جدول جو
جدول جو

معنی مسافحه - جستجوی لغت در جدول جو

مسافحه
(صَ حَ)
سفاح. زنا کردن. (منتهی الارب). با کسی زناکردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). فجور کردن و زنا کردن با یکدیگر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسافحه
(مُ فِ حَ)
تأنیث مسافح. نعت فاعلی از مسافحه. زانیه. زن بدکار. زنی پلیدکار. (دهار). ج، مسافحات. رجوع به مسافح و مسافحه شود
لغت نامه دهخدا
مسافحه
جهمرزی زنا کردن، زنا
تصویری از مسافحه
تصویر مسافحه
فرهنگ لغت هوشیار
مسافحه
((مُ فِ حِ یا فَ حَ))
زنا کردن
تصویری از مسافحه
تصویر مسافحه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسافهه
تصویر مسافهه
دشنام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گرفتن، سهل انگاشتن، به نرمی و مدارا کار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات، دست در دست هم گذاشتن، دست یکدیگر را فشردن
فرهنگ فارسی عمید
با هم شناوری کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ حَ / حِ)
مصافحه. مصافحت. دست یکدیگر را گرفتن از روی دوستی و صداقت و تکان دادن دست و روی هم را بوسیدن. (ناظم الاطباء). دست همدیگر را گرفتن به وقت ملاقات، و این قایم مقام معانقه است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(صَحْوْ)
سفار. رفتن به سوی شهری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سفر کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار). مسافرت. و رجوع به مسافرت شود، بمردن. (منتهی الارب). موت، دور شدن و جدا شدن بادها، آشکار شدن شخص، جدا شدن تب از شخص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دشنام دادن. (منتهی الارب). سفاهت کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). مسافهه. (اقرب الموارد) ، دوا کردن. (منتهی الارب). دارو کردن. مداوا کردن. (اقرب الموارد). درمان کردن
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
از جانب چپ صیاد درآمدن صید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سناح. سنوح. و رجوع به سناح و سنوح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ حَ)
مسامحه. مسامحت. سهل انگاری و آسان شمردگی و تهاون و تغافل. (ناظم الاطباء). آسان فراگرفتن. با کسی آسان و سهل فرا گرفتن. آسان گزاری. آسانی. مساهله. مساهلت. اغماض. به نرمی رفتار کردن. مدارا کردن، نرمی و مدارا، تنبلی و کاهلی. (ناظم الاطباء). به تأخیر انداختن کاری را، کوتاهی و اهمال. و رجوع به مسامحه و مسامحت شود، در اصطلاح اخلاقی، ترک کردن بعضی از چیزها است که واجب نبود. (از اخلاق ناصری ص 79)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
آسانی کردن با کسی. (منتهی الارب). کار سهل فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). کار با کسی سهل گرفتن. (دهار). مساهله کردن و آسان گرفتن کاری بر کسی. (اقرب الموارد). به نرمی رفتار کردن. موافقت کردن با کسی بر خواستۀ او. (اقرب الموارد از لسان) ، صفح و گذشت کردن از گناه کسی. (اقرب الموارد). و رجوع به مسامحه و مسامحت شود، ترک واجبات است از طریق خودخواهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). ترک بعضی از چیزها است به طریق اختیار که ترک آن بر او واجب نباشد. (نفائس الفنون - حکمت مدنی). ترک آنچه واجب است، به جهت تنزه. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
با کسی رویاروی جنگ کردن. مواجهه. (المصادر زوزنی). رویاروی گردیدن با کسی و جنگ و قتال کردن با وی. کفاح. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). روبرو گردیدن با کسی و اصمعی گوید: به استقبال کسی رفتن است در جنگ بدون سپر و جز آن. (از اقرب الموارد) ، خود مرتکب کارها گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انجام دادن کارها به تن خویش. (ازقرب الموارد) ، بوسه دادن. (المصادر زوزنی) (آنندراج). بوسه دادن زن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زن را ناگهان بوسیدن. (از اقرب الموارد) ، دفاع کردن از کسی و فی الحدیث: لاتزال مؤیداً بروح القدس ما کافحت عن رسول اﷲ. