جدول جو
جدول جو

معنی مستعذی - جستجوی لغت در جدول جو

مستعذی(مُ تَ ذا)
نعت مفعولی از استعذاء. مکانی که شخص راموافق آید. (اقرب الموارد). رجوع به استعذاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستعذب
تصویر مستعذب
گوارا، مطبوع و خوشایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعفی
تصویر مستعفی
کسی که از کار و خدمتی کناره گیری کند، استعفا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
بیمارستان، جایی که بیماران را پرستاری و معالجه می کنند، مریض خانه، بیمار خانه
شفا خانه، دار الشّفا، مارستان، بیمارسان، هروانه گه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
کسی که چیزی درخواست می کند، درخواست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
سست و نرم، فروهشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستصفی
تصویر مستصفی
پاکیزه و تصفیه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
بلند، برتر، غلبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استعفاء. استعفادهنده. استعفا داده. برکناری خواه از شغلی.
- مستعفی شدن، استعفا دادن. رجوع به استعفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
نعت فاعلی از استعذاب. آب شیرین و پاکیزه خوراننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آب و طعام پاکیزه و شیرین یابنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استعذاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
نعت فاعلی از استعصاء. گناه جویند بر کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، سرکش و عاصی و گناهکار. (ناظم الاطباء). رجوع به استعصاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استعطاء. عطاخواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استعطاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استعداء. یاری خواهنده از کسی. (آنندراج). مستغیث و مستنصر. (اقرب الموارد). یاری خواه. یاری طلب. رجوع به استعداء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استعلاء. بلند و بلند برآمده. (منتهی الارب). مرتفع، بالارونده، غلبه کننده. (اقرب الموارد) ، حروف مستعلی یا استعلاء، هفت حرف است از حروف الفبا یعنی: خ، ص، ض، ط، ظ، غ، ق. و رجوع به مستعلیات و مستعلیه شود، در اصطلاح احکام نجوم، کوکبی که استعلا دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استعلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استعاذه. معتصم و پناه گیرنده به کسی یا چیزی. (اقرب الموارد). رجوع به استعاذه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستشزی
تصویر مستشزی
کار سترگ، ستیهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
طلب کننده شفا و تندرستی
فرهنگ لغت هوشیار
پالاینده، بر گزیننده پاکیزه شده صفایافته، برگزیننده وگیرنده کل مال کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفی
تصویر مستخفی
نهان گردنده پوشیده گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهنده و خواستار، خواسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
فرو هشته سست سست ونرم شونده، سست ونرم فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاذن
تصویر مستاذن
دستور خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستامی
تصویر مستامی
کنیز گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
بیرون کرده و استثنا شده و حکم و قاعده کلی جدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده باژوژولی محصلی مالیات تحصیلداری: وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرموداو را وبه مستحثی رفت و بزرگ مالی یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
برتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعفی
تصویر مستعفی
استعفا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گوارا، خوشایند گوارا جوی، گوارا خواه گوارا و شیرین یافته گوارا شده، مطبوع خوشایند: و از قصاید و مقطعات درست ترکیب... از دواوین مشهورمعروف واشعارمستعذب مستحسن درفنون مختلف و انواع متفرق طرفی تمام یاد گیرد... . آب شیرین و گوارا یابنده (خواهنده نوشاننده)، جمع مستعذبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعدی
تصویر مستعدی
یاریخواه
فرهنگ لغت هوشیار
خشکا ماری (خشک آمار استسقا)، آبخواه کسی که آب برای نوشیدن طلبد آب خواه، کسی که بمرض استسقاء مبتلی است: گفت من مستسقیم آبم کشد گرچه میدانم که این آبم کشد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
((مُ تَ))
بلند برآمده، غلبه کننده، قهر کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعفی
تصویر مستعفی
((مُ تَ))
طلب عفو کننده، استعفا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعذب
تصویر مستعذب
((مُ تَ ذَ))
گوارا و شیرین یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره
استعفاکننده، کناره گیرنده، استعفاکرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد