رهائی جوینده. (آنندراج) ، آنکه مخصوص خود می گرداند، آنکه رهائی میدهد. رهاکننده و نجات دهنده و خلاص کننده، جمعکننده باج و خراج. (ناظم الاطباء). رجوع به استخلاص شود
رهائی جوینده. (آنندراج) ، آنکه مخصوص خود می گرداند، آنکه رهائی میدهد. رهاکننده و نجات دهنده و خلاص کننده، جمعکننده باج و خراج. (ناظم الاطباء). رجوع به استخلاص شود
مخصوص خود کرده. (ناظم الاطباء). رجوع به استخلاص شود، رها شده. خلاص شده. آزادشده. نجات یافته. خلاصی یافته. (ناظم الاطباء). رهائی یافته. رها. یله. آزاد. رهیده. رسته. رستگار. خلاص: یکان یکان شمر ابجد حروف تا حطی چنانکه از کلمن عشر عشر تا سعفص پس آنگه از قرشت تا ضظغ شمر صدصد دل از حروف جمل شد تمام مستخلص. (امثال و حکم دهخدا). ، رها از دست کسی و مفتوح برای دیگری. فتح شده. تصرف گردیده. اشغال: حاصل الامر آنکه به اندک روزگاری بغداد و دیاربکر و دیار ربیعه و شام بأسرها مستخلص و در حوزۀ تصرف نواب هولاکوخان آمد. (رشیدی). - مستخلص شدن، رها شدن. - ، مفتوح شدن: حیره و سواد بهری به حرب و بهری به صلح و جزیه خالد را مستخلص شد. (مجمل التواریخ و القصص). درمقدار یک ساعت از روز آن نواحی مستخلص شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 29). - مستخلص کردن، آزاد ساختن. - ، مفتوح ساختن. گشادن. رهائی دادن از دست کسی: او را به جانب عمان به قلعۀ کیوستان فرستاد و ملک مستخلص کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 312). نامه ای بنوشت و از او مدد خواست تا ری از بهر او مستخلص کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 385). نواحی لمغان که معمورترین آن نواحی بود مستخلص کرد و مستصفی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 40). به مظاهرت و معاونت او قیام نمود و ولایت او مستخلص کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268). - ، آزاد و رها ساختن. رفع منعو محظور از آن کردن. - ، وصول کردن: خواستم تا بطریقی کفاف یاران مستخلص کنم آهنگ خدمتش کردم. (گلستان). ملک بفرمود تا مضمون خطاب را به زجر و توبیخ از وی مستخلص کردند. (گلستان). - مستخلص گردانیدن، آزاد کردن. - ، مفتوح ساختن. گشادن. فتح کردن: هشتاد پادشاه گردنکش هلاک کرده بود و جهان سربسر مستخلص گردانید. (فارسنامه ابن البلخی ص 60). اتابک چاولی... آن جمله اعمال را مستخلص گردانید بقهر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141). بر صوب جرجان رحلت کرد تا اول جرجان که دارالملک قابوس بودمستخلص گرداند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 68). - مستخلص گردیدن، مستخلص گشتن. رها شدن: زمان رفته باز آید ولیکن صبر می باید که مستخلص نمیگردد بهاری بی زمستانی. سعدی. - مستخلص گشتن، رها شدن. - ، گشوده شدن. مفتوح شدن: کفار هزیمت شدند و ریشهر مسلمانان را مستخلص گشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 114). بعد از آن ناحیت رویان و شالوس و حدود استنداریه بکلی مستخلص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273)
مخصوص خود کرده. (ناظم الاطباء). رجوع به استخلاص شود، رها شده. خلاص شده. آزادشده. نجات یافته. خلاصی یافته. (ناظم الاطباء). رهائی یافته. رها. یله. آزاد. رهیده. رسته. رستگار. خلاص: یکان یکان شمر ابجد حروف تا حطی چنانکه از کلمن عشر عشر تا سعفص پس آنگه از قرشت تا ضظغ شمر صدصد دل از حروف جمل شد تمام مستخلص. (امثال و حکم دهخدا). ، رها از دست کسی و مفتوح برای دیگری. فتح شده. تصرف گردیده. اشغال: حاصل الامر آنکه به اندک روزگاری بغداد و دیاربکر و دیار ربیعه و شام بأسرها مستخلص و در حوزۀ تصرف نواب هولاکوخان آمد. (رشیدی). - مستخلص شدن، رها شدن. - ، مفتوح شدن: حیره و سواد بهری به حرب و بهری به صلح و جزیه خالد را مستخلص شد. (مجمل التواریخ و القصص). درمقدار یک ساعت از روز آن نواحی مستخلص شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 29). - مستخلص کردن، آزاد ساختن. - ، مفتوح ساختن. گشادن. رهائی دادن از دست کسی: او را به جانب عمان به قلعۀ کیوستان فرستاد و ملک مستخلص کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 312). نامه ای بنوشت و از او مدد خواست تا ری از بهر او مستخلص کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 385). نواحی لمغان که معمورترین آن نواحی بود مستخلص کرد و مستصفی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 40). به مظاهرت و معاونت او قیام نمود و ولایت او مستخلص کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268). - ، آزاد و رها ساختن. رفع منعو محظور از آن کردن. - ، وصول کردن: خواستم تا بطریقی کفاف یاران مستخلص کنم آهنگ خدمتش کردم. (گلستان). ملک بفرمود تا مضمون خطاب را به زجر و توبیخ از وی مستخلص کردند. (گلستان). - مستخلص گردانیدن، آزاد کردن. - ، مفتوح ساختن. گشادن. فتح کردن: هشتاد پادشاه گردنکش هلاک کرده بود و جهان سربسر مستخلص گردانید. (فارسنامه ابن البلخی ص 60). اتابک چاولی... آن جمله اعمال را مستخلص گردانید بقهر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141). بر صوب جرجان رحلت کرد تا اول جرجان که دارالملک قابوس بودمستخلص گرداند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 68). - مستخلص گردیدن، مستخلص گشتن. رها شدن: زمان رفته باز آید ولیکن صبر می باید که مستخلص نمیگردد بهاری بی زمستانی. سعدی. - مستخلص گشتن، رها شدن. - ، گشوده شدن. مفتوح شدن: کفار هزیمت شدند و ریشهر مسلمانان را مستخلص گشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 114). بعد از آن ناحیت رویان و شالوس و حدود استنداریه بکلی مستخلص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273)
رهایی یافته. (آنندراج). نجات یافته و رهائی یافته و آزاد کرده. (ناظم الاطباء)، صاحب تخلص. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ ازتازی. تخلص دارنده. (ناظم الاطباء). کسی که دارای نام شعری باشد: عمر بن ابراهیم متخلص به خیام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تخلص شود
رهایی یافته. (آنندراج). نجات یافته و رهائی یافته و آزاد کرده. (ناظم الاطباء)، صاحب تخلص. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ ازتازی. تخلص دارنده. (ناظم الاطباء). کسی که دارای نام شعری باشد: عمر بن ابراهیم متخلص به خیام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تخلص شود
از بیخ برکننده، ریشه کن شده از بیخ برکنده، درمانده، ناگزیر، پریشانروزگار تیره روز از بیخ بر کننده ازبیخ برکنده ریشه کنده، بی نوا بی چیز تهی دست، بدبخت پریشان حال، مجبور
از بیخ برکننده، ریشه کن شده از بیخ برکنده، درمانده، ناگزیر، پریشانروزگار تیره روز از بیخ بر کننده ازبیخ برکنده ریشه کنده، بی نوا بی چیز تهی دست، بدبخت پریشان حال، مجبور
جمع مستخلص، رهاییدگان نابیدگان باز پس گرفتگان برگزیدگان، جمع مستخلص، رهایی جویندگان برگزینندگان جمع مستخلص درحالت نصبی وجری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
جمع مستخلص، رهاییدگان نابیدگان باز پس گرفتگان برگزیدگان، جمع مستخلص، رهایی جویندگان برگزینندگان جمع مستخلص درحالت نصبی وجری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
رهایی جستن، رهاکردگی، ناب خواهی، از آن خود دانستن رهایی جستن خلاصی طلبیدن، رهانیدن رهاندن خلاص کردن، خاص خود کردن ویژه خویش ساختن تصرف: استخلاص بخارا بدست چنگیز، رهایی خلاص، جمع استخلاصات. رهانیدن، خلاص کردن
رهایی جستن، رهاکردگی، ناب خواهی، از آن خود دانستن رهایی جستن خلاصی طلبیدن، رهانیدن رهاندن خلاص کردن، خاص خود کردن ویژه خویش ساختن تصرف: استخلاص بخارا بدست چنگیز، رهایی خلاص، جمع استخلاصات. رهانیدن، خلاص کردن