استحاثۀ ارض، زیر و بالا کردن زمین و جستن آنچه در آن است. (منتهی الارب). تیله کنی. احاثه. بیرون آوردن. مستحاثات که در ترجمه کلمه فسیل بتازگی معمول است مشتق از همین مصدر است، تشنه گردیدن، استحشاش غصن، دراز شدن شاخ، استحشاش ساعدمراءه کف ّ او را، سطبر شدن ساعد زن تا کف او خرد نماید در برابر آن، استحشاش شحم ناقه را،باریک ساق کردن پیه شتر ماده را. (از منتهی الارب)
استحاثۀ ارض، زیر و بالا کردن زمین و جستن آنچه در آن است. (منتهی الارب). تیله کنی. اِحاثه. بیرون آوردن. مستحاثات که در ترجمه کلمه فسیل بتازگی معمول است مشتق از همین مصدر است، تشنه گردیدن، استحشاش غصن، دراز شدن شاخ، استحشاش ساعدمراءه کف ّ او را، سطبر شدن ساعد زن تا کف او خرد نماید در برابر آن، استحشاش شحم ناقه را،باریک ساق کردن پیه شتر ماده را. (از منتهی الارب)
جمع واژۀ مستحدث و مستحدثه. بناهای نو برآورده: مبلغ خراج عمارات و مستحدثات او در حوالی و حدود شهر از ابنیۀ عالیه و امکنۀ رفیعه... زیادت از پانصدهزار دینار باشد. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 97). رجوع به مستحدث و مستحدثه شود
جَمعِ واژۀ مستحدث و مستحدثه. بناهای نو برآورده: مبلغ خراج عمارات و مستحدثات او در حوالی و حدود شهر از ابنیۀ عالیه و امکنۀ رفیعه... زیادت از پانصدهزار دینار باشد. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 97). رجوع به مستحدث و مستحدثه شود
نعت فاعلی از مصدر استحداث. چیز نو پیدا کننده. (غیاث) (آنندراج). از نو پیدا کننده. (ناظم الاطباء). نو و جدید یابندۀ خبر و امثال آن، آغازکننده. ابداع کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استحداث شود
نعت فاعلی از مصدر استحداث. چیز نو پیدا کننده. (غیاث) (آنندراج). از نو پیدا کننده. (ناظم الاطباء). نو و جدید یابندۀ خبر و امثال آن، آغازکننده. ابداع کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استحداث شود
نعت مفعولی از استحداث. چیز نو پیدا کرده شده. (غیاث) (آنندراج). نوآورده و نویافته. (ناظم الاطباء). خبر و امثال آن که آن را نو و جدید یابند. (اقرب الموارد) ، آغاز شده و ابداع گشته. (اقرب الموارد). رجوع به استحداث شود
نعت مفعولی از استحداث. چیز نو پیدا کرده شده. (غیاث) (آنندراج). نوآورده و نویافته. (ناظم الاطباء). خبر و امثال آن که آن را نو و جدید یابند. (اقرب الموارد) ، آغاز شده و ابداع گشته. (اقرب الموارد). رجوع به استحداث شود
مؤنث مستحیل که نعت فاعلی است از مصدر استحاله، کمان کژ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین کشت که یک سال یا بیشتر زراعت نشده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مستحاله. و رجوع به مستحاله شود
مؤنث مستحیل که نعت فاعلی است از مصدر استحاله، کمان کژ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین کشت که یک سال یا بیشتر زراعت نشده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مستحاله. و رجوع به مستحاله شود
نعت مفعولی از مصدر استحاضه. زنی که او را زیاده از ایام حیض خون آید. (غیاث) (آنندراج). زنی که خون حیض یا نفاس او افزون گردد بطوری که از عادت درگذرد، و فعل آن بصورت مجهول به کار رفته است. (استحیضت) بسبب آنکه خارج از اختیار اوست. (از بحرالجواهر). زن که خون آید او را از رگ عاذل نه از حیض. زنی که همیشه حایض باشد. زن که خون بیند پس از روزهای عادت. زن که همیشه خون بیند. رجوع به استحاضه شود: خویشتن را چون زنی مستحاضه می یابم که تشویر می خورد که به مسجد دررود و مسجد بیالاید. (تذکرهالاولیاء عطار)
نعت مفعولی از مصدر استحاضه. زنی که او را زیاده از ایام حیض خون آید. (غیاث) (آنندراج). زنی که خون حیض یا نفاس او افزون گردد بطوری که از عادت درگذرد، و فعل آن بصورت مجهول به کار رفته است. (اُستُحیضت) بسبب آنکه خارج از اختیار اوست. (از بحرالجواهر). زن که خون آید او را از رگ عاذل نه از حیض. زنی که همیشه حایض باشد. زن که خون بیند پس از روزهای عادت. زن که همیشه خون بیند. رجوع به استحاضه شود: خویشتن را چون زنی مستحاضه می یابم که تشویر می خورد که به مسجد دررود و مسجد بیالاید. (تذکرهالاولیاء عطار)
مؤنث مستحال. رجوع به مستحال و استحاله شود، مرد که طرف ساق وی کج باشد: رجل مستحاله، کمان کژ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین ناهموار افتاده از یک سال یا سالها. (منتهی الارب). زمینی که یک سال یا بیشتر ترک شود و زراعت نشود. (اقرب الموارد). مستحیله. و رجوع به مستحیله شود
مؤنث مستحال. رجوع به مستحال و استحاله شود، مرد که طرف ساق وی کج باشد: رجل مستحاله، کمان کژ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین ناهموار افتاده از یک سال یا سالها. (منتهی الارب). زمینی که یک سال یا بیشتر ترک شود و زراعت نشود. (اقرب الموارد). مستحیله. و رجوع به مستحیله شود
مستجده در فارسی مونث مستجد: نو سازی شده نو گشته مونث مستجد (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : مکتوب که بر اهالی دیار بکر نوشته است در باب حفر نهر مستجده... مونث مستجد
مستجده در فارسی مونث مستجد: نو سازی شده نو گشته مونث مستجد (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : مکتوب که بر اهالی دیار بکر نوشته است در باب حفر نهر مستجده... مونث مستجد
جمع مستحدثه، نو ساخته ها جمع مستحدثه: و در علف زار کنارارس بحوالی قریه نعمت آباد که از قرای ثنهر برلاس است از مستحدثات التفات همت عالی نهمت آن حضرت نزول فرمود
جمع مستحدثه، نو ساخته ها جمع مستحدثه: و در علف زار کنارارس بحوالی قریه نعمت آباد که از قرای ثنهر برلاس است از مستحدثات التفات همت عالی نهمت آن حضرت نزول فرمود