- مستقل
- جداسر، خودپا، خودسر، ناوابسته، بدون وابستگی، خود سالار
معنی مستقل - جستجوی لغت در جدول جو
- مستقل
- بردارنده و حمل کننده، آزاد و مختار
- مستقل ((مُ تَ قِ لّ))
- آزاد، مختار، دارای استقلال
- مستقل
- کسی که آزادانه امور خود را اداره کند و به دیگری حق مداخله ندهد، آزاد و مختار، در علوم سیاسی دارای استقلال، جداگانه
- مستقل
- Autonomous, Independent
- مستقل
- autônomo, independente
- مستقل
- autonom, unabhängig
- مستقل
- autonomiczny, niezależny
- مستقل
- автономный , независимый
- مستقل
- автономний , незалежний
- مستقل
- autonoom, onafhankelijk
- مستقل
- autónomo, independiente
- مستقل
- autonome, indépendant
- مستقل
- autonomo, indipendente
- مستقل
- स्वायत्त , स्वतंत्र
- مستقل
- স্বায়ত্তশাসিত , স্বাধীন
- مستقل
- otonom, mandiri
- مستقل
- özerk, bağımsız
- مستقل
- 자율적인 , 독립적인
- مستقل
- 自主的 , 独立的
- مستقل
- 自律的 , 独立した
- مستقل
- אוטונומי , עצמאי
- مستقل
- อิสระ , อิสระ
- مستقل
- مستقلٌّ
- مستقل
- خودمختار , آزاد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جداسرانه، خودسرانه
به پشت خوابنده
مونث مستقل
منفرداً و بطور تنهایی، آزادانه خود سرانه به استقلال آزادانه، همیشه مستقلا کارهای خود را انجام میدهند
ماندگار، برپا شده
ذلیل، خوار داشته، خوار شده
انتقال یابنده، جا به جا شده
ثابت کرده شده با دلیل و برهان
طلب دلیل کننده، آنکه دلیل می خواهد