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دست یکدیگر را گرفتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). دست کسی را گرفتن. (ناظم الاطباء). دست یکدیگر را گرفتن در سلام. (تاج المصادر بیهقی). تصافح. دست به یکدیگر دادن. دست دادن. (یادداشت مؤلف). یکدیگر را دست گرفتن. (المصادر زوزنی). دست یکدیگر را گرفتن، و آن هنگام دیدار دوستان سنت است و باید که به هر دو دست بود و آنکه پاره ای از مردم بعد از نماز فجر یا بعد از نماز جمعه میکنند چیزی نیست و بدعت است و با زن جوان و امرد نیکوصورت مصافحه درست نباشد و به هرکه نظر کردن حرام است مساس کردن با او نیز حرام است بلکه حرمت مساس سخت تر از نظر باشد. مصافحۀ مرد با پیرزن که مشتهات نبود باکی نیست، همچنین است مصاحفۀ زن جوان با مردی پیر که از ف تنه شهوت ایمن بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مصافحت و مصافحه شود
لغت نامه دهخدا
(صِحْ حَ)
به بال زدن کبوتر و مرغ یکدیگر را. (منتهی الارب). با بال زدن مرغان یکدیگر را. و رجوع به سفع شود، زنا کردن با یکدیگر. (اقرب الموارد) ، دنبال کردن و مطارده، معانقه کردن، و گویند به معنی مضاربه و یکدیگر را زدن، یکدیگر را سیلی زدن، با یکدیگر جنگیدن. (اقرب الموارد). و رجوع به مسافع شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
روباروی جنگ و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَخ خ)
دشنام دادن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نادانی نمودن. (منتهی الارب). مجاهله، نشستن نزدیک خم و دن و شراب خوردن ساعت بعد ساعت، اسراف نمودن درخوردن شراب و بدون اندازه خوردن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، لازم گرفتن ناقه راه را به سیر سخت. (منتهی الارب). راندن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مساحت در فارسی سریانی تازی گشته از مشوحتا (پژوهش واژه های سریانی) پیمایه اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافه
تصویر مسافه
مسافت در فارسی: دروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافحه
تصویر منافحه
جنگ رو با روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافحه
تصویر مکافحه
مکافحت در فارسی: خود انجامی انجام دادن کاری به خود، جنگ تن به تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن بیکدیگر هنگام ملاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافحت
تصویر مسافحت
زنا کردن، زنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافره
تصویر مسافره
مسافرت در فارسی جرمزه وشتارش راهی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
کتک زدن، کتک کاری مضاربه: ... و جنگ و مدافعت و کینه کشی ومسافعت از میانه برداشته و همه فرمان پادشاه را مطوع و منقاد گشته
فرهنگ لغت هوشیار
مسافهه و مسافهت در فارسی: میگساری، دشنامگویی، نادانی دشنام دادن کسی را، نادانی نمودن، اسراف کردن در نوشیدن شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گذاری، آسانی، اغماض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافح
تصویر مسافح
دهانه های دره آبشار ها جهمرز زناکار جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
((مُ فَ حَ یا حِ))
به هم دست دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
((مُ مَ حَ یا حِ))
آسان گرفتن، به نرمی رفتار کردن
فرهنگ فارسی معین
اهمال، تسامح، تساهل، تعلل، تغافل، تکاهل، تهاون، سستی، طفره، غفلت، کاهلی، کوتاهی، مماشات، مماطله
متضاد: جدیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دشنام دهی، ناسزاگویی، فحاشی، دشنام دادن، سقط گفتن، فحش دادن، سفاهت کردن، نادانی کردن، شراب بارگی، شراب باره بودن، دائم الخمر بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روبوسی، معانقه، دست دادن، دست یکدیگررا فشردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد