جمع واژۀ مسرّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شادیها. مسرتها: این قصه به سمع اعلای شاه أسمعه اﷲ المسار از بهر آن گذرانیدم تا... (سندبادنامه ص 202). از حضرت چنگیزخان یرلیغی رسید مضمون آن موجبات مسار وابتهاج بود. (جهانگشای جوینی). رجوع به مسره شود
جَمعِ واژۀ مَسَرّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شادیها. مسرتها: این قصه به سمع اعلای شاه أسمعه اﷲ المسار از بهر آن گذرانیدم تا... (سندبادنامه ص 202). از حضرت چنگیزخان یرلیغی رسید مضمون آن موجبات مسار وابتهاج بود. (جهانگشای جوینی). رجوع به مسره شود
جمع واژۀ مسربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چراگاهها. رجوع به مسربه شود، در عبارت ذیل از ترجمه تاریخ یمینی (ص 256) می نماید که همانند جمع سرب به معنی سوراخها و خانه های کنده در زیرزمین و آبراهه به کار رفته است و البته معنی اخیر بیشتر محتمل است: راه لشکر باز دادند تا در قلعه افتادند و چون برگ خزان سرها از قلعه به زیر ریختند... بقایای سیف خود را در چاهها و مسارب زمین انداختند
جَمعِ واژۀ مَسْربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چراگاهها. رجوع به مسربه شود، در عبارت ذیل از ترجمه تاریخ یمینی (ص 256) می نماید که همانند جمع سَرَب به معنی سوراخها و خانه های کنده در زیرزمین و آبراهه به کار رفته است و البته معنی اخیر بیشتر محتمل است: راه لشکر باز دادند تا در قلعه افتادند و چون برگ خزان سرها از قلعه به زیر ریختند... بقایای سیف خود را در چاهها و مسارب زمین انداختند
دلال و در عرف، آنکه اجناس مختلفه مردم فروشد. (غیاث). دلال که در میان بائع و مشتری سودا راست کند وفارسیان به معنی شخصی که چیزهای مختلف مردم فروشد، چون: سپر و شمشیر و زین و لگام و غیر آن استعمال نمایند. ج، سماسره. (آنندراج). میانجی میان بایع و مشتری. (ناظم الاطباء). میانجی میان بایع و مشتری. آنکه اجناس مختلف مردم را بفروش رساند. دلال. ج، سماسره، سماسیر. (فرهنگ فارسی معین) : ولیکن جماعتی مبصران روشناس و سمساران چارسوی لباس. (نظام قاری). بعرض تفاریق اشعار خود شود کارفرمای سمسار خود. میرزا طاهر وحید. ، گیاهی است بنام گز. (فرهنگ فارسی معین) ، مالک چیزی. (از آنندراج). مالک چیزی و برپادارندۀ آن. (ناظم الاطباء) ، میانجی میان دو دوست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). - سمسارالارض، نیک ماهربه احوال زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دلال و در عرف، آنکه اجناس مختلفه مردم فروشد. (غیاث). دلال که در میان بائع و مشتری سودا راست کند وفارسیان به معنی شخصی که چیزهای مختلف مردم فروشد، چون: سپر و شمشیر و زین و لگام و غیر آن استعمال نمایند. ج، سماسره. (آنندراج). میانجی میان بایع و مشتری. (ناظم الاطباء). میانجی میان بایع و مشتری. آنکه اجناس مختلف مردم را بفروش رساند. دلال. ج، سماسره، سماسیر. (فرهنگ فارسی معین) : ولیکن جماعتی مبصران روشناس و سمساران چارسوی لباس. (نظام قاری). بعرض تفاریق اشعار خود شود کارفرمای سمسار خود. میرزا طاهر وحید. ، گیاهی است بنام گز. (فرهنگ فارسی معین) ، مالک چیزی. (از آنندراج). مالک چیزی و برپادارندۀ آن. (ناظم الاطباء) ، میانجی میان دو دوست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). - سمسارالارض، نیک ماهربه احوال زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آنکه ادویۀ مفرده فروشد و در عرف هندی پساری گویند. (بهار عجم) (آنندراج) : تمسار کلک او را شیر اجل مجاهز عطار خلق او را باد صبامقابل. اسماعیل (بهار عجم) (آنندراج)
آنکه ادویۀ مفرده فروشد و در عرف هندی پساری گویند. (بهار عجم) (آنندراج) : تمسار کلک او را شیر اجل مجاهز عطار خلق او را باد صبامقابل. اسماعیل (بهار عجم) (آنندراج)
جمع واژۀ مسرح. (اقرب الموارد). رجوع به مسرح شود، جمع واژۀ مسرح. (دهار) (منتهی الارب). چراگاهها. رجوع به مسرح شود: که مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطارامطار این علوم سیراب میگردد. (تاریخ بیهقی ص 4)
جَمعِ واژۀ مِسرح. (اقرب الموارد). رجوع به مسرح شود، جَمعِ واژۀ مَسرح. (دهار) (منتهی الارب). چراگاهها. رجوع به مسرح شود: که مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطارامطار این علوم سیراب میگردد. (تاریخ بیهقی ص 4)
مساره. سرار. با کسی راز گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). مهامسه. تهامس: با اصحاب خود به طریق مساره گفتند این زمان غیبتی واقع شد. (انیس الطالبین بخاری ص 71). به طریق مساره به خواجه یوسف سخنان بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 125)
مساره. سِرار. با کسی راز گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). مهامسه. تهامس: با اصحاب خود به طریق مساره گفتند این زمان غیبتی واقع شد. (انیس الطالبین بخاری ص 71). به طریق مساره به خواجه یوسف سخنان بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 125)
جمع مسرح، راغ ها مرغزار ها غوشخانه ها (تماشاخانه ها) جمع مسرح چراگاهها: ایلکخان... پیش صمعود... . کسی فرستاد که... از تراکمه قومی به... سمرقند مقا ساخته و آن مسارح و مراعی... ساز وعدت تما ساخته اند
جمع مسرح، راغ ها مرغزار ها غوشخانه ها (تماشاخانه ها) جمع مسرح چراگاهها: ایلکخان... پیش صمعود... . کسی فرستاد که... از تراکمه قومی به... سمرقند مقا ساخته و آن مسارح و مراعی... ساز وعدت تما ساخته اند