جدول جو
جدول جو

معنی مس - جستجوی لغت در جدول جو

مس
مه، بزرگ، مهتر مثلاً مسمغان
تصویری از مس
تصویر مس
فرهنگ فارسی عمید
مس
دست مالیدن، احساس خستگی
تصویری از مس
تصویر مس
فرهنگ فارسی عمید
مس
فلزی سرخ رنگ که در ضرب سکه و تهیۀ سیم برق و ظروف آشپزخانه مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
مس(مَس س)
مالش، و از آن جمله است قوله تعالی: ’ذوقوا مس سقر’، یعنی بچشید عذاب نخستین دوزخ را که برسد شما را چنانکه گویی ’وجد مس الحمی’، یعنی فسرۀ نخستین تب رسید او را. (از منتهی الارب). نخستین احساس که از خستگی و تعب دست میدهد، گویند:لم نجد مسا من النصب. (اقرب الموارد) : الذین یأکلون الرّبوا لایقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس. (قرآن 275/2) ، دیوانگی. (منتهی الارب) (دهار). جنون: به مس ّ، او را جنون دست داده است. (اقرب الموارد) ، فلان مسه مس أرنب، یعنی او نرم خو و سهل الطباع است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مس(مَ)
پسوند مکانی مانند: بیرمس (از قرای بخارا). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مس(مَ)
مهتر و بزرگ. (جهانگیری) (برهان). بزرگ و مه:
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند شیر ژیان را به مس.
فردوسی.
، بندی باشد که بر پای مجرمان نهند. (جهانگیری) (برهان) ، پای بند که کسی را از آن خلاص و نجات مشکل ودشوار باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
مس(مُ)
مانعی بود که بدان سبب کسی به جائی نتواند رفت. (جهانگیری) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
مس(مُس س)
به لغت اهالی مراکش، قلمتراش و استره و موسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مس(مِ)
نحاس. جوهری باشد از فلزات که دیگ و طبق و غیره از آن سازند و ارباب صنعت که کیمیاگران باشند آن را طلا کنند. (برهان). یکی از اجساد صناعت کیمیا، و در صنعت کیمیا از آن به زهره کنایت کنند. (از مفاتیح العلوم). فلزی باشد که چون خالص باشد سرخ قهوه ای رنگ است، و اول فلزی است که انسان از معدن استخراج کرده استعمال نمود. (ناظم الاطباء). سرکه و ترشیهای دیگر در ظروف مس نشاید، چه تولید زهر کند و بکشد. در اصطلاح شیمی فلزی باشد قرمزرنگ که در 1083 درجه ذوب می شود و وزن مخصوص آن 8/9 می باشد و پس از نقره بهتر از دیگر فلزات هادی گرما و الکتریسیته است. کاملاً چکش خوار و قابل تورق و مفتول شدن است. قابلیت تورق این فلز به حدی است که از آن می توان ورقه های بسیار نازکی تهیه کرد که نورسبز بخوبی از آن عبور کند. مفتولهای باریکی که از آن تهیه می کنند تا قطر 0/3 میلیمتر نیز می تواند باشد.مس قدیمی ترین فلزی است که بوسیلۀ بشر کشف شده و آلیاژهای آن نیز جزو قدیمی ترین آلیاژهایی هستند که بشرآنها را شناخته و در صنعت از آنها استفاده کرده است. دورۀ فلزات که در حقیقت دورۀ زندگی صنعتی بشر است با این فلز شروع میشود. میل ترکیبی مس بسیار کم است. سطح مس در هوای معمولی همیشه از یک طبقۀ بسیار نازک اکسید مس قرمزرنگ پوشیده می شود و اگر هوا مرطوب باشد بر اثر وجود گازکربنیک سطح مس از طبقه ای هیدروکربنات سبزرنگ (زنگار) پوشیده می گردد که بقیۀ فلز راحفظ می کند. آب در هیچیک از درجات حرارت بر مس اثری ندارد. سکب. (منتهی الارب). صاد. (دهار). صیدان. (منتهی الارب). قطر. (منتهی الارب). مهل. نحاس. (دهار) : و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم است بسیار و معدن مس و سرب و نوشادر. (حدود العالم).
