- مساکین
- مسکین ها، فقیرها، بینواها، درویش ها، بی چیز ها، بیچاره ها، درمانده ها، جمع واژۀ مسکین
معنی مساکین - جستجوی لغت در جدول جو
- مساکین
- جمع مسکین، مستمندان جمع مسکین بی نوایان فقیران: دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشیده فقراء و مساکین بل کافه مومنین از سپاهی و رعیت از آن بهره ور گشتند
- مساکین ((مَ))
- جمع مسکین، بی نوایان، فقیران
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع سماک ماهی فروشان
از ساخته های فارسی گویان ویسداران جمع ملاک درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فقیر، بینوا، درویش، بی چیز، بیچاره، درمانده
بینوایان، دراویش، بی چیزان، بیچارگان
درویش و آنکه هیچ ندارد
مسکن ها، محل سکنی ها، منزل ها، خانه ها، جایگاه ها، جمع واژۀ مسکن
جمع رکن، استون ها، دیوانیان دیوانمردان، جمع ارکان، جمع رکن ستونها. یا اراکین دولت. سران دولت
از پارسی استوانه ها، ستون ها جمع اسطوانه. ستونها رکن ها ارکان، بزرگان برجستگان: ازاساطین عصر خویش بود
باغها، بستانها
جمع دستان، از پارسی دستان ها داستان ها افسانه ها، پرده های خنیا پرده های موسیقی
جمع دکان، کرپه ها دوکان ها سکو بلندی، جایی که کاسب اجناس خود را در آن نهد و فروشد. حجره داد و ستد جمع دکاکین، تخته ای که روی آن نشینند نیمکت
مقیمان، باشندگان
ترکی مهجام ساغر، دلستان
نظم و ترتیب، شایسته و آراسته
منسوب به امسال امساله
روزه نامک برگه زمان بندی روزه
جمع سکین، کارد ها دشنه ها
دو رویه، دو رسته، سفره
از پارسی شک کنندگان پر گمانان جمع شکاک در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) شکاکان شک کنندگان
مسمارها، میخ ها، جمع واژۀ مسمار
مجنون ها، دیوانگان، جمع واژۀ مجنون
دکّان ها، مغازه ها، جمع واژۀ دکّان
شکاک، کسانی که در عقاید مذهبی شک می آورند، در فلسفه جمعی از حکما که معتقد بودند علم به چیزی که ورای تجربه قرار داشته باشد محال است و در هیچ امری نباید رای و حکم قطعی داد و همۀ امور را باید با شک و شبهه تلقی کرد
کسی که از کسی یاری بخواهد، یاری خواهنده
اسطوانه ها، استوانه ها، جمع واژۀ اسطوانه
بستان ها، گلستان ها، گلزارها، باغ ها، جمع واژۀ بستان
مضمون ها، چیزهایی که از کلام مفهوم شود، موضوع کلام ها، معنی ها، مطلب ها، جمع واژۀ مضمون
دو زبان، پارسی و تازی تشنیه لسان. دوزبان، فارسی و عربی
جمع مالک، خاوندان داشتاران جمع مالک درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)