دشنام دادن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نادانی نمودن. (منتهی الارب). مجاهله، نشستن نزدیک خم و دن و شراب خوردن ساعت بعد ساعت، اسراف نمودن درخوردن شراب و بدون اندازه خوردن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، لازم گرفتن ناقه راه را به سیر سخت. (منتهی الارب). راندن. (اقرب الموارد)
دشنام دادن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نادانی نمودن. (منتهی الارب). مجاهله، نشستن نزدیک خم و دن و شراب خوردن ساعت بعد ساعت، اسراف نمودن درخوردن شراب و بدون اندازه خوردن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، لازم گرفتن ناقه راه را به سیر سخت. (منتهی الارب). راندن. (اقرب الموارد)
رویاروی سخن گفتن. (منتهی الارب) (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء). روبه رو شدن و روبه رو سخن گفتن. (آنندراج) (غیاث). روفاروی کردن. (تاج المصادر بیهقی، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤسسۀ لغت نامه ص 202) ، همدیگر لب راقریب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). لب را نزدیک گردانیدن. (ناظم الاطباء). نزدیک گردانیدن فلان لب خود را به لب فلان و خطاب کردن او از دهان به دهان. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گردانیدن چیزی را. یقال: شافه البلد و الامر، ای داناه . (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). نزدیک شدن به شهر و به کار. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح حدیث) محدثان مشافهه را بر اجازت حدیثی که لفظاً گفته شده باشد اطلاق کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 806)
رویاروی سخن گفتن. (منتهی الارب) (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء). روبه رو شدن و روبه رو سخن گفتن. (آنندراج) (غیاث). روفاروی کردن. (تاج المصادر بیهقی، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤسسۀ لغت نامه ص 202) ، همدیگر لب راقریب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). لب را نزدیک گردانیدن. (ناظم الاطباء). نزدیک گردانیدن فلان لب خود را به لب فلان و خطاب کردن او از دهان به دهان. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گردانیدن چیزی را. یقال: شافه البلد و الامر، ای داناه ُ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). نزدیک شدن به شهر و به کار. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح حدیث) محدثان مشافهه را بر اجازت حدیثی که لفظاً گفته شده باشد اطلاق کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 806)
سفار. رفتن به سوی شهری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سفر کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار). مسافرت. و رجوع به مسافرت شود، بمردن. (منتهی الارب). موت، دور شدن و جدا شدن بادها، آشکار شدن شخص، جدا شدن تب از شخص. (اقرب الموارد)
سفار. رفتن به سوی شهری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سفر کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار). مسافرت. و رجوع به مسافرت شود، بمردن. (منتهی الارب). موت، دور شدن و جدا شدن بادها، آشکار شدن شخص، جدا شدن تب از شخص. (اقرب الموارد)
به بال زدن کبوتر و مرغ یکدیگر را. (منتهی الارب). با بال زدن مرغان یکدیگر را. و رجوع به سفع شود، زنا کردن با یکدیگر. (اقرب الموارد) ، دنبال کردن و مطارده، معانقه کردن، و گویند به معنی مضاربه و یکدیگر را زدن، یکدیگر را سیلی زدن، با یکدیگر جنگیدن. (اقرب الموارد). و رجوع به مسافع شود
به بال زدن کبوتر و مرغ یکدیگر را. (منتهی الارب). با بال زدن مرغان یکدیگر را. و رجوع به سفع شود، زنا کردن با یکدیگر. (اقرب الموارد) ، دنبال کردن و مطارده، معانقه کردن، و گویند به معنی مضاربه و یکدیگر را زدن، یکدیگر را سیلی زدن، با یکدیگر جنگیدن. (اقرب الموارد). و رجوع به مسافع شود
مسافت. سیفه. دوری راه و دوری میان دو منزل. (دهار). بعد و فاصله. ج، مساوف و مشهور چنین است که مسافه مقداری است از زمینی چنانکه گویند: بیننا مسافه میل، یعنی زمین به مساحت یک میل، و گویند بیننا مسافه شهر، یعنی بین ما زمینی است که پیمودن آن یک ماه به طول می انجامد، و این کلمه مأخوذ از سوف است به معنی بوئیدن. (اقرب الموارد). دوری بیابان، و این مأخوذ است از سوف به معنی بو گرفتن، چون راهبر در بیابان راه گم می کند خاک آنجا گرفته می بوید و معلوم می کند که در راه راست است یا راه را گم کرده، پس به کثرت استعمال نام دوری میان منازل و غیره شد. (غیاث). و رجوع به مسافت شود
مسافت. سیفه. دوری راه و دوری میان دو منزل. (دهار). بعد و فاصله. ج، مَساوف و مشهور چنین است که مسافه مقداری است از زمینی چنانکه گویند: بیننا مسافه میل، یعنی زمین به مساحت یک میل، و گویند بیننا مسافه شهر، یعنی بین ما زمینی است که پیمودن آن یک ماه به طول می انجامد، و این کلمه مأخوذ از سوف است به معنی بوئیدن. (اقرب الموارد). دوری بیابان، و این مأخوذ است از سَوف به معنی بو گرفتن، چون راهبر در بیابان راه گم می کند خاک آنجا گرفته می بوید و معلوم می کند که در راه راست است یا راه را گم کرده، پس به کثرت استعمال نام دوری میان منازل و غیره شد. (غیاث). و رجوع به مسافت شود
مدافعت و مدافعه در فارسی: وانش پافند پاد آفند ایستادگی راندن پس زدن همدیگر را راندن و دور کردن دفاع کردن: از بیم جان دلها بر مرگ نهاده بمدافعه و مقابله بایستادند، حمایت و جانبداری کردن از کسی جمع مدافعات
مدافعت و مدافعه در فارسی: وانش پافند پاد آفند ایستادگی راندن پس زدن همدیگر را راندن و دور کردن دفاع کردن: از بیم جان دلها بر مرگ نهاده بمدافعه و مقابله بایستادند، حمایت و جانبداری کردن از کسی جمع مدافعات
مرافده و مرافدت در فارسی: دستیاری یاریگری معاونت کردن یاری کردن: بتوفیق خدای و موافقت رای و مساعدت و رعایت درایت... و اعانت حدس ومرافدت ذکا بجواهر زواهرالفاظ... و اشعار... متحلی گردانید
مرافده و مرافدت در فارسی: دستیاری یاریگری معاونت کردن یاری کردن: بتوفیق خدای و موافقت رای و مساعدت و رعایت درایت... و اعانت حدس ومرافدت ذکا بجواهر زواهرالفاظ... و اشعار... متحلی گردانید
مشافهه و مشافهت در فارسی رو به رویی روبه رو شدن، رو به رو سخن گفتن، نزدیک گردانیدن گفتگو کردن با یکدیگر بروبرو سخن گفتن، روبروشدن، گفتگوی روبا روی. یابه مشافهه. روباروی سخن گفتن: متظمان بی حجابی بمشافهه گفتندی و شنودندی
مشافهه و مشافهت در فارسی رو به رویی روبه رو شدن، رو به رو سخن گفتن، نزدیک گردانیدن گفتگو کردن با یکدیگر بروبرو سخن گفتن، روبروشدن، گفتگوی روبا روی. یابه مشافهه. روباروی سخن گفتن: متظمان بی حجابی بمشافهه گفتندی و شنودندی