جدول جو
جدول جو

معنی مستأنی - جستجوی لغت در جدول جو

مستأنی(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از مصدر استیناء. درنگ کننده و انتظارنماینده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئناء و استیناء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از مصدر استیداء. رجوع به استئداء و استیداء شود، مصادره کننده و گیرندۀ مال از کسی، یاری و نصرت خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از استیواء. رحم خواهنده. ترحم خواهنده. استرحام کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استئواء و استیواء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مزید علیه مست. (آنندراج). مستان. مست. نشوان:
دمی در آن چمن از روی ذوق کردم سیر
غزل سرایان چون عندلیب مستانی.
طالب آملی (از آنندراج).
و رجوع به مست ومستان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَنْ نی)
درنگ کننده. (آنندراج). کسی که درنگ می کند و سستی می نماید. (ناظم الاطباء). آن که در امری درنگ و تأمل کند. درنگ کننده، انتظارنماینده. (آنندراج) ، کسی که از روی آگاهی و دانائی درهر کاری عمل می کند، بردبار و بافکر درکردن کارها. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از مصدر استیتاء. رجوع به استئتاء و استیتاء شود، بطی ٔآینده. (منتهی الارب). با تأخیر آینده نزد کسی. (اقرب الموارد) ، آمدن کسی را خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
درخور استادن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ دا)
نعت مفعولی از مصدر استیداء. آنکه مال وی را مصادره کرده و گرفته باشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئداء و استیداء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ)
نعت فاعلی از مصدر استیناف، از سرگیرندۀ کار و آغازکننده آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پژوهش خواهنده. (از لغات فرهنگستان). و رجوع به استئناف و استیناف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ)
نعت فاعلی از مصدر استیناس، آرام یابنده که توحش او برود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأنوس. الفت گیرنده و خوگر. (غیاث) (آنندراج). خوگیر: چون خلاص یافت بدان حالت مستأنس گردد و نفرت او از آن صورت نقصان پذیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 180). مصنف ترجمه ابوالشرف بوقتی که از وطن منزعج بود و به اصفهان مقیم مدتها به ریاض آن فواید آن تفسیر مستأنس بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 253). و رجوع به استئناس و استیناس شود، دستوری خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نیک نگرنده و شناسنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نَ)
نعت مفعولی از مصدر استیناف. رجوع به استئناف و استیناف شود، از سرگرفته. نو. از نو. مجدد. جدید. از سر.
- امر مستأنف، کار نو که کسی نکرده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- مستأنف علیه، پژوهش خوانده. (فرهنگ حقوقی).
- مستأنف عنه، پژوهش خواسته. (از لغات فرهنگستان).
- نبات مستأنف، مستأنف سنه. سنوی. گیاه که یک سال بیش دوام نیارد. نبات که یک سال پاید. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از مصدر استئماء. کنیزک گیرنده. (منتهی الارب). آنکه کسی را به کنیزی گیرد. (اقرب الموارد). و رجوع به استئماء و استیماء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستامنین
تصویر مستامنین
جمع مستامن درحالت نصبی وجری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
شتاءً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
Winter, Wintery
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
hivernal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
zimowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
冬の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
зимний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
শীতকালীন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
سردی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
ฤดูหนาว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
baridi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
kışlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
겨울의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
חורפי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
зимовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
musim dingin
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
शीतकालीन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
winter-
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
winterlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
invernal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
invernale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
invernal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
冬季的
دیکشنری فارسی به چینی