جدول جو
جدول جو

معنی مستدرکه - جستجوی لغت در جدول جو

مستدرکه(مُتَ رِ کَ)
فرقه ای از نجاریه. (اقرب الموارد). گروهی از فرقۀ نجاریه هستند که بر قسمتی از خودشان که معروف به زعفرانیه بودند استدراک نموده گفتند: کلام الله مطلقاً مخلوق است ولکن ما با سنت موافقت نموده و گوئیم کلام الله غیرمخلوق است. و گفته اند آنچه را که مخالفان طریقت ما گویند ما گفتار آنان را به دروغ تعبیر می کنیم حتی اگر بگویند لااله الالله ، گوئیم آن هم دروغ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون از شرح المواقف)
لغت نامه دهخدا
مستدرکه(مُ تَ رِ کَ)
تأنیث مستدرک. رجوع به مستدرک و استدراک شود
لغت نامه دهخدا
مستدرکه(مُ تَ رَ کَ)
تأنیث مستدرک. رجوع به مستدرک و استدراک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستدرک
تصویر مستدرک
تدارک شده، تلافی شده، رفع توهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستظرفه
تصویر مستظرفه
مستظرف، ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعربه
تصویر مستعربه
مستعرب، آنکه از اعراب تقلید می کند، عجم داخل شده در میان اعراب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَ یَ)
مستدعاه. تأنیث مستدعی. رجوع به مستدعی و استدعاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
مؤنث مستدیر که نعت فاعلی است از استداره. رجوع به مستدیر و استداره شود، گرد. مدور.
- حرکت مستدیره، عبارت از حرکت دورانی است مانند حرکات افلاک. در مقابل حرکت مستقیمه. (فرهنگ علوم عقلی از دستور و شفا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَکَ)
تأنیث مستملک. ملک. ج، مستملکات
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ غَ)
تأنیث مستفرغ. رجوع به مستفرغ شود، ناقۀ بسیارشیر، اسب تیزرو که از تک و دو خود چیزی باقی نگذاشته باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ مَ)
زن تنگ کرده شرم به دارو. (از منتهی الارب). زن که داروهای عفص به کار برد: کتب عبدالملک الی الحجاج: یا ابن المستفرمه بعجم الزبیب !
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ کَ)
تأنیث مستهلک. رجوع به مستهلک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ کَ)
دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (آنندراج). مؤنث متدارک. و رجوع به متدارک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مستدعیه. مؤنث مستدعی که نعت مفعولی است از استدعاء. رجوع به مستدعی و استدعاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
منسوب به طایفۀ مستدرکه. (از الانساب سمعانی). رجوع به مستدرکه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از مصدر استدراک. رجوع به استدراک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از مصدر استدراک. ارادۀ تدارک مافات شده به چیزی. جبران شده. تدارک شده، غلط گرفته شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، رفعتوهم شده، ذیلی بر کتاب یا رساله یا مقاله که در آن برخی نکات شرح شود، در فن استیفاء عبارت بود از تفاوتی که به هنگام مقابلۀ نسخۀ مشرف با نسخۀ عامل بر اثر فوت یا غیبت کسی که محصول یا مزروعی باید عاید وی گردد، حاصل میگردیده است. و به عبارت دیگر چون کسی که باید از محصول یا مزروع بهره مند گردد در میان نبوده آنچه به وی تعلق می گرفته صرفۀ پرداخت کننده می گردیده است و این بظاهر مستدرک نامیده می شده است. (تعلیقات نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 544) ، عاید.
- مستدرک شدن، عاید شدن. به مقام وصول رسیدن. رسیدن: غلات و خضریات در نوروز مستدرک و رسیده میشود. (تاریخ قم ص 145). و رجوع به استدراک شود
لغت نامه دهخدا
مستخرجه در فارسی مونث مستخرج: بیرون آورده مونث مستخرج جمع مستخرجات. مونث مستخرج جمع مستخرجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغربه
تصویر مستغربه
مونث مستغرب موث مستغرب
فرهنگ لغت هوشیار
تدارک شده، جبران شده، عاید شدن، بمقام وصل رسیدن ساختاریده (از ریشه پهلوی) آماده شده، پاینوشت پاینامه، روشن گشته تدارک شده جبران شده، رفع تو هم شده، ذیلی بر کتاب یا رساله یامقاله که درآن بعض نکات شرح شود، استدراک در فن استیفا عبارت بود از تفاوتی که بهنگام مقابله نسخه مشرف بانسخه عامل ابر اثر فوت یا غیبت کسی که محصول یا مزروعی باید عاید وی گردد حاصل میگردیده و بعبارت دیگر چون کسی که باید از محصول یا مزروع بهره مند گردد در میان نبوده آنچه بوی تعلق میگرفته صرفه پرداخت کننده می گردیده و این بظاهر مستدرک نامیده میشده است
فرهنگ لغت هوشیار
متدارکه در فارسی مونث متدارک: رسنده، دریابنده مونث متدارک جمع متدارکات
فرهنگ لغت هوشیار
مستدیره در فارسی مونث مستدیر بنگرید به مستدیر مونث مستدیر، جمع مستدیرات
فرهنگ لغت هوشیار
مستطرفه در فارسی مونث مستطرف و گیاه در نیام نیامیک، داراک نو، آغاز زمانه مونث مستطرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغرقه
تصویر مستغرقه
مونث مستغرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستکرهه
تصویر مستکرهه
مونث مستکره مونث مستکره
فرهنگ لغت هوشیار
مستملکه در فارسی مونث مستملک: ویس مونث مستملک: زمین یا چیزی که بتصرف کسی درآمده، مستعمره، جمع مستملکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنکره
تصویر مستنکره
مونث مستنکر مونث مستنکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهلکه
تصویر مستهلکه
مستهلکه در فارسی مونث مستهلک بنگرید به مستهلک مونث مستهلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرقه
تصویر مستشرقه
مستشرقه در فارسی مونث مستشرق بنگرید به مستشرق مونث مستشرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدعیه
تصویر مستدعیه
مستدعیه در فارسی مونث مستدعی: درخواست مونث مستدعی، جمع مستدعیات
فرهنگ لغت هوشیار
مستظرفه در فارسی مونث مستظرف: درمک نازک نازکساخت و هنرهای زیبا مونث مستظرف. یا صنایع مستظرفه. هنرهای زیبا مانند: نقاشی مجسمه سازی منبت کاری رقص و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مستعرب و تازی زده، تازی نما، بیابانی شونده مونث مستعرب: یاجماع ایمه این علم احداث مستعربه و متاخران شعرا جزآنچ صحیح اللفظ ظاهر الجواز باشد تقیل ایشان نشایدکرد... . یا عرب مستعربه. عرب غیر خالص مقابل عرب عاریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستظرفه
تصویر مستظرفه
((مُ تَ رَ فِ))
مؤنث مستظرف
صنایع مستظرفه: هنرهای زیبا مانند، نقاشی، مجسمه سازی، منبت کاری و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستدرک
تصویر مستدرک
((مُ تَ رَ))
تدارک شده، تلافی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعربه
تصویر مستعربه
((مُ تَ رِ بِ))
عرب غیرخالص
فرهنگ فارسی معین