جدول جو
جدول جو

معنی مستدله - جستجوی لغت در جدول جو

مستدله
(مُ تَ دِلْ لَ)
مؤنث مستدل ّ. رجوع به مستدل شود
لغت نامه دهخدا
مستدله
(مُ تَ دَلْ لَ)
مؤنث مستدل ّ. رجوع به مستدل شود
لغت نامه دهخدا
مستدله
مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانیده مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانجوی پر وهانخواه مونث مسل مونث مستدل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستانه
تصویر مستانه
(دخترانه)
خوشحال، مانند مست، مستی آور، سرخوش و شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مستاکله
تصویر مستاکله
کسانی که مال مردم را تصرف می کنند، مفت خوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتاله
تصویر محتاله
زن حیله گر، مکار، بامکر و فریب، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
جلب کننده به سوی خود، کشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساهله
تصویر مساهله
مساهلت، سهل انگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستانه
تصویر مستانه
با خوشحالی مانند مستان، مست کننده، کنایه از با حالت مستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
ثابت کرده شده با دلیل و برهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
طلب دلیل کننده، آنکه دلیل می خواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
با کسی چیزی بدل کردن، چیزی عوض چیز دیگر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ دَلْ لِهْ)
بیخود و دل ربوده کننده و عقل رفته گرداننده. (آنندراج). بیخود و دل ربوده و عقل رفته و نادان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِل ل)
نعت فاعلی از استدلال. طلب دلیل کننده. (غیاث) (آنندراج). استدلال کننده. دلیل جوینده. برهان خواه. رجوع به استدلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَل ل)
نعت مفعولی از استدلال. اثبات کرده شده با دلیل و برهان. (ناظم الاطباء) :
گل علم اعتقاد خاقانی است
خارش از جهل مستدل منهید.
خاقانی.
و رجوع به استدلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ لَ)
مؤنث معتدل. رجوع به معتدل شود.
- منطقۀ معتدله، ناحیه ای از کرۀ زمین که آب و هوایی متوسط (نه گرم و نه سرد) دارد و آن بر دو قسمت است: الف - منطقۀ معتدلۀ جنوبی و آن بخشی از کرۀ زمین است که آب و هوایی معتدل دارد و در نیمکرۀ جنوبی بین منطقۀ حاره و قطب جنوب قرار دارد. ب - منطقۀ معتدلۀ شمالی و آن بخشی از کرۀ زمین است که آب و هوایی معتدل دارد و در نیمکرۀ شمالی بین منطقۀحاره و قطب شمال قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِلْ لَ)
تأنیث مستظل که نعت فاعلی است از استظلال، الشمس مستظله، خورشید در ابر است. (اقرب الموارد). رجوع به مستظل و استظلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ لَ)
تأنیث مستفل. فرود آینده. نازل. رجوع به مستفل و استفال شود، حروف مستفله. در مقابل مستعلیه و آن بیست و دو حرف است: اء. آ. ب. ت. ث. ج. ح. د. ذ. ر. ز. س. ش. ع. ف. ک. ل. م. ن. ه. و. ی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِلْ لَ)
تأنیث مستقل. رجوع به مستقل و مستقلات و استقلال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
معاوضه، تاخت زدن پایاپای
فرهنگ لغت هوشیار
مبتذله در فارسی مونث مبتذل: بی ارج پست خوار مونث مبتذل: اقوال مبتذله
فرهنگ لغت هوشیار
مبتدعه در فارسی مونث مبتدع: نو آور نو گذار مونث مبتدع جمع مبتدعات
فرهنگ لغت هوشیار
متبدله در فارسی مونث متبدل: ورتنده، ور تپذیر مونث متبدل جمع متبدلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتمله
تصویر محتمله
مونث محتمل جمع محتملات
فرهنگ لغت هوشیار
مبتدئه در فارسی: نو دشتان مونث مبتدء، کسی است که نخستین بار حیض شود یا عادت معینی نداشته باشد اعم از آنکه اختلاف در وقت باشد یا عدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
اثبات کرده شده با دلیل و برهان
فرهنگ لغت هوشیار
معتدله در فارسی: پلیمه مونث معتدل. یا منطقه معتدله. ناحیه ای از کره زمین که دارای آب و هوای متوسط (نه گرم و نه سرد) باشد و آن بر دو بخش است: یامنطقه معتدله جنوبی. منطقه ای از کره زمین که دارای آب و هوای معتدل است و در نیمکره جنوبی بین منطقه حاره و قطب جنوب و اقع است. یا منطقه معتدله شمالی. منطقه ای از کره زمین که دارای آب وهوای معتدل است و در نیمکره شمالی. بین منطقه حاره و قطب شمال و اقع است
فرهنگ لغت هوشیار
مستغله در فارسی مونث مستغل بنگرید به مستغل مونث مستغل، جمع مستغلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقله
تصویر مستقله
مونث مستقل
فرهنگ لغت هوشیار
محتاله در فارسی مونث محتال: ترفندگر: زن مونث محتال زن حیله گر: ازره مرو بعشوه دنیا که این عجوز مکاره می نشیند و محتاله میرود. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
((مُ تَ دَ لّ))
با دلیل و برهان ثابت شده. دارای دلیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
((مُ تَ دِ لّ))
دلیل جوینده، طلب برهان کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره
مبرهن، محکم، منطقی، مدلل
متضاد: نامستدل، غیرمستدل
فرهنگ واژه مترادف متضاد