دو صد بار اگر مس به آتش درون
گدازی از او زر نیاید برون.
اسدی (گرشاسب نامه ص 57).
برجیس گفت مادر ارزیز است
مس را همیشه زهره بود مادر.
ناصرخسرو.
مس زنگار خورده داری نفس
از چنین کیمیات نیست گزیر.
خاقانی.
دمی خاک پائی ترا مس کند زر
پس از خاک به کیمیایی نیابی.
خاقانی.
آز در دل کنی شود آتش
سرکه بر مس نهی دهد زنگار.
خاقانی.
سرمه کش دیدۀ نرگس صباست
رنگرز جامۀ مس کیمیاست.
نظامی.
و ظروف طلا و نقره و مس به قدر احتیاج تحویل صاحب جمع مزبور [صاحب جمع میوه خانه و غیره] می شود. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 31). قهوه دانهای طلا و نقره و مس و... تحویل مشارالیه [صاحب جمع قهوه خانه] می شود. (تذکره الملوک ص 32). آنچه اجناس که متعلق به شربتخانه است که تحویل او [صاحب جمع شربت خانه معموره] شود: ظروف طلا و نقره و چینی و کاشی و مس و شکر و قند و عقاقیر و... (تذکرهالملوک ص 33). القطر، المهل، مس گداخته. (دهار).
- عصر مس، در اصطلاح زمین شناسی، بموجب تحقیقاتی که بوسیلۀ دانشمندان زمین شناس به عمل آمده، اولین فلزی که بشر به خواص آن پی برد و از آن در زندگی خود استفاده کرد مس می باشد. به همین جهت اولین قسمت دورۀ فلزات را (که اکنون عصر آهن آن است) به نام عصر مس نامیده اند. در عصر مس همه مصنوعات بشرمنحصراً از این فلز ساخته می شد. این عصر از حدود شش یا هفت هزار سال پیش از میلاد مسیح شروع و تقریباً به چهار یا پنج هزار سال قبل از میلاد که شروع دورۀ مفرغ است، ختم می شود.
- مثل مس، آواز سینه در سرماخوردگی های سخت. (امثال و حکم دهخدا).
- مثل مس صدا کردن، آواز سیلی سخت بر بناگوش کسی.
- مس چکشی، چکش خوار.
- مس زراندود، مس آب طلا داده. اندوده به آب زر.
- ، کنایه از دوستی و آشنائی به نفاق.
- ، دروغ راست مانند.
- مس مفتولی، که قابلیت مفتول شدن دارد
لغت نامه دهخدا
مس(مِس س)
معرب مس فارسی. نحاس. (اقرب الموارد). جوالیقی در المعرب می نویسد که نمیدانم مس عربی است یا غیرعربی. رجوع به مس شود
لغت نامه دهخدا
مس(یَ)
بسودن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن، و دست زدن و آزمودن و نعت فاعلی آن ماس ّ است. و گویند ’لمس’ مختص دست است و ’مس’ عام است در مورد دست و دیگر اعضای بدن. (اقرب الموارد). جس. اجتساس. ببسودن. ببسائیدن. سودن. سائیدن. لمس. مالیدن. برمجیدن. برمچیدن. مسیس. مسّیسی ̍. و رجوع به مسیس و مسیسی شود، رسیدن و اصابت کردن: مس ّ الماء الجسد، آب به جسد رسید، و از آن جمله است آیۀ ’لن تمسّنا النار الا ایاماً معدودهً’. (قرآن 80/2). نیز گویند مسه الکبر والمرض و العذاب، یعنی بر او رسید و او را دریافت بزرگسالی و بیماری و عذاب. (اقرب الموارد) ، دیوانه شدن، و فعل آن به صورت مجهول به کار رود. (از منتهی الارب). مجنون گشتن. (اقرب الموارد) ، قریب و نزدیک شدن نسب کسی باکسی، گویند: مسّت بک رحم فلان، یعنی نسبش با نسب تو قریب است و بین شما قرابت و خویشی نزدیک است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت نیازمند گردیدن، گویند: مسّت الیه الحاجه، یعنی سخت نیازمند گردید. (از منتهی الارب). مسّت الحاجه اًلی کذا، نیاز و حاجت وادار به فلان امر کرد. (اقرب الموارد) ، آرمیدن با زن. (اقرب الموارد از لسان). جماع کردن. (غیاث).
