جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مسباد

مهباد

مهباد
مرکب از مه (بزرگ) + یاد (بد، پسوند اتصاف)، نام یکی از سرداران هخامنشی
مهباد
فرهنگ نامهای ایرانی

مسبار

مسبار
زخم کاو، گمانه کاویانه نگرید به مسبار آلتی که بدان غور و ژرفای محلی را اندازه گیرند: و بمسبار استقصاغور محاسن و مقابح همه بشناختم، میل جراحت
فرهنگ لغت هوشیار

اسباد

اسباد
نو برآمدن گیاه نصی در بنۀ خشک آن. نو برآمدن گیاه نصی در قدیم آن. (منتهی الارب) ، اسبال زرع، برآمدن خوشۀ کشت. (منتهی الارب). خوشۀ کشت بیرون آمدن. (تاج المصادر بیهقی). صاحب خوشه شدن کشت. (منتهی الارب) ، اسبال طریق، بسیار آینده و رونده شدن راه. (منتهی الارب) ، بسیار کردن سخن بر کسی. (زوزنی) : اسبل علیه. (منتهی الارب) ، فروهشتن. فروگذاشتن ازار و مانند آن به تکبر. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). فروگذاشتن جامه. (غیاث). فروگذاشتن ازار و آنچه بدان ماند. (زوزنی) ، فروگذاشتن پرده و جز آن. فروریختن، سست کردن بند ازار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

متباد

متباد
آن که حریف و همتای خود را گیرد در حرب و غیر آن. (آنندراج). کسی که در جنگ حریف و همتای خود را بگیرد، آن که بگیرد مثل هر چیز را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مسبود

مسبود
نعت مفعولی از مصدر سبد. رجوع به سبد شود، صبی ّ مسبود، کودک دچار شده به بیماری اسبیده، که از افراط در خوردن شیر دست دهد. (ازذیل اقرب الموارد). و رجوع به اسبیده شود
لغت نامه دهخدا

مسبند

مسبند
شخصی را گویند که پای بند کسی یا چیزی شده باشد که بواسطۀ آن کس یا آن چیز به جائی نتواند رفت. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف هسبند است که امروز نیز به معنی عاشق و شیفتۀ کسی یا چیزی مستعمل است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

مسبرد

مسبرد
نعت فاعلی از مصدر سبرده. رجوع به سبرده شود، شتر ماده که بچۀ ناتمام بی موی انداخته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا