معنی مسافحه - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مسافحه
مسافحه
- مسافحه
- تأنیث مسافح. نعت فاعلی از مسافحه. زانیه. زن بدکار. زنی پلیدکار. (دهار). ج، مسافحات. رجوع به مسافح و مُسافَحه شود
لغت نامه دهخدا
مسافحه
- مسافحه
- سفاح. زنا کردن. (منتهی الارب). با کسی زناکردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). فجور کردن و زنا کردن با یکدیگر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسامحه
- مسامحه
- آسان گرفتن، سهل انگاشتن، به نرمی و مدارا کار کردن
فرهنگ فارسی عمید
مصافحه
- مصافحه
- دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات، دست در دست هم گذاشتن، دست یکدیگر را فشردن
فرهنگ فارسی عمید
مسافهه
- مسافهه
- مسافهه و مسافهت در فارسی: میگساری، دشنامگویی، نادانی دشنام دادن کسی را، نادانی نمودن، اسراف کردن در نوشیدن شراب
فرهنگ لغت هوشیار
مسافعه
- مسافعه
- کتک زدن، کتک کاری مضاربه: ... و جنگ و مدافعت و کینه کشی ومسافعت از میانه برداشته و همه فرمان پادشاه را مطوع و منقاد گشته
فرهنگ لغت هوشیار