جدول جو
جدول جو

معنی مساریقی - جستجوی لغت در جدول جو

مساریقی
از ریشه یونانی روده بندی روده بست
تصویری از مساریقی
تصویر مساریقی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخاریق
تصویر مخاریق
مخراق ها، فریب و دروغ ها، جمع واژۀ مخراق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساری
تصویر مساری
گذرگاه، آب رو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ج مسری. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مسری شود
لغت نامه دهخدا
(صَ با)
دزدیده نگریستن به سوی کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دزدیده نگریستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد). مستری. و رجوع به مستری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسقاه. محل آبیاری. مجاری. مسیرهای آب. مواضع ریزش آب: مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساقی سیم ساق ازشراب طافح نرگس مست چون معشوق از آن بازی خفته است. (ترجمه محاسن اصفهان آوی). و رجوع به مسقاه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ قی ی)
منسوب است به مایق دشت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
خلنگ. خلنج. اخلنج
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مطراق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گروه پیادگان، شتر در پی یکدیگر رونده نزدیک آب. یقال: جائت الابل مطاریق، یعنی در پی یکدیگر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسلوقه. (ناظم الاطباء). رجوع به مسلوقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسحاق. (ناظم الاطباء). رجوع به مسحاق شود، جمع واژۀ منسحق (به ندرت). (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به منسحق شود، جرت من عینه مساحیق الدموع، یعنی اشکهای روان. (اقرب الموارد).
- مساحیق السماء، ابرهای تنک. (ناظم الاطباء).
- مساحیق من الحشم، قطعه ای هنگفت از چربیهای چسبیده به روده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسراع. (اقرب الموارد). رجوع به مسراع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مستقه: و ذکر کاریزها و جویها و رودخانه ها و آسیاها و مقاسم آبهای آن و مساتیق آن و عدد ضیاعها و رساتیق آن (قم) . (تاریخ قم ص 20). رجوع به مستقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مخراق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخراق شود، جمع واژۀ مخرقه. دروغها و نیرنگها: و لاتزال مخاریقه مشتبهه و جائزه هناک الی ان یطلع علیه هذا. (تجارب الامم ج 6 ص 394). و بعد هذا چون دیگر اقوال و افعال آن جهال ضلال که همه مخاریق بواریق بودی. (جهانگشای جوینی). مارافسای نیک به تأمل دراو نگاه کرد مرده پنداشت گفت دریغا اگر این مار را زنده بیافتمی هیچ ملواحی دام مخاریق دنیا را به از این ممکن نشدی. (مرزبان نامه چ قزوینی چ 1317 ص 244)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مزراق. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). و رجوع به مزراق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مبرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مبرق شود
لغت نامه دهخدا
بکسر اول و بیاء کشیده، آوائی است نمایندۀ تعجب و شگفتی
لغت نامه دهخدا
روده بند، (از فرهنگ فارسی معین)، بند طویل صفاقی است که رودۀ باریک را به جدار خلفی شکم متصل می کند، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، جگر، کیلوس را از معده و از روده ها می کشد و آلت وی اندر کشیدن کیلوس شاخهای مارسایقاست که از جانب مقعر رسته است و این مارسایقا را باب گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، شعب باب است، (کتاب ثالث قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 179، یادداشت ایضاً)، مارسایقا یا روده بند ’مزانتر’ چینی از صفاق است که رودۀ باریک را به جدار خلفی شکم متصل می کند، عرض آن در وسط 15 سانتیمتر ودر دو انتها صفر است، کنار قدامی آن بطول رودۀ باریک یعنی 6 متر است و به رودۀ باریک متصل می باشد و دو ورقۀ آن در ابتدای پوشش روده ها قرار می گیرند، کنار خلفی آن به طول 15 سانتیمتر و در امتداد خطی است که از طرف چپ دومین مهرۀ کمر شروع شده از طرف راست چهارمین قسمت اثنا عشر و جلو سومین قسمت اثنا عشر می گذرد، در اینجا شریان ماساریقی بزرگ وارد آن می شود، (از کالبدشناسی توصیفی تألیف دکتر مستقیمی ص 507)، و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
ماساریقا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این رگ را که از جانب مقعر جگر رسته است باب گویند و از جانب بیرون جگر هم از این رگ، رگهای دیگر رسته است و آن رگها را به زبان یونانی ماساریقین گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)، و رجوع به مارساریقا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مساریق
تصویر مساریق
بنگرید به ماساریقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریقی
تصویر اریقی
خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
برزیلی گربک از جانوران پستانداریست از راسته کیسه داران که به جثه یک گربه است و گوشتخوار است و بومی آمریکای جنوبی است و شبها برای شکار از لانه اش خارج میشود و دارای دندانهای نیش برنده است. بچه های این حیوان هنگام احساس خطر بر پشت مادر سوار میشوند و دم خود را به دم او میپیچانند ساریگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخراق، فوته های پیچیده، کار بران سر انجام دهندگان، جوانمردان، دهشمندان، نیک بالایان، گاوان جمع مخراق. سخاوتمندان اشخاص سخی جوانمردان، مردان نیکو اندام، اشخاص کاربر، آنچه کودکان با آن بازی کنند، گاوان دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریقی
تصویر باریقی
یونانی ک کف دریا از جانوران کف دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماساریقا
تصویر ماساریقا
یونانی تازی گشته روده بند روده بند. بنگرید به ماساریقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاریق
تصویر مخاریق
((مَ))
جمع مخراق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساریق
تصویر ساریق
ساریگ (از برزیلی)، پستانداری از راسته کیسه داران به جثه یک گربه که گوشتخوار و بومی آمریکای جنوبی است، شب ها برای شکار از لانه اش خارج می شود و دارای دندان های نیش برنده است
فرهنگ فارسی معین