معنی استحفاظ - فرهنگ فارسی عمید
معنی استحفاظ
- استحفاظ
- حفظ کردن، نگه داشتن، نگه داری کردن
تصویر استحفاظ
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با استحفاظ
استحفاظ
- استحفاظ
- نگهبانی خواستن، نگهداری کردن، یاد گرفتن، نگهبانی، حفظ
فرهنگ فارسی معین
استحفاظ
- استحفاظ
- بیاد داشتن خواستن چیزی را. یادداشت خواستن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
استحفاف
- استحفاف
- استحفاف اموال کسی، همه مال کسی گرفتن. گرفتن همه مال های کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
استحفار
- استحفار
- استحفار نهر،سزاوار کندن شدن جوی. (از منتهی الارب). بکندن آمدن جوی. (تاج المصادر بیهقی). فرو کندن. (زوزنی). فروکندن چاه و جوی خواستن. بهنگام کندن آمدن جوی و چاه
لغت نامه دهخدا
استحفاء
- استحفاء
- خبر پرسیدن، استحناک عِضاه، برکنده شدن آن از بیخ. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا