جدول جو
جدول جو

معنی مستخبر - جستجوی لغت در جدول جو

مستخبر
کسی که خبری را جویا شود، خبرگیر، جویای خبر
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
فرهنگ فارسی عمید
مستخبر(مُ تَ بِ)
خبرجوینده. (غیاث) (آنندراج). سؤال کننده از خبر. (اقرب الموارد). پرسنده. آگاهی پرس. خبرپرس. تفحص کننده. خبرگیرنده.
- مستخبران احوال، پرسندگان احوال. (ناظم الاطباء). رجوع به استخبار شود
لغت نامه دهخدا
مستخبر
جویای خبر
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
فرهنگ لغت هوشیار
مستخبر((مُ تَ بَ))
کسی که از او خبر جسته شده
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
فرهنگ فارسی معین
مستخبر((مُ تَ بِ))
خبر خواهنده از کسی
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستخدم
تصویر مستخدم
خدمتگزار، کسی که از او در برابر حقوق مشخص خدمت می خواهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاجر
تصویر مستاجر
کسی که خانه، دکان یا چیز دیگر را اجاره کند، اجاره کننده، اجاره دار، اجاره نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
شادشونده از خبر خوش، شادمان، بشارت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
زنهارخواهنده، پناه برنده، پناهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
روی گرداننده، پشت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستکبر
تصویر مستکبر
باتکبر، خودخواه، بزرگ منش، گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
صاحب بصیرت، دارای فکر و نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
استخراج کننده، بیرون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخلص
تصویر مستخلص
خلاص شده، رهاشده، آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
گرد و دایره مانند، مدور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مِ)
نیک شراب خوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به بندگی گیرنده کسی را به قهر. (منتهی الارب). مستعبد. (اقرب الموارد). رجوع به استخمار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استبار. میل به جراحت فروبرنده برای معلوم کردن غور آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَبْ بِ)
خبرپرسنده. (آنندراج). باخبر و آگاه از اخبار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از مصدر استجبار. مستغنی. مستغنی شونده. (اقرب الموارد). رجوع به استجبار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استعبار. آنکه خواب گزارد بر کسی جهت تعبیر کردن. (منتهی الارب). حکایت کننده خواب و رؤیای خویش بر کسی و تعبیر آن را خواهنده. (اقرب الموارد) ، آنکه اشک جاری دارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اندوهناک. (منتهی الارب). محزون. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
خیرخواهنده. طلب کننده خیر. (اقرب الموارد). رجوع به استخاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ)
نعت مفعولی از مصدر استدبار. رجوع به استدبار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از مصدر استدبار. ضد مستقبل. (آنندراج). پشت کرده. پشت کننده، آنکه آخر کار را می نگرد. (ناظم الاطباء). عاقبت اندیش. (اقرب الموارد). آنکه پایان کار را نگرد. رجوع به استدبار شود، در اصطلاح فقهی، کسی که به جهت مخالف قبله متوجه است، پسندکننده. (ناظم الاطباء). ترجیح دهنده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استکبار. بزرگ و عظیم یابنده چیزی را. (ازاقرب الموارد). ج، مستکبرون و مستکبرین. رجوع به استکبار شود، دارای کبریاء. (از اقرب الموارد). گردنکش و متکبر و مغرور. (غیاث) :
ز مستکبران دلاور مترس
از آن کو نترسد ز داور بترس.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
کسیکه آخر کار را می نگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
پناه جوینده و زنهار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مستحبه در فارسی مونث مستحب روا چنب، خواستنی دلخواه مونث مستحب جمع مستحبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخبرین
تصویر مستخبرین
جمع مستخبر درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
متکبر باتکبر بزرگ منش، گرد نکش: ز مستکبران دلاور بترس، ازان کو مترسد ز داور بترس، (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعبر
تصویر مستعبر
خوابگزاریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخبار
تصویر استخبار
خبر پرسیدن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
سلاکیده سلاک شده (سلاک اجاره) زنهار خواسته اجاره شده، امان خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستکبر
تصویر مستکبر
((مُ تَ بِ))
آنکه از راه استثمار دیگران نیرومند و توانگر شده است، استثمارگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
استثمارگر، امپریالیست، سرمایه دار، طاغوتی، گردن کش، متکبر، مغرور
متضاد: مستضعف، زورگو، قدرت طلب، جهان خوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد