مزید علیه مست. (آنندراج). مستان. مست. نشوان: دمی در آن چمن از روی ذوق کردم سیر غزل سرایان چون عندلیب مستانی. طالب آملی (از آنندراج). و رجوع به مست ومستان شود
مزید علیه مست. (آنندراج). مستان. مست. نشوان: دمی در آن چمن از روی ذوق کردم سیر غزل سرایان چون عندلیب مستانی. طالب آملی (از آنندراج). و رجوع به مست ومستان شود
درنگ کننده. (آنندراج). کسی که درنگ می کند و سستی می نماید. (ناظم الاطباء). آن که در امری درنگ و تأمل کند. درنگ کننده، انتظارنماینده. (آنندراج) ، کسی که از روی آگاهی و دانائی درهر کاری عمل می کند، بردبار و بافکر درکردن کارها. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنی شود
درنگ کننده. (آنندراج). کسی که درنگ می کند و سستی می نماید. (ناظم الاطباء). آن که در امری درنگ و تأمل کند. درنگ کننده، انتظارنماینده. (آنندراج) ، کسی که از روی آگاهی و دانائی درهر کاری عمل می کند، بردبار و بافکر درکردن کارها. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنی شود
نعت فاعلی از مصدر استیتاء. رجوع به استئتاء و استیتاء شود، بطی ٔآینده. (منتهی الارب). با تأخیر آینده نزد کسی. (اقرب الموارد) ، آمدن کسی را خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از مصدر استیتاء. رجوع به استئتاء و استیتاء شود، بطی ٔآینده. (منتهی الارب). با تأخیر آینده نزد کسی. (اقرب الموارد) ، آمدن کسی را خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از مصدر استیناف، از سرگیرندۀ کار و آغازکننده آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پژوهش خواهنده. (از لغات فرهنگستان). و رجوع به استئناف و استیناف شود
نعت فاعلی از مصدر استیناف، از سرگیرندۀ کار و آغازکننده آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پژوهش خواهنده. (از لغات فرهنگستان). و رجوع به استئناف و استیناف شود
نعت فاعلی از مصدر استیناس، آرام یابنده که توحش او برود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأنوس. الفت گیرنده و خوگر. (غیاث) (آنندراج). خوگیر: چون خلاص یافت بدان حالت مستأنس گردد و نفرت او از آن صورت نقصان پذیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 180). مصنف ترجمه ابوالشرف بوقتی که از وطن منزعج بود و به اصفهان مقیم مدتها به ریاض آن فواید آن تفسیر مستأنس بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 253). و رجوع به استئناس و استیناس شود، دستوری خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نیک نگرنده و شناسنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از مصدر استیناس، آرام یابنده که توحش او برود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأنوس. الفت گیرنده و خوگر. (غیاث) (آنندراج). خوگیر: چون خلاص یافت بدان حالت مستأنس گردد و نفرت او از آن صورت نقصان پذیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 180). مصنف ترجمه ابوالشرف بوقتی که از وطن منزعج بود و به اصفهان مقیم مدتها به ریاض آن فواید آن تفسیر مستأنس بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 253). و رجوع به استئناس و استیناس شود، دستوری خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نیک نگرنده و شناسنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نعت مفعولی از مصدر استیناف. رجوع به استئناف و استیناف شود، از سرگرفته. نو. از نو. مجدد. جدید. از سر. - امر مستأنف، کار نو که کسی نکرده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - مستأنف علیه، پژوهش خوانده. (فرهنگ حقوقی). - مستأنف عنه، پژوهش خواسته. (از لغات فرهنگستان). - نبات مستأنف، مستأنف سنه. سنوی. گیاه که یک سال بیش دوام نیارد. نبات که یک سال پاید. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نعت مفعولی از مصدر استیناف. رجوع به استئناف و استیناف شود، از سرگرفته. نو. از نو. مجدد. جدید. از سر. - امر مستأنف، کار نو که کسی نکرده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - مستأنف علیه، پژوهش خوانده. (فرهنگ حقوقی). - مستأنف عنه، پژوهش خواسته. (از لغات فرهنگستان). - نبات مستأنف، مستأنف سنه. سنوی. گیاه که یک سال بیش دوام نیارد. نبات که یک سال پاید. (یادداشت مرحوم دهخدا)