- مس بشهوه، آن است که به قلب میل کند و از آن لذت برد، و در زنان فقط همین است، اما در مردان، برخی عقیده دارند که به نعوظ یا افزون گشتن نعوظ است. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
مس
بزرگ و مه، مهتر و بزرگ بسودن، لمس کردن در اصطلاح شیمی فلزی باشد قرمز رنگ که در 3801 درجه ذوب میشود و وزن مخصوص آن 9/8 میباشد و پس از نقره بهتر از دیگر فلزان هادی گرما و الکتریسیته است و از آن دیگ و طبق سازند
فرهنگ لغت هوشیار
مس((مِ))
فلز چکش خور و سرخ رنگی که هادی الکتریسته نیز می باشد. در دمای 1083 درجه ذوب می شود
فرهنگ فارسی معین
مس((مَ سّ))
دست مالی، سایش، دیوانگی
تصویری از مس
تصویر مس
فرهنگ فارسی معین
مس((مَ))
بزرگ، مه
تصویری از مس
تصویر مس
فرهنگ فارسی معین
مس
سایش، دستمالی، لمس، لمس کردن، سودن، دست مالیدن، جنون، دیوانگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مس
فربه، مست، احساس سرمستی ناشی از سلامت کامل مزاج و روزگار.، مال من، غم و غصه، اندوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسیحا
تصویر مسیحا
(دخترانه و پسرانه)
انسان رهائی بخش، روح قدسی، زن آسمانی، مسیح بزرگ مرتبه، مبارک و بزرگ، مسیح (عربی) + ا (فارسی)، الف اضافه شده به آخر مسیح الف تعظیم است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسباد
تصویر مسباد
(پسرانه)
از نامهای دوران هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مستانه
تصویر مستانه
(دخترانه)
خوشحال، مانند مست، مستی آور، سرخوش و شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
(دخترانه و پسرانه)
شاد، خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسعود
تصویر مسعود
(پسرانه)
نیکبخت، سعادتمند، مبارک، خجسته، نام پسر سلطان محمد غزنوی، نام شاعر معروف قرن پنجم، مسعود سعد سلمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
(پسرانه)
پیرو دین اسلام، مسلمان، نام پسر عقیل و برادرزاده علی (ع)، فرستاده امام حسین به سوی کوفیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
(دخترانه)
مؤنث مسلم، پیرو دین اسلام، مسلمانان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسیب
تصویر مسیب
(پسرانه)
آزاد شده، بر حال خود گذاشته شده، نام یکی از سه برادری که در بخارا پول رایج قرون اولیه هجری راسکه زدند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسیح
تصویر مسیح
(پسرانه)
لقب عیسی، به معنی مسح شده، منجی، نجات دهنده، لقب عیسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مستند ساختگی
تصویر مستند ساختگی
شبه مستند (Pseudo-Documentary) یا مستند ساختگی گونه ای فیلم یا برنامه تلویزیونی است که در آن، رویدادها به صورت ساختگی، اما در قالب مستند و غیرداستانی ارائه می شود. این ژانر با به کارگیری عناصر و صحنه های غیرواقعی، ولی با ظاهر مستند واقعی، به بیان و تحلیل مسائل و رویدادهای مورد نظر کارگردان می پردازد؛ به همین دلیل به این گونه، مستند دروغین یا مستند دروغ گو نیز گفته می شود. اگر شبه مستند، حالت طنز و شوخی را نیز در خود داشته باشد به آن مستندنما (Mockumentary) می گویند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از مستمند
تصویر مستمند
محتاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسئولیت
تصویر مسئولیت
پاسخدهی، پاسخگویی، سرپرستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسئولان
تصویر مسئولان
پاسخگویان، سرپرستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
پاسخده، پاسخ گو، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسئله
تصویر مسئله
چالش، پرسمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
خشکرود، آبراه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسیر
تصویر مسیر
راه، گذرگاه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسیحی
تصویر مسیحی
ترسایی
فرهنگ واژه فارسی سره