علم مسّاح. اندازه گیری. پیمایش زمین: فلک چون آتش دهقان سنان کین کشد بر من که بر ملک مسیحم هست مسّاحی و دهقانی. خاقانی. - عیار مساحی، از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود. - عیار مقابل مساحی،از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود
علم مسّاح. اندازه گیری. پیمایش زمین: فلک چون آتش دهقان سنان کین کشد بر من که بر ملک مسیحم هست مسّاحی و دهقانی. خاقانی. - عیار مساحی، از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود. - عیار مقابل مساحی،از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود
حکیم رکنا، متخلص به مسیحی. از شعرای دورۀ صفویه و اهل کاشان است. این شعر از اوست: دلا پیوسته در بند رضا باش چو شاهین عدل میزان قضا باش به سرد و گرم همچون سایه خوش باش وگر هم آفتابی سایه وش باش. (از تذکرۀ مجمعالخواص) ابن ابراهیم، مشهور به ابن ابی البقاء و ابن عطار. طبیب نصرانی که مولدش بغداد است و در زمان الناصر لدین الله خلیفۀ عباسی می زیسته است. (تاریخ الحکماء قفطی)
حکیم رکنا، متخلص به مسیحی. از شعرای دورۀ صفویه و اهل کاشان است. این شعر از اوست: دلا پیوسته در بند رضا باش چو شاهین عدل میزان قضا باش به سرد و گرم همچون سایه خوش باش وگر هم آفتابی سایه وش باش. (از تذکرۀ مجمعالخواص) ابن ابراهیم، مشهور به ابن ابی البقاء و ابن عطار. طبیب نصرانی که مولدش بغداد است و در زمان الناصر لدین الله خلیفۀ عباسی می زیسته است. (تاریخ الحکماء قفطی)
منسوب به مسیح. منسوب و متعلق به حضرت عیسی (ع). (ناظم الاطباء). کسی که دارای دین حضرت عیسی باشد. (ناظم الاطباء). آن که بر دین عیسی مسیح باشد. کسی که اقرار به دین مسیح دارد. (از قاموس کتاب مقدس). منسوب به مسیح نصرانی. (فرهنگ نظام). عیسوی. نصرانی. صلیب پرست. خاج پرست. چلیپاپرست. اهل تثلیث. یکی از ارباب تثلیث. ترسا. یسوعی. عیسائی. صلیبی. چلیپائی. مسیح پرست. مسیحائی، هر چیز منسوب به مسیح. - تاریخ مسیحی، سال مسیحی. تاریخ مربوط به محاسبه از میلاد حضرت مسیح (ع). تاریخی که مبداء آن میلاد حضرت مسیح است. تاریخ و سال عیسویها. - سال مسیحی، سال که آغاز آن از میلاد مسیح (ع) محاسبه شود. تاریخ مسیحی. ، مؤمنین اول دفعه در انطاکیه مسیحی خوانده شدند. کسی که فی الحقیقهو قلباً ایمان آورده است. (از قاموس کتاب مقدس)
منسوب به مسیح. منسوب و متعلق به حضرت عیسی (ع). (ناظم الاطباء). کسی که دارای دین حضرت عیسی باشد. (ناظم الاطباء). آن که بر دین عیسی مسیح باشد. کسی که اقرار به دین مسیح دارد. (از قاموس کتاب مقدس). منسوب به مسیح نصرانی. (فرهنگ نظام). عیسوی. نصرانی. صلیب پرست. خاج پرست. چلیپاپرست. اهل تثلیث. یکی از ارباب تثلیث. ترسا. یسوعی. عیسائی. صلیبی. چلیپائی. مسیح پرست. مسیحائی، هر چیز منسوب به مسیح. - تاریخ مسیحی، سال مسیحی. تاریخ مربوط به محاسبه از میلاد حضرت مسیح (ع). تاریخی که مبداء آن میلاد حضرت مسیح است. تاریخ و سال عیسویها. - سال مسیحی، سال که آغاز آن از میلاد مسیح (ع) محاسبه شود. تاریخ مسیحی. ، مؤمنین اول دفعه در انطاکیه مسیحی خوانده شدند. کسی که فی الحقیقهو قلباً ایمان آورده است. (از قاموس کتاب مقدس)
آن که قائل به رفع حکم حرمت است و همه چیز را درخور ارتکاب می شمارد. جمعی که خود را به صوفیان منتسب می شمرده اند، و قائل به رفع حکم حرمت بوده اند و آنان را ’اباحی’ و ’اباحتی’ و ’صوفیۀ اباحیه’ نیز گویند. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ج 7). از مباحی ّ عربی، که به اباحه معتقد باشد و همه چیز را مباح شمرد و چیزی را حرام و ناروا نداند: ما رند و مقامر و مباحی ایم انگشت نمای هر نواحی ایم. عطار (از فرهنگ فارسی معین). زهد از تو مباحی شد، تسبیح صراحی شد جان را که فلاحی شد با رطل گران کرده. مولوی (کلیات شمس ج 7). امروزسماع است و شراب است و صراحی یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی. مولوی (ایضاً). روحی است مباحی که از آن روح چشیده ست کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی. مولوی (ایضاً)
آن که قائل به رفع حکم حرمت است و همه چیز را درخور ارتکاب می شمارد. جمعی که خود را به صوفیان منتسب می شمرده اند، و قائل به رفع حکم حرمت بوده اند و آنان را ’اباحی’ و ’اباحتی’ و ’صوفیۀ اباحیه’ نیز گویند. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ج 7). از مُباحی ّ عربی، که به اباحه معتقد باشد و همه چیز را مباح شمرد و چیزی را حرام و ناروا نداند: ما رند و مقامر و مباحی ایم انگشت نمای هر نواحی ایم. عطار (از فرهنگ فارسی معین). زهد از تو مباحی شد، تسبیح صراحی شد جان را که فلاحی شد با رطل گران کرده. مولوی (کلیات شمس ج 7). امروزسماع است و شراب است و صراحی یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی. مولوی (ایضاً). روحی است مباحی که از آن روح چشیده ست کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی. مولوی (ایضاً)
جمع واژۀ مسحاق. (ناظم الاطباء). رجوع به مسحاق شود، جمع واژۀ منسحق (به ندرت). (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به منسحق شود، جرت من عینه مساحیق الدموع، یعنی اشکهای روان. (اقرب الموارد). - مساحیق السماء، ابرهای تنک. (ناظم الاطباء). - مساحیق من الحشم، قطعه ای هنگفت از چربیهای چسبیده به روده. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مسحاق. (ناظم الاطباء). رجوع به مسحاق شود، جَمعِ واژۀ منسحق (به ندرت). (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به منسحق شود، جرت من عینه مساحیق الدموع، یعنی اشکهای روان. (اقرب الموارد). - مساحیق السماء، ابرهای تنک. (ناظم الاطباء). - مساحیق من الحشم، قطعه ای هنگفت از چربیهای چسبیده به روده. (ناظم الاطباء)
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید