- مستخلص
- خلاص شده، رهاشده، آزاد شده
معنی مستخلص - جستجوی لغت در جدول جو
- مستخلص
- رها شده، خلاص و آزاد شده
- مستخلص ((مُ تَ لَ))
- رها شده، خلاص شده
- مستخلص ((مُ تَ لِ))
- رهاکننده، آزادکننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مستخلصه در فارسی مونث مستخلص بنگرید به مستخلص مونث مستخلص مونث مستخلص
جمع مستخلص، رهاییدگان نابیدگان باز پس گرفتگان برگزیدگان، جمع مستخلص، رهایی جویندگان برگزینندگان جمع مستخلص درحالت نصبی وجری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
نامیده کسی که دارای تخلص (نام شعری) باشد جمع متخلصین
کسی که لقب یا صفتی که معرف وی در شاعری باشد برای خود انتخاب کرده باشد، دارای تخلص
رهانیدن، باز پس گرفتن
رهانیدن، باز پس گرفتن رهاکردن نجات دادن، بتصرف در آوردن: طغرل چون شهر ری را مستخلص کرد ابراهیم ینال را بهمدان فرستاد
رهایی یافتن، باز پس گرفته شدن خلاص شدن نجات یافتن، بتصرف درآمدن
رهایی جستن، رهاکردگی، ناب خواهی، از آن خود دانستن رهایی جستن خلاصی طلبیدن، رهانیدن رهاندن خلاص کردن، خاص خود کردن ویژه خویش ساختن تصرف: استخلاص بخارا بدست چنگیز، رهایی خلاص، جمع استخلاصات. رهانیدن، خلاص کردن
فرسوده
جداسرانه، خودسرانه
نیست شده، نابود شده
بلند، برتر، غلبه کننده
استخراج کننده، بیرون آورنده
جلب کننده به سوی خود، کشاننده
آزاد کردن، رها کردن، آزاد شدن، رهایی
جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد
بینوا، بیچاره، ازبیخ برکنده، ریشه کن شده
چیره، مسلط، کسی که بر چیزی کاملاً دست یابد
کسی که خبری را جویا شود، خبرگیر، جویای خبر
نمکین، بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، ملیح، زیبا
خدمتگزار، کسی که از او در برابر حقوق مشخص خدمت می خواهند
متخلصه در فارسی مونث متخلص: نامیده مونث متخلص جمع متخلصات
کشاننده جلب کننده کشاننده
از بیخ برکننده، ریشه کن شده از بیخ برکنده، درمانده، ناگزیر، پریشانروزگار تیره روز از بیخ بر کننده ازبیخ برکنده ریشه کنده، بی نوا بی چیز تهی دست، بدبخت پریشان حال، مجبور
مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانیده مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانجوی پر وهانخواه مونث مسل مونث مستدل
نهان گردنده پوشیده گردنده
مونث مستخف
مامور تعیین و وصول مالیات ارضی بدرد آورده شده، بیرون کرده شده
خدمت خواهنده، به خادمی گیرنده و کسی را بخدمت وادار کننده