جدول جو
جدول جو

معنی مستأسد - جستجوی لغت در جدول جو

مستأسد
(مُ تَءْ سِ)
نعت فاعلی از مصدر استیساد، مانند شیرشونده، دایرشونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نبت مستأسد، گیاه روئیده و به کمال رسیده. (منتهی الارب). رجوع به استئساد و استیساد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَءْ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استیفار. شتر نشاطکننده و فربه شونده پس از مشقت و لاغری. (منتهی الارب). رجوع به استئفار و استیفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استئماع. مرد سست رای. (آنندراج). متأمع. (منتهی الارب). ’امعه’ شونده. (اقرب الموارد). رجوع به استئماع و استیماع و امعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استئمار. مشورت کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه به نفع او مؤامره برقرار شده است. رجوع به مؤامره در معنی فقهی آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مَ)
نعت مفعولی از مصدر استئمار. کسی که مورد مشورت قرار گرفته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه در عقد مؤامرۀ او شرط شده است. مستأمر حق فسخ یا الزام به عقد را دارا نیست و فقط می تواند به یکی از آن دو امر و فرمان دهد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ لِ)
نعت فاعلی از مصدر استیلاک. برندۀ پیغام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استئلاک و استیلاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ کِ)
نعت فاعلی از مصدر استیکام: موضع مستأکم، جائی که پشته و اکمه گردیده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئکام و استیکام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ کِ)
نعت فاعلی از مصدر استیکال. آنکه چیزی را برای خوردن می گیرد. (ناظم الاطباء) ، گیرندۀ مال ضعفا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئکال و استیکال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ صِ)
نعت فاعلی از مصدر استیصال. از بیخ برکننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئصال و استیصال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استئمان. اعتمادکننده. (منتهی الارب) ، امین یابنده. (منتهی الارب). امین به شمارآرنده کسی را. (اقرب الموارد) ، زنهارخواهنده. (منتهی الارب). امان خواهنده. (اقرب الموارد). زنهارخواه. زینهاری. زینهارخواه. رجوع به استئمان و استیمان شود، هر یک از افراد حربی که در بلاد اسلام باشند. (اقرب الموارد). کافری که در بلاد اسلام امان مطلق یافته باشد یعنی طبق عقد مهادنه بعنوان تجارت یا سفارت و یا حاجت دیگر با اذن حکومت اسلام یا افراد مسلمین، وارد قلمرو اسلامی شود و آن غیر از ’معاهد’ است چه معاهد کافری است که امان موقت یافته باشد نه امان مطلق. (از فرهنگ حقوقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ صَ)
نعت مفعولی از مصدر استیصال. از بیخ برکنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). از بیخ کنده. ریشه کن شده: به بوسعید تهمت کردند حدیث بردن عبدالجبار به زیر زمین و خانه و ضیاع و اسبابش همه بگرفتند و هر کسی را که بدو اتصال داشت مستأصل کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696). آن اعیان مستأصل شدند. (تاریخ بیهقی ص 419). و هر کس سرکشی می نمود مستأصل می گردانید. (جهانگشای جوینی). و رجوع به استئصال و استیصال شود، در تداول امروزین فارسی زبانان، پریشان فکر و مضطرب. بی چیز. ناچار و مجبور.
- مستأصل شدن، ناچار و مجبور شدن.
- مستأصل کردن، ناچار و مجبور کردن بر انجام کاری.
- ، پریشان و سرگشته کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْزِ)
نعت فاعلی از مصدر استیزاق. تنگ و تنگ شده. (ناظم الاطباء). رجوع به استئزاق و استیزاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رِ)
نعت فاعلی از مصدر استیراض: فسیل مستأرض، نهال خرما که ریشه در زمین داشته باشد. (اقرب الموارد). نهال خرما که سر او بیخ در زمین رفته باشد، و اگر بر تنه مادر خود روید آن را راکب گویند. (منتهی الارب). پاجوش خرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، متثاقل به أرض. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استئراض و استیراض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رِ)
نعت فاعلی از مصدر استیراب، حبل مستأرب، رسن سخت تافته. (منتهی الارب). رجوع به استئراب و استیراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رَ)
نعت مفعولی از مصدر استیراب. مدیون. (اقرب الموارد). قرضدار و وامدار و مدیون شونده. (منتهی الارب). و رجوع به استئراب و استیراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ ذِ)
نعت فاعلی از مصدر استیذان. دستوری خواهنده. (منتهی الارب). اذن خواهنده. (اقرب الموارد). رجوع به استئذان و استیذان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مَ)
نعت مفعولی از مصدر استئمان. در امان درآمده. زینهار داده شده. رجوع به استئمان و استیمان شود، آنکه در امان وی درآیند
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از مصدر استئماء. کنیزک گیرنده. (منتهی الارب). آنکه کسی را به کنیزی گیرد. (اقرب الموارد). و رجوع به استئماء و استیماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استیفاد. نزدیک شونده. (منتهی الارب). رجوع به استئفاد و استیفاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ بِ)
نعت فاعلی از مصدر استیباط. رجوع به استئباط و استیباط شود. کننده مغاک تنگ دهن فراخ شکم. (منتهی الارب). کسی که حفره ای بکند با سری تنگ و انتهائی گشاد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ سِ)
نعت فاعلی از مصدر استیسار، گردن نهنده برای اسیر شدن. (منتهی الارب) ، به اسیری گیرنده کسی را. (اقرب الموارد). و رجوع به استئسار و استیسار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ سَ)
نعت مفعولی از مصدر استئسار. به اسیری گرفته شده. اسیرشده. (اقرب الموارد). رجوع به استئسار و استیسار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ خِ)
نعت فاعلی از مصدر استیخاد. سر فرودآرنده از درد. فروتنی کننده از جهت بیماری. (منتهی الارب). سر فرودارنده از درد چشم و یا از هر دردی که باشد. (ناظم الاطباء). مستأخذ. رجوع به استئخاد و استیخاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ حِ)
نعت فاعلی ازمصدر استیحاد. تنهاشونده. (منتهی الارب). منفرد. (اقرب الموارد). آنکه تنها می ماند. (ناظم الاطباء). رجوع به استئحاد و استیحاد شود، آنکه آگاهی میدهد، آنکه می داند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ءَسْ سِ)
برانگیخته و غضبناک مانند شیر. (آنندراج). خشمناک مانند شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ تِ)
نعت فاعلی از مصدر استیتان. رجوع به استئتان و استیتان شود، خریدکننده خر ماده و برگزینندۀ آن برای خویش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ یِ)
نعت فاعلی ازمصدر استئیاک، انبوه و درهم پیچیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئیاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ)
نعت فاعلی از مصدر استیناس، آرام یابنده که توحش او برود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأنوس. الفت گیرنده و خوگر. (غیاث) (آنندراج). خوگیر: چون خلاص یافت بدان حالت مستأنس گردد و نفرت او از آن صورت نقصان پذیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 180). مصنف ترجمه ابوالشرف بوقتی که از وطن منزعج بود و به اصفهان مقیم مدتها به ریاض آن فواید آن تفسیر مستأنس بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 253). و رجوع به استئناس و استیناس شود، دستوری خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نیک نگرنده و شناسنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ هَِ)
نعت فاعلی از مصدر استئهال. سزاوار و شایسته شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). لایق. سزاوار. قابل:
هزار سعدی اگر دایمش ثنا گوید
هزار چندان مستوجب است و مستأهل.
سعدی.
، آنکه اهاله یعنی چربی ذوب شده یا نوعی نان و خورش را می خرد یا آن رامی خورد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به استئهال و استیهال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از استیواء. رحم خواهنده. ترحم خواهنده. استرحام کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استئواء و استیواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ وِ)
نعت فاعلی از مصدر استیوار. شتابنده در تاریکی و ترسنده. (منتهی الارب) ، سخت خشمگین شونده، شتر نر که آمادۀ برجستن باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فرارکننده و گریزنده. (اقرب الموارد). و رجوع به استئوار و استیوار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از مصدر استیناء. درنگ کننده و انتظارنماینده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئناء و استیناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ)
نعت فاعلی از مصدر استیناف، از سرگیرندۀ کار و آغازکننده آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پژوهش خواهنده. (از لغات فرهنگستان). و رجوع به استئناف و استیناف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نَ)
نعت مفعولی از مصدر استیناف. رجوع به استئناف و استیناف شود، از سرگرفته. نو. از نو. مجدد. جدید. از سر.
- امر مستأنف، کار نو که کسی نکرده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- مستأنف علیه، پژوهش خوانده. (فرهنگ حقوقی).
- مستأنف عنه، پژوهش خواسته. (از لغات فرهنگستان).
- نبات مستأنف، مستأنف سنه. سنوی. گیاه که یک سال بیش دوام نیارد. نبات که یک سال پاید. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ ذَ)
نعت مفعولی از مصدر استیذان. آنکه از وی اذن و دستوری خواهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئذان و استیذان شود
لغت نامه دهخدا