جدول جو
جدول جو

معنی مستحدثه - جستجوی لغت در جدول جو

مستحدثه
(مُ تَ دَ ثَ)
مؤنث مستحدث. نوآورده. نوآمده: این رسم از جمله رسمهای مستحدثه است. (تاریخ قم ص 166). رجوع به مستحدث و استحداث شود
لغت نامه دهخدا
مستحدثه
مستحدثه در فارسی مونث مستحدث نو: نوساخته مونث مستحدث: شیوع فرزکه از فواکه مستحدثه این مملکت و بنام توت فرنگی نیز مشهوراست. . ، جمع مستحدثات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستحدث
تصویر مستحدث
تازه به وجودآمده، نو، جدید
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
استحاثۀ ارض، زیر و بالا کردن زمین و جستن آنچه در آن است. (منتهی الارب). تیله کنی. احاثه. بیرون آوردن. مستحاثات که در ترجمه کلمه فسیل بتازگی معمول است مشتق از همین مصدر است، تشنه گردیدن، استحشاش غصن، دراز شدن شاخ، استحشاش ساعدمراءه کف ّ او را، سطبر شدن ساعد زن تا کف او خرد نماید در برابر آن، استحشاش شحم ناقه را،باریک ساق کردن پیه شتر ماده را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
جمع واژۀ مستحدث و مستحدثه. بناهای نو برآورده: مبلغ خراج عمارات و مستحدثات او در حوالی و حدود شهر از ابنیۀ عالیه و امکنۀ رفیعه... زیادت از پانصدهزار دینار باشد. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 97). رجوع به مستحدث و مستحدثه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ شَ)
مؤنث مستحمش، أوتار مستحمشه، اوتار و زه های باریک. (منتهی الارب). رجوع به استحماش و مستحمش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَ)
مؤنث مستحاث. رجوع به استحاثه و مستحاث و مستحاثات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ مَ)
مؤنث مستحکم که نعت فاعلی است از مصدر استحکام. رجوع به استحکام و مستحکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
نعت فاعلی از مصدر استحداث. چیز نو پیدا کننده. (غیاث) (آنندراج). از نو پیدا کننده. (ناظم الاطباء). نو و جدید یابندۀ خبر و امثال آن، آغازکننده. ابداع کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استحداث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
نعت مفعولی از استحداث. چیز نو پیدا کرده شده. (غیاث) (آنندراج). نوآورده و نویافته. (ناظم الاطباء). خبر و امثال آن که آن را نو و جدید یابند. (اقرب الموارد) ، آغاز شده و ابداع گشته. (اقرب الموارد). رجوع به استحداث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ صَ)
نعت فاعلی از استحفاص. زن تنگ اندام. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استحفاص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
مؤنث مستحیل که نعت فاعلی است از مصدر استحاله، کمان کژ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین کشت که یک سال یا بیشتر زراعت نشده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مستحاله. و رجوع به مستحاله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَ)
نعت مفعولی از مصدر استحاضه. زنی که او را زیاده از ایام حیض خون آید. (غیاث) (آنندراج). زنی که خون حیض یا نفاس او افزون گردد بطوری که از عادت درگذرد، و فعل آن بصورت مجهول به کار رفته است. (استحیضت) بسبب آنکه خارج از اختیار اوست. (از بحرالجواهر). زن که خون آید او را از رگ عاذل نه از حیض. زنی که همیشه حایض باشد. زن که خون بیند پس از روزهای عادت. زن که همیشه خون بیند. رجوع به استحاضه شود: خویشتن را چون زنی مستحاضه می یابم که تشویر می خورد که به مسجد دررود و مسجد بیالاید. (تذکرهالاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
مؤنث مستحال. رجوع به مستحال و استحاله شود، مرد که طرف ساق وی کج باشد: رجل مستحاله، کمان کژ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین ناهموار افتاده از یک سال یا سالها. (منتهی الارب). زمینی که یک سال یا بیشتر ترک شود و زراعت نشود. (اقرب الموارد). مستحیله. و رجوع به مستحیله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ رَ)
مؤنث مستحجر. رجوع به مستحجر و استحجار شود
لغت نامه دهخدا
مستحبه در فارسی مونث مستحب روا چنب، خواستنی دلخواه مونث مستحب جمع مستحبات
فرهنگ لغت هوشیار
کاویده زمین کاویده، سنگواره زمین زیروروشده وجستجو شده (داخل آن)، سنگواره فسیل
فرهنگ لغت هوشیار
مستجده در فارسی مونث مستجد: نو سازی شده نو گشته مونث مستجد (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : مکتوب که بر اهالی دیار بکر نوشته است در باب حفر نهر مستجده... مونث مستجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبده
تصویر مستبده
مستبده در فارسی مونث مستبد: خودکامه خویشکام مونث مستبد
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده باژوژولی محصلی مالیات تحصیلداری: وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرموداو را وبه مستحثی رفت و بزرگ مالی یافت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مستحسن: اصفهانیان پیشکش و پا انداز لایق کشیده خدمات مستحسنه بجای آوردند
فرهنگ لغت هوشیار
مستودعه در فارسی مونث مستودع: بر ستانده سپرده مونث مستودع، جمع مستودعات
فرهنگ لغت هوشیار
مستحکمه در فارسی مونث مستحکم: خبوک پساخته استوار گردنده مونث مستحکم: ابنیه مستحکمه
فرهنگ لغت هوشیار
مستحیله در فارسی مونث مستحیل بنگرید به مستحیل و کمان گژ، زمین ناهموار مونث مستحیل
فرهنگ لغت هوشیار
مستخدمه در فارسی مونث مستخدم: زاور پرستار پیشیار مونث مستخدم جمع مستخدمات. مونث مستخدم جمع مستخدمات
فرهنگ لغت هوشیار
مستبدعه در فارسی مونث مستبدع: نو پیدا، شگفتا مونث مستبدع جمع مستبدعات
فرهنگ لغت هوشیار
مستحاضه در فارسی: لک دیده زنی که خون استحاضه از و آید جمع مستحاضگان: و در زیر رگوی نوشته که: یعنی رگوی حیض مستحاضگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستحدثه، نو ساخته ها جمع مستحدثه: و در علف زار کنارارس بحوالی قریه نعمت آباد که از قرای ثنهر برلاس است از مستحدثات التفات همت عالی نهمت آن حضرت نزول فرمود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستحدث، نویابان نو گردانان جمع مستحدث در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاثه
تصویر استحاثه
زمین کاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحدث
تصویر مستحدث
تازه وجود آمده
فرهنگ لغت هوشیار
مستحاثه در فارسی مونث و واحد مستحاث: کاویده، سنگواره مونث و واحد مستحاث جمع مستحاثات
فرهنگ لغت هوشیار
مسترده در فارسی مونث مسترد: پس داده پس فرستاده مونث مسترد: اموال مسترده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحدث
تصویر مستحدث
((مُ تَ دَ))
نو پیدا شده، تازه به وجود آمده، اختراع شده
فرهنگ فارسی معین
خادمه، خدمتکار، کلفت
متضاد: ارباب
فرهنگ واژه مترادف متضاد