- مسبار
- زخم کاو، گمانه کاویانه نگرید به مسبار آلتی که بدان غور و ژرفای محلی را اندازه گیرند: و بمسبار استقصاغور محاسن و مقابح همه بشناختم، میل جراحت
معنی مسبار - جستجوی لغت در جدول جو
- مسبار
- میل جراحی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوعی برنج که ترکیب مس، روی و قلع تهیه می شود
میخ، میلۀ کوتاه فلزی و نوک تیز برای اتصال دو قطعه به هم
دودک دوده
نره دراز
مرماخوز: اگر خواهی زتب زنهار زنهار کفی از داروی مستار دست آر. (محمود تانیسری)
می ترش، می تازه می نو ساخته، گرد بلند گرد بر خاسته
مس مانند، فلزی مخلوط است. قسمت عمده آنرا مس تشکیل میدهد که با فلزی دیگر آمیخته. رنگ آن برنگ طلاست و کمتر زنگ آن برنگ طلاست وکمتر زنگ میزند و تیره میشود. در قدیم سماورهای عالی را از ورشو یا مسوار می ساختند: سماورهای مسوار را که کرایه کرده بودند آتش انداختند
میخ (اسم میخ (آهنی) : ابواب جور و حیف بمسمار انصاف و انتصاف او بسته شده، جمع مسامیر. یا به مسمار دوختن، سخت بستن چیزی را، با کمال احتیاط نگهداشتن چیزی را
((مِ))
فرهنگ فارسی معین
آلیاژ مس و روی با جلای زیاد و رنگ سرخ مایل به زرد که در قدیم برای ساختن سماور و ظرف های آشپزخانه به کار می رفت
ریشکاو (میل جراحی)
مبرت ها، عطایا، بخششها، جمع واژۀ مبرت
رودۀ گوسفند که آن را از گوشت قیمه کرده و برنج پر می کردند و می پختند
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت
نگرید به مسبار