جدول جو
جدول جو

معنی مسابقه - جستجوی لغت در جدول جو

مسابقه
عمل چند تن یا چند گروه برای پیشی گرفتن بر یکدیگر در ورزش یا فعالیت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
مسابقه
(صَبْءْ)
مسابقه. سباق. با کسی پیش گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن. (منتهی الارب). پیشی گرفتن بر کسی در سباق. (اقرب الموارد). با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن. (المصادرزوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). پیشی گرفتن با کسی در دویدن و تاختن و با یکدیگر تیر انداختن. (مجمل اللغه). پیشی جستن بر یکدیگر. مناهزه. همرانی. اسبدوانی. راجع به مسابقه و اسبدوانی در اسلام و تاریخچۀآن، رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 5 ص 157 شود
لغت نامه دهخدا
مسابقه
(مُ بَ قَ)
مسابقه. مسابقت. رجوع به مسابقه شود. مسابقه امروز مواضیع عامتر یافته است و در انواع ورزشها و دعوی بردن ها به کار رود.
- مسابقه دادن، سبقت گرفتن. پیشی گرفتن.
- ، قرار سبقت گیری دادن با کسی یا کسانی در انواع ورزشهای جسمی و فکری.
، در اصطلاح عرفان، عنایت ازلیت است. (فرهنگ مصطلحات عرفا) ، در اصطلاح حقوقی، اعم از مراهنه است، چه در مسابقه ممکن است برد و باخت باشد و ممکن است نباشد، و همچنین است مغالبه که به معنی مسابقه استعمال می شود. (فرهنگ حقوقی)
لغت نامه دهخدا
مسابقه
با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
مسابقه
((مُ بَ قَ یا قِ))
بر یکدیگر پیشی گرفتن
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
فرهنگ فارسی معین
مسابقه
هماورد، پیکار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
فرهنگ واژه فارسی سره
مسابقه
آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور، پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، هم چشمی، پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن، تاختن، جنگیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخابره
تصویر مخابره
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
سابق، زمان گذشته، پیشین، پیشینه، سبقت گیرنده، پیشی گیرنده، پیش افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابطه
تصویر مرابطه
رابطه داشتن، مداومت و مواظبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ بَ)
مسابقه. مسابقه. پیشی گرفتن. سبقت. رجوع به مسابقه و مسابقه شود: امیر وی را بنواخت و بستود بدین مسابقت که نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412). خردمند در جنگ... مسابقت روا ندارد. (کلیله و دمنه).
- مسابقت کردن، سبقت گرفتن. پیشدستی کردن: دیگران... با یکدیگر پیشدستی و مسابقت می کردند. (کلیله ودمنه)
لغت نامه دهخدا
(ضَ طَ)
یکی را بر دیگری پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق بین قمیصین، پوشید یکی از آن دو پیراهن را بروی دیگری. (ناظم الاطباء) ، موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کسی موافقت کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). طابق فلان فلانا، موافقت کرد فلان بهمان را. (ناظم الاطباء) ، چفسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). طابق بین الشیئین مطابقه و طباقاً، چسبانید آن دو را بهم. (ناظم الاطباء) ، رفتن با بند بر پای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). با بند رفتن. (تاج المصادربیهقی). طابق المقید، رفت آن بنددار با بند پای. (ناظم الاطباء) ، سم پای بر جای سم دست نهادن اسب در رفتن و دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : طابق الفرس، گذاشت آن اسب پای ها را در جای دستها هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، عادت کردن برکاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق فلان، عادت کرد فلان برکاری. (ناظم الاطباء) ، موافقت و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق بین الشیئین مطابقه و طباقاً، برابر کرد آن دو چیز را... (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیعی) جمع کردن کلمات متضاد در کلام ومتضاد لاحق است به آن کماقال عز و جل: و تعز من تشاءو تذل من تشاء. (آنندراج). مقابلۀ اشیاء متضاد را مطابقه خوانند از آن روی که ضدان مثلان اند در ضدیت و مثال آن مسعودسعد گوید:
ای سرد و گرم دهر کشیده
شیرین و تلخ چرخ چشیده.
(المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 344).
آن است که جمعکنند دو شی ٔ موافق را با ضدش و بعد اگر آن دو شی ٔ موافق دارای شرطی باشد، لازم است که ضد آن شرط نیز برای دو ضد آورده شود مانند: فأمّا من اعطی واتقی و صدّق... که اعطاء و اتقاء و تصدیق ضد منع و الاستغناء و تکذیب است. که مجموع شرطهای اول برای ’یسری’ و مجموع شرطهای ثانی در آیات بعد برای ’عسری’ آورده شده است. (از تعریفات جرجانی ص 148)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ قَ / بِ قِ)
مطابقه. مطابقت. با کردن و نمودن و داشتن و جز اینها صرف شود. و رجوع به مطابقه و مطابقت شود
لغت نامه دهخدا
(صَ با)
دزدیده نگریستن به سوی کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دزدیده نگریستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
با هم شناوری کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَب ب)
چیزی به هفته فرا دادن. (تاج المصادر بیهقی). به هفته دادن، جماع نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فخر نمودن به کثرت جماع، فحش گفتن و همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سباع. و رجوع به سباع شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
نبرد کردن کسی را در فخر سوق یا در راندن یا درسختی ساق. (منتهی الارب). مفاخرت کردن با کسی در سوق و راندن که کدام یک شدیدتر و سخت تر است. (اقرب الموارد). با کسی فخر کردن در سختی ساق. (تاج المصادر بیهقی) ، در معنی اتحاد اعم از مفهوم و صدق به کار رود، پس شامل الفاظ مرادف و مساوی می گردد. و عبارت است از ملازمت بین دو شی ٔ آنچنانکه یکی با دیگری در مرتبه فرق نکند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
مساحقه. سعتری کردن زن با زن. (المصادر زوزنی). سعتری کردن با زنان. (تاج المصادر بیهقی). عملی که زنان مبتلی به حکۀ شرمگاه با هم کنند و به طریقی به روی هم بیفتند که پشت شرمگاه یکی به روی پشت شرمگاه دیگری واقع شود و سپس آنها را بهم بسایند. (ناظم الاطباء). طبق زدن. طبق زنی. سحق
لغت نامه دهخدا
(صَ)
همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دشنام دادن. (المصادر زوزنی). با کسی دشنام دادن. (تاج المصادر بیهقی). با هم دشنام دادن و ناسزا گفتن. سباب. و رجوع به سباب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متابعه
تصویر متابعه
متابعت در فارسی: پیروی، همگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسابق
تصویر متسابق
هماورد پیشی جوی پیشی گیرنده (بر یکدیگر) جمع متسابقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدسابقه
تصویر بدسابقه
بدپیشینه، آنکه دارای سابقه بد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثابره
تصویر مثابره
مثابرت در فارسی پشتکار، بردباری، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
تقدم، حق پیشین، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
مطابقه و مطابقت در فارسی: ساچش بتایش، برابر کردن، چفسانیدن، مرو سیدن، یگانستن با هم ساختن، رو با رویی اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن، اتفاق اتحاد، مقابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقت
تصویر مسابقت
مسابقه: فصل در مسابقت و تیر انداختن، جمع مسابقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسابقه
تصویر متسابقه
مونث متاسبق جمع متسابقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
((بِ قَ یا قِ))
سبقت گیرنده، پیشینه، اعمالی که در گذشته انجام شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
((مُ بِ قِ))
برابر کردن، با هم برابر کردن دو چیز، مطابقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
پیشینه
فرهنگ واژه فارسی سره
مطابقت، مقابله، تطبیق دهی، برابری، همانندی، اتحاد، اتفاق، متفق شدن، متحد شدن، اتفاق کردن، برابر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرونده، پیشینه، تاریخ، تاریخچه، زمینه، دیرینگی، قدم، قدمت، عنایت الهی، تقدیر، آشنایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد