارب) (آنندراج). ستاره شناس و وقت شناس و منجم. (از اقرب الموارد) ، کسی که از بی خوابی و یا از عشق، ستاره می شمارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
نعت فاعلی از استعجام. آنکه سخن پیدا گفتن نتواند و گنگ. (منتهی الارب) ، آنکه اصولاً قادر بر سخن گفتن نباشد، آنکه از غلبۀ خواب قادر بر خواندن نباشد. (اقرب الموارد). رجوع به استعجام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
هر زمین پست که در وی آب ایستد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
استخراج کننده وبیرون آرنده، تصدی کننده و بعهده گیرنده امری را. (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
درخواست کننده از کسی که حاجتش را برآورده سازد. (اقرب الموارد). رجوع به استنجاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
المستنجدبالله از خلفای بنی عباس (555- 566 ه. ق) :
چو آسمان ورق عهد مقتفی بنوشت
برآمد آیت مستنجد از صحیفۀ حال.
خاقانی.
رجوع به مستنجد بالله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
آنکه اجرای کار خود را می خواهد. (از اقرب الموارد). آنکه روائی می خواهد. (ناظم الاطباء) ، وفای به عهد خواهنده. (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
قوم و گروهی که در طلب علوفه بروند. (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
باد که تهی کند ابر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
زمین بسیار زهاب شونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنجال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
رهایی یابنده، استنجاکننده. (از اقرب الموارد) ، قطعکننده درخت از ریشه های آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به استنجاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آرمنده و قرار گیرنده و خویشتن خوابیده نماینده. (از منتهی الارب) ، خفتن خواهنده، خفته. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستنیم
تصویر مستنیم
خوابیده نما خود به خواب زده، آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
اجاره کننده، اجاره دار سلاکیده سلاکدار سلاک نشین، مزدور زاور آنچه باجاره داده شودمورداجاره. اجاره کننده اجاره دار، خدمتکار اجیر، کسی که ضرب مسکوکات و ساختن نقده ها در بعض مواقع بوی واگذارمیشد (صفویه) : جمع مستاجرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاجل
تصویر مستاجل
مهلت خواهنده، آنکه مهلت خواهد مولش خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعجم
تصویر مستعجم
گنگلاج
فرهنگ لغت هوشیار
رستن رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدانجا مالیدن، یا سنگ استنجاء. سنگی که بوسیله آن بول و غایط را از جایی پاک کنند سنگی که بدان تطهیر میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجف
تصویر مستنجف
باد ابرران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
دلاور، یاریخواه یاری خواهنده، دلیر و توانا، جمع مستنجدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنجم
تصویر متنجم
ستاره شناس گاه شناس
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آورنده جمع کننده گردآوردنده جامع: ذات نامبارکش مست جمع فساد و مکر و م جمع فجور و غدر خواهد بود، آنکه بهمه مقاصد خود نایل آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
((مُ تَ جِ))
یاری خواهنده، دلیر و توانا
فرهنگ فارسی معین