جدول جو
جدول جو

معنی مستبعد - جستجوی لغت در جدول جو

مستبعد
دور، بعید، دوراز آنتظار
تصویری از مستبعد
تصویر مستبعد
فرهنگ فارسی عمید
مستبعد
(مُ تَ عَ)
نعت مفعولی از استبعاد، بعید و دور شمرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دورانگاشته. دور. بعید. دشوار. (غیاث). رجوع به استبعاد شود.
- مستبعد است، دور است از واقع. بعید است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مستبعد
(مُ تَ عِ)
نعت فاعلی از استبعاد، دوری جوینده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دوری خواهنده. (غیاث) (آنندراج) ، بعید و دور شمرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبعاد شود
لغت نامه دهخدا
مستبعد
دور شمرده، دور از باور باور نکردنی دور شمرنده، دوری جوینده بعیدشمرده شده آنچه عقلا بعید بنظرآید: از فلان این کار مستبعد نیست
فرهنگ لغت هوشیار
مستبعد
((مُ تَ عِ))
دور، بعید، دشوار و مشکل
تصویری از مستبعد
تصویر مستبعد
فرهنگ فارسی معین
مستبعد
بعید، دور، دور ازذهن
متضاد: قریب، نزدیک، دور ازواقعیت، ناممکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستسعد
تصویر مستسعد
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، خجسته طالع، صاحب اقبال، سعید، بختیار، فرّخ فال، خجسته فال، صاحب دولت، بلندبخت، فرخنده بخت، نکوبخت، اقبالمند، خجسته، مقبل، جوان بخت، طالع مند، نیکوبخت، خوش طالع، نیک اختر، شادبخت، بلنداقبال، فرخنده طالع، سفیدبخت، ایمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبد
تصویر مستبد
کسی که که کاری را به رای خود و بدون مشورت دیگران انجام بدهد، خود رای، خودسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
کسی که آماده برای کاری است، آماده، با استعداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستسعد
تصویر مستسعد
کسی که چیزی را به فال نیک بگیرد، آنکه به دنبال سعادت است، سعادت جوینده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عِ)
نعت فاعلی از استبعال. نخل مستبعل و مکان مستبعل، خرمابن و مکان که بعل شده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بعل شود، شوهرشونده. (منتهی الارب). مردی که شوهر زنی شود. (اقرب الموارد). رجوع به استبعال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استبعاء. به عاریت گیرندۀ سگ شکاری و یا اسب رهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبعاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
شخصی را گویند که گرفتار محنت و رنج و غم باشد. (برهان) (آنندراج). اما در این معنی مصحف مستمند است. (حاشیۀ برهان) ، به معنی مسبند، یعنی کسی که پای بند چیزی شده باشدو نتواند به جایی رفتن. (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
نعت فاعلی از استبداع. بدیعشمرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبداع شود: از نخب ادب و غرر درر... و حکم مستبدع هر یک حظی وافی و نصیبی کافی و وافر حاصل کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 280)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ)
نعت مفعولی از استسعاد. نیک بخت و مبارک و میمون و کامران. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بهره مند. رجوع به استسعاد شود: قیاصرۀ روم به شرف ادراک خدمتش اگر مستسعد گشتندی... (جهانگشای جوینی).
گر کسی می گفتشان کاین سو دوید
تا از این اشجار مستسعد شوید.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
نعت فاعلی از استسعاد. نیک بختی و سعادت جوینده. (غیاث) (آنندراج) :
که مستوجب فرقتت شد سه ماه این
که مستسعد وصلتت شد سه ماه آن.
انوری.
، سعد و خوش یمن یابنده کسی را. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استسعاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استعباد. به بندگی گیرنده. (اقرب الموارد). رجوع به استعباد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استبراد. سردیابنده و سردشمرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبراد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستبد
تصویر مستبد
خود رای، خود سر
فرهنگ لغت هوشیار
فرخنده، یاری یافته یاری خواهنده، خواهان نیکبختی سعادت یافته نیک بخت گردیده، نیک بخت. نیک بختی جوینده سعادت خواهنده: و مستسعدان حصول معرفت را از تیه حیرت و بیدای جهالت بمرتع عرفان و ما من ایمان او راه نمود، کسی که چیزی را بفال نیک گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعبد
تصویر مستعبد
عبادتگاه، به بندگی گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
نو پیدا، نوداننده عجیب شمرده بدیع دانسته، عجیب شگفت: اگر تو این راز در پرده خاطر پوشیده داری از حسن عهد و صدق و داد تو مستبدع نیست... عجیب شمرنده چیزی را بدیع داننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبعل
تصویر مستبعل
شوهر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
مهیا و آماده شده بکاری، ساخته، حاضر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبدع
تصویر مستبدع
((مُ تَ دَ))
عجیب شمرده، عجیب، شگفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
((مُ تَ عِ دِّ))
آماده، مهیا، دارای قابلیت و استعداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستبد
تصویر مستبد
((مُ تَ بِ دّ))
خودسر، خودرأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستسعد
تصویر مستسعد
((مُ تَ ع))
نیک بختی جوینده، سعادت خواهنده، کسی که چیزی را به فال نیک گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستبد
تصویر مستبد
خودکامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
Predisposed, Liable, Susceptibly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
responsável, predisposto, susceptível
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
haftbar, anfällig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
odpowiedzialny, predysponowany, podatny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
ответственный , предрасположенный , восприимчиво
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
відповідальний , схильний
دیکشنری فارسی به اوکراینی