جدول جو
جدول جو

معنی مساهل - جستجوی لغت در جدول جو

مساهل
سهل انگار، آسان گیر
تصویری از مساهل
تصویر مساهل
فرهنگ فارسی عمید
مساهل
(مُ هَِ)
نعت فاعلی از مصدرمساهله. آسانی کننده. (آنندراج). سهل انگار و آسانی کننده. (ناظم الاطباء). آسان گیر. رجوع به مساهله شود
لغت نامه دهخدا
مساهل
سهل انگار و آسانی کننده، آسان گیر
تصویری از مساهل
تصویر مساهل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متاهل
تصویر متاهل
ویژگی کسی که ازدواج کرده است، دارای همسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساهله
تصویر مساهله
مساهلت، سهل انگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساهلت
تصویر مساهلت
با نرمی و آسانی رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تساهل
تصویر تساهل
سهل گرفتن، سست گرفتن، آسان گرفتن بر یکدیگر، به نرمی رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
مسئله ها، موضوع ها، مطلب ها، پرسشهایی درباره مسائل شرعی، امور مشکل، معضل ها، سؤال ها، پرسش ها، جمع واژۀ مسئله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناهل
تصویر مناهل
منهل ها، جاهای آب خوردن در راه، چشمه هایی که مردم از آن آب بخورند، جمع واژۀ منهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهل
تصویر مستهل
ماه نو که نمودار و آشکار شده، کنایه از ابتدای ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساهم
تصویر مساهم
هم سهم، هم بهره، شریک
فرهنگ فارسی عمید
(صَ عَ)
مساهلت. مساهله. آسانی کردن با کسی. (منتهی الارب). با کسی آسان فراگرفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). نرم کردن و آسان گرفتن با کسی. (اقرب الموارد). سهل انگاری کردن. سهل گرفتن. آسان گرفتن. و رجوع به مساهلت شود.
- مساهله کردن، مدارا کردن. اغماض کردن. تساهل کردن
لغت نامه دهخدا
(صَ / صَ عَ)
مساهله. مساهله. آسان گرفتن و سهل پنداشتن و نیز به معنی سستی کردن. (غیاث). مسامحه و سهل انگاری و سستی. (ناظم الاطباء). آسان گزاری. آسانی کردن با کسی. آسان گرفتن. آسان گیری. مسامحت. تسامح. مسامحه. و رجوع به مساهله شود: و در شمار هر که با وی مساهلت رود. (تاریخ بیهقی ص 123). امیرمنوچهر جز به مدارات و مساهلت چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 371).
- مساهلت کردن، مسامحه کردن. سهل انگاری کردن: من پدر را گفتم به نماز می باید رفت گفت بلی بروم اما مساهلتی می کرد. (انیس الطالبین ص 205)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مساهر
تصویر مساهر
شب زنده دار شب زنده دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهل
تصویر مستهل
روی درخشنده از شادی، جوینده هلال، بیننده ماه نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساله
تصویر مساله
حاجت، نیاز، خواهش، درخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاهل
تصویر مستاهل
سزاوار و شایسته شونده، لایق، سزاوار، قابل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مساله (مسئله) : حلاج بر سردار این نکته خوش سراید از شافعی مپرسید امثال این مسائل (مسایل)، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهل
تصویر مناهل
جمع منهل، باز داشته ها ناشایست ها جمع منهل آبخور ها آبشخور ها
فرهنگ لغت هوشیار
بوندار (سهام دار)، هنباز انباز شونده شریک سهیم: این صنعت را از آن جهت تسهیم خواندند که شاعر دیگری را در دانستن بعضی از آنچ نظم خواهد کرد مساهم و مشارک گردانیده است، تیر قرعه زننده بادیگری
فرهنگ لغت هوشیار
دارایزن و فرزند یالمند زندار کسی که دارای اهل بیت و عیال است آنکه زن و فرزند دارد: متاهل دو پای خود در بست سر خود را بدست خود بشکست. (حدیقه) جمع متاهلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
موضوعات، مساله ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجهل، بیابان های بی نشانه، جمع جهل، نادانی ها جمع مجهل، جمع جهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساهل
تصویر تساهل
آسان گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساهلت
تصویر مساهلت
بنرمی وآسانی رفتارکردن سهل انگاری کردن، سهل انگاری آسان گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مساهله و مساهلت در فارسی: بردباری ساده گیری آسانگیری مساهلت: مساهله و اهمال از حد اعتدال گذرانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساهل
تصویر تساهل
((تَ هُ))
سهل گرفتن بر یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساهم
تصویر مساهم
((مُ هِ))
شریک، سهیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساهر
تصویر مساهر
((مُ هِ))
شب زنده دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
پرسمانها، پرسشها، دشواری ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تساهل
تصویر تساهل
آسان گیری، ساده گیرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تساهل
تصویر تساهل
Indulgence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متاهل
تصویر متاهل
Married
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مساهم
تصویر مساهم
Contributor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متاهل
تصویر متاهل
casado
دیکشنری فارسی به پرتغالی