نعت مفعولی از مصدر استدامه. آنچه دوام آن را خواسته باشند. (اقرب الموارد) ، همیشه و همیشگی خواهنده. (غیاث) (آنندراج). پیوسته پاینده. غالباً در مورد دعا به کار میرود به معنی همیشگی و جاویدان باد، دیرینه و علی الدوام باد: أقضی القضاه حجه الاسلام زین دین کاثار مجد او چو ابد باد مستدام. خاقانی. یارب، کمال و عافیتت بر دوام باد اقبال و دولت و شرفت مستدام باد. سعدی (کلیات ص 814). - ظل عالی مستدام، سایۀ شما مستدام. و رجوع استدامه شود
نعت مفعولی از مصدر استدامه. آنچه دوام آن را خواسته باشند. (اقرب الموارد) ، همیشه و همیشگی خواهنده. (غیاث) (آنندراج). پیوسته پاینده. غالباً در مورد دعا به کار میرود به معنی همیشگی و جاویدان باد، دیرینه و علی الدوام باد: أقضی القضاه حجه الاسلام زین دین کاثار مجد او چو ابد باد مستدام. خاقانی. یارب، کمال و عافیتت بر دوام باد اقبال و دولت و شرفت مستدام باد. سعدی (کلیات ص 814). - ظل عالی مستدام، سایۀ شما مستدام. و رجوع استدامه شود
کسی را برای خدمت خواستن، در برابر پرداخت حقوق معیّن، گماشته شدن به شغلی، در ادبیات در فن بدیع آوردن لفظی که با یک کلمه یک معنی و با کلمۀ دیگر معنی دیگری داشته باشد، برای مثال من ایستاده ام که کنم جان فدا چو شمع / او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد (حافظ - ۲۹۶)، استفاده از مثلاً خاقانی در استخدام قافیه های دشوار تعمد داشته است
کسی را برای خدمت خواستن، در برابر پرداخت حقوق معیّن، گماشته شدن به شغلی، در ادبیات در فن بدیع آوردن لفظی که با یک کلمه یک معنی و با کلمۀ دیگر معنی دیگری داشته باشد، برای مِثال من ایستاده ام که کنم جان فدا چو شمع / او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد (حافظ - ۲۹۶)، استفاده از مثلاً خاقانی در استخدام قافیه های دشوار تعمد داشته است
سرگشته و آشفته و از جای رفته و رنجور از عشق. (منتهی الارب). سرگشته و حیران. (غیاث) (آنندراج). شیفته و ازجای رفته. عاشق خرد بشده: در آینۀ عنایت صیقل شناخته زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام. خاقانی. باد جهانت به کام کز ظفر تو کامۀ صدجان مستهام برآمد. خاقانی. این نخواندی کالکلام ای مستهام فی شجون جره جرالکلام. مولوی (مثنوی). - قلب مستهام، دل شیفته و سرگشته از عشق. (منتهی الارب). - مستهام الفؤاد، از دست رفته دل. رجوع به استهامه شود
سرگشته و آشفته و از جای رفته و رنجور از عشق. (منتهی الارب). سرگشته و حیران. (غیاث) (آنندراج). شیفته و ازجای رفته. عاشق خرد بشده: در آینۀ عنایت صیقل شناخته زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام. خاقانی. باد جهانت به کام کز ظفر تو کامۀ صدجان مستهام برآمد. خاقانی. این نخواندی کالکلام ای مستهام فی شجون جره جرالکلام. مولوی (مثنوی). - قلب مستهام، دل شیفته و سرگشته از عشق. (منتهی الارب). - مستهام الفؤاد، از دست رفته دل. رجوع به استهامه شود
نعت فاعلی از استدامه. همیشه دارنده و درنگ نماینده. (آنندراج). همیشه. (ناظم الاطباء). درنگ کننده و یادوام چیزی را خواهنده. (اقرب الموارد). رجوع به استدامه شود: عقاید ایشان بر آن مستقیم و مستدیم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). اولیاء دولت را بر حفظ مصالح آن ملک مستقیم و مستدیم بداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46) ، نرمی کننده و آنکه نرمی می کند با غریم خود و بر رفق و مدارا مطالبۀ حق خود را از وی می کند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، اوج گیرنده در هوا. (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از استدامه. همیشه دارنده و درنگ نماینده. (آنندراج). همیشه. (ناظم الاطباء). درنگ کننده و یادوام چیزی را خواهنده. (اقرب الموارد). رجوع به استدامه شود: عقاید ایشان بر آن مستقیم و مستدیم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). اولیاء دولت را بر حفظ مصالح آن ملک مستقیم و مستدیم بداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46) ، نرمی کننده و آنکه نرمی می کند با غریم خود و بر رفق و مدارا مطالبۀ حق خود را از وی می کند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، اوج گیرنده در هوا. (اقرب الموارد)
گردن نهادن، رامش خواستن زره خواستن، از ناکسان زن خواستن بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن
گردن نهادن، رامش خواستن زره خواستن، از ناکسان زن خواستن بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن