جدول جو
جدول جو

معنی مزیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

مزیدنی
(مَ دَ)
چشیدنی، مکیدنی. هر چه که قابل مکیدن باشد. آنچه بتوان مکید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
درخور شنیدن، شایستۀ شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
دارای نیت ماندن در جایی مثلاً میهمان ها امشب ماندنی هستند، ماندگار مثلاً خاطرۀ ماندنی، کنایه از قابل زنده ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزدیسنی
تصویر مزدیسنی
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردشتی، زردهشتی، مزدیسنا، گبر، گبرک، مزداپرست، بهدین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزیدن
تصویر مزیدن
چشیدن، برای مثال از شکر گر شکل نانی می پزی / طعم قند آید نه نان چون می مزی (مولوی - ۱۵۲)، مکیدن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ)
قابل پختن. که پختن او ضرور است
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
شایستۀ بزیدن. رجوع به بزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
درخور گزیدن
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
مردنی. درخور مردن. قابل مردن. رجوع به مردنی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
حالت و کیفیت مزیدن. چشش، کیفیت مزیده
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
آنچه قابل مکیدن باشد. چیزی که مکیدن را سزد. شایستۀ مکیدن: قرص مکیدنی
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ نی ی)
منسوب به مزینه. مزنی. (الانساب سمعانی). رجوع به مزینه و مزنی شود
لغت نامه دهخدا
(مَزْ یَ)
شیخ رضی الدین ابوالحسن علی بن الشیخ سعید جمال الدین احمد بن یحیی المزیدی الحلی ملقب به ملک الادباءفقیهی فاضل بود. ذکر او دائماً در اجازات علما با شیخ زین الدین ابوالحسن علی بن احمد بن طراد المطار آبادی می آید، چنانکه صاحب مجالس المؤمنین آورده این دو نفر از شاگردان علامۀ حلی بوده اند و از وی و از تقی الدین حسن بن داود و صفی الدین محمد بن معد موسوی روایت میکنند. وی استاد شهید اول است و شهید او را به عنوان امام علامه و ملک الادباء و عزه الفضلاء یاد میکند. مولی نظام القرشی او را رضی الدین و از مشایخ امامیه خوانده است. (از روضات الجنات ص 398). و رجوع به ابوالحسن علی بن سعید احمد بن یحیی رضی الدین المزیدی و نیز رجوع به علی بن سعید بن احمد بن یحیی مزیدی حلی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ گُ تَ)
نوشیدن. چشیدن. (ناظم الاطباء). مزه کردن:
درختی که تلخش بود گوهرا
اگر چرب و شیرین دهی مر ورا
همان میوۀ تلخت آرد پدید
از او چرب و شیرین نخواهی مزید.
ابوشکور.
وزان پس به کار دگر درخزیم
که تلخی مزیدیم و شیرین مزیم.
فردوسی.
پشیمان نشد هرکه نیکی گزید
که بد ز آب دانش نیارد مزید.
فردوسی.
کام را از گرد بی باکی به آب دین بشوی
تا بدو بتوانی از میوه و شراب دین مزید.
ناصرخسرو.
و اگر بضرورت آب باید، آب را با شراب ممزوج باید کرد و شربتی تمام بیکبار نباید خورد لیکن اندک اندک می باید مزیدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
در کعبه کرده عید و ز زمزم مