جدول جو
جدول جو

معنی مستحفظ - جستجوی لغت در جدول جو

مستحفظ
یاد گیرنده، محافظت کننده، نگهدارنده، نگهبان
تصویری از مستحفظ
تصویر مستحفظ
فرهنگ فارسی عمید
مستحفظ(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استحفاظ. رجوع به استحفاظ شود، یادگیرنده. (منتهی الارب)، حفاظت و نگهداری خواهنده چیزی را. (اقرب الموارد)، حافظ. نگاهبان. نگهبان.پاسبان. (یادداشت مرحوم دهخدا) : (تیول ومواجب همه سالۀ) مستحفظان قلاع بندر و فارس و غیره دو هزار و یک صد و بیست و چهار تومان و هشتهزار و هفتصد دینار و کسری. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 94).
- مستحفظ زندان، زندان بان. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
مستحفظ
نگاهبان، حافظ، پاسبان
تصویری از مستحفظ
تصویر مستحفظ
فرهنگ لغت هوشیار
مستحفظ((مُ تَ فِ))
نگهبان
تصویری از مستحفظ
تصویر مستحفظ
فرهنگ فارسی معین
مستحفظ
پاسبان، پاسدار، حارس، دربان، سرایدار، قراول، گارد، محافظ، مراقب، مهیمن، نگهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحفظ
تصویر متحفظ
آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحیل
تصویر مستحیل
محال، نابودنی، امری که محال و غیر ممکن به نظر آید، از حال خود برگشته، تغییر شکل یافته، جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحسن
تصویر مستحسن
نیکو و پسندیده، نیکوشمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحدث
تصویر مستحدث
تازه به وجودآمده، نو، جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استحفاظ
تصویر استحفاظ
حفظ کردن، نگه داشتن، نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِ)
جمع واژۀ مستحفظ (در حالت نصبی و جری). رجوع به مستحفظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَفْ فِ)
پرهیزکننده. (آنندراج) ، هشیار و بیدار و یادگیرنده. (آنندراج). آگاه و هوشیار و خبردار و کسی که خود را متنبه می کند و آگاه می سازد، کسی که خاطرنشان می کند و به یاد خود می سپارد و یک یک را یاد می گیرد. (ناظم الاطباء). یادگیرنده. ج، متحفظین. و رجوع به تحفظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِف ف)
نعت فاعلی از مصدر استحفاف. گیرندۀ همه مال کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استحفاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استحفار. جوی سزاوار کندن. (ناظم الاطباء). جویی که وقت حفر آن فرارسیده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استحفار شود
لغت نامه دهخدا
کاویده زمین کاویده، سنگواره زمین زیروروشده وجستجو شده (داخل آن)، سنگواره فسیل
فرهنگ لغت هوشیار
نیک افتاده پسندیده خجیر، جمع مستحسنه، نیک افتاده ها پسندیدگان نیکو شمرده شده پسند کرده، پسندیده ستوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آماده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحقه
تصویر مستحقه
مونث مستحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
استوار گردنده، متین، پایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیر
تصویر مستحیر
باده گوارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیف
تصویر مستحیف
ستم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ترفند گر، ناشدنی، دیسنده، یاوه، فرساینده، ور تیشنده (تبدیل شونده) امری که محال و ناممکن باشد، جسمی که تبدیل بجسم دیگر شده مانند سگی که در نمکزارافتاده و تبدیل بنمک شود تبدیل شونده از حالی بحالی درآینده، مستهلک: امن دروی مستحیل و عدل دروی ناپدید کام دروی ناروا صحت دراو ناپایدار. (جمال الدین عبدالرزاق)، سخن بی سروته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیه
تصویر مستحیه
گیاه حساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفه
تصویر مستخفه
مونث مستخف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفی
تصویر مستخفی
نهان گردنده پوشیده گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحدث
تصویر مستحدث
تازه وجود آمده
فرهنگ لغت هوشیار
مستحبه در فارسی مونث مستحب روا چنب، خواستنی دلخواه مونث مستحب جمع مستحبات
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده باژوژولی محصلی مالیات تحصیلداری: وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرموداو را وبه مستحثی رفت و بزرگ مالی یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحفظه
تصویر متحفظه
مونث متحفظ جمع متحفظات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاظ
تصویر استحفاظ
نگه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحفظ زندان
تصویر مستحفظ زندان
زندانبان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستحفظ، یاد گیرندگان نگهبانان جمع مستحفظ درحالت نصبی وجری (درفارسی مراعات این قاعده را نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
یاد گیرنده، هشیار بیدار، پرهیز کننده پرهیز کننده، هوشیار، حفظ کننده یاد گیرنده جمع متحفظین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاظ
تصویر استحفاظ
((اِ تِ))
نگهبانی خواستن، نگهداری کردن، یاد گرفتن، نگهبانی، حفظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره