جدول جو
جدول جو

معنی مستقل - جستجوی لغت در جدول جو

مستقل
جداسر، خودپا، خودسر، ناوابسته، بدون وابستگی، خود سالار
تصویری از مستقل
تصویر مستقل
فرهنگ واژه فارسی سره
مستقل
بردارنده و حمل کننده، آزاد و مختار
تصویری از مستقل
تصویر مستقل
فرهنگ لغت هوشیار
مستقل
((مُ تَ قِ لّ))
آزاد، مختار، دارای استقلال
تصویری از مستقل
تصویر مستقل
فرهنگ فارسی معین
مستقل
کسی که آزادانه امور خود را اداره کند و به دیگری حق مداخله ندهد، آزاد و مختار، در علوم سیاسی دارای استقلال، جداگانه
تصویری از مستقل
تصویر مستقل
فرهنگ فارسی عمید
مستقل
Autonomous, Independent
تصویری از مستقل
تصویر مستقل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مستقل
autônomo, independente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مستقل
autonom, unabhängig
دیکشنری فارسی به آلمانی
مستقل
autonomiczny, niezależny
دیکشنری فارسی به لهستانی
مستقل
автономный , независимый
دیکشنری فارسی به روسی
مستقل
автономний , незалежний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مستقل
autonoom, onafhankelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
مستقل
autónomo, independiente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مستقل
autonome, indépendant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مستقل
autonomo, indipendente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مستقل
स्वायत्त , स्वतंत्र
دیکشنری فارسی به هندی
مستقل
স্বায়ত্তশাসিত , স্বাধীন
دیکشنری فارسی به بنگالی
مستقل
otonom, mandiri
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مستقل
özerk, bağımsız
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مستقل
자율적인 , 독립적인
دیکشنری فارسی به کره ای
مستقل
自主的 , 独立的
دیکشنری فارسی به چینی
مستقل
自律的 , 独立した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مستقل
אוטונומי , עצמאי
دیکشنری فارسی به عبری
مستقل
huru
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مستقل
อิสระ , อิสระ
دیکشنری فارسی به تایلندی
مستقل
مستقلٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
مستقل
خودمختار , آزاد
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستقلا
تصویر مستقلا
جداسرانه، خودسرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستقلی
تصویر مستقلی
به پشت خوابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقله
تصویر مستقله
مونث مستقل
فرهنگ لغت هوشیار
منفرداً و بطور تنهایی، آزادانه خود سرانه به استقلال آزادانه، همیشه مستقلا کارهای خود را انجام میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
ماندگار، برپا شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستذل
تصویر مستذل
ذلیل، خوار داشته، خوار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقل
تصویر منتقل
انتقال یابنده، جا به جا شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
ثابت کرده شده با دلیل و برهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
طلب دلیل کننده، آنکه دلیل می خواهد
فرهنگ فارسی عمید