- مستفقهه(مُ تَ قِ هََ)
زن همراه زن نوحه گر که جواب دهد او را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
معنی مستفقهه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُ تَ قِهْ)
لغت نامه دهخدا
فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء). مستیقه. (اقرب الموارد). و رجوع به استیقاه و مستیقه شود
(مُ تَ رَ قَ)
لغت نامه دهخدا
تأنیث مسترق. رجوع به مسترق و استراق شود، خمسۀ مسترقه، پنجۀ دزدیده. (یادداشت مرحوم دهخدا). پنج روزی که بر ماه دوازدهم از سال شمسی می افزایند. (ناظم الاطباء). ایام کبیسه. ج، مسترقات
(صَخ خ)
لغت نامه دهخدا
دشنام دادن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نادانی نمودن. (منتهی الارب). مجاهله، نشستن نزدیک خم و دن و شراب خوردن ساعت بعد ساعت، اسراف نمودن درخوردن شراب و بدون اندازه خوردن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، لازم گرفتن ناقه راه را به سیر سخت. (منتهی الارب). راندن. (اقرب الموارد)
(مُ تَ فَقْ قِ رَ)
لغت نامه دهخدا
ارض متفقره، زمینی که دارای چاه و گودال بسیار باشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
(مُ تَ رِهْ)
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از استفراه. آنکه یابوی گرامی و اعلی بدست می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به استفراه شود
(مُ تَ فِ لَ)
لغت نامه دهخدا
تأنیث مستفل. فرود آینده. نازل. رجوع به مستفل و استفال شود، حروف مستفله. در مقابل مستعلیه و آن بیست و دو حرف است: اء. آ. ب. ت. ث. ج. ح. د. ذ. ر. ز. س. ش. ع. ف. ک. ل. م. ن. ه. و. ی. (از اقرب الموارد)
(مُ تَ هَِ)
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از استفهام. فهمیدن خواهنده. (از منتهی الارب). آگاهی خواهنده و فهمیدن خواهنده. (از اقرب الموارد). پرسنده. دانستن خواه. رجوع به استفهام شود
(مُ تَ)
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از استفاهه. مرد بسیارخوار. (از منتهی الارب). کسی که اکل و شرب او افزون شده باشد پس از اندک بودن. (از اقرب الموارد). رجوع به استفاهه شود
(مُ تَ قِرْرَ)
لغت نامه دهخدا
تأنیث مستقر. رجوع به مستقر شود، مستقره یا ذات عاده مستقره، زن که در ماههای سال موعد حیض و عّدۀ ایام آن یکسان باشد. مقابل مضطربه یا ذات عاده مضطربه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
(مُ تَ فَقْ قِهَْ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ متفقه. متقثهین: فواید و عواید آن خیر به عامۀ علما و متفقهه برسیده (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 441)
(مُ تَ رِ غَ)
لغت نامه دهخدا
تأنیث مستفرغ. رجوع به مستفرغ شود، ناقۀ بسیارشیر، اسب تیزرو که از تک و دو خود چیزی باقی نگذاشته باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
(مُ تَ رِ مَ)
لغت نامه دهخدا
زن تنگ کرده شرم به دارو. (از منتهی الارب). زن که داروهای عفص به کار برد: کتب عبدالملک الی الحجاج: یا ابن المستفرمه بعجم الزبیب !
(مَ تَ قَ)
لغت نامه دهخدا
عبارت از آهنی است مانند ذراع که بر آن علامات و نشانهایند که بدان آب قسمت می کنند. هر علامتی دلیل است بر مقدار مستقه، بعضی دیگر گویند که مراد از مستقه جزوی است از اجزای این آب. ج، مساتق و مساتیق. (از تاریخ قم ص 43)
پرسنده، دریابنده فهمنده دریابنده 0، جستجو کننده تفحص کننده - 30 پرسنده سوال کننده
مسافهه و مسافهت در فارسی: میگساری، دشنامگویی، نادانی دشنام دادن کسی را، نادانی نمودن، اسراف کردن در نوشیدن شراب
متفقه در فارسی مونث متفق: همیو سازوار هماهنگ دانا نما، دانا دانشمند مونث متفق یا دایره متفقه دایره عروضی که دو بحر متقارب و متدارک از آن استخراج میشود. دایره متقارب. آنکه خود را فقیه معرفی کند، فقیه دانشمند جمع متفقهین
پارسی تازی گشته مستک مستک: ابزاری در خنیا، پوستین دراز آستین پوستین آستی دراز، آلتی که بدان چنگ و مانند آن نوازند، جمع مساتق، مقیاس آب
دشنام دهی، ناسزاگویی، فحاشی، دشنام دادن، سقط گفتن، فحش دادن، سفاهت کردن، نادانی کردن، شراب بارگی، شراب باره بودن، دائم الخمر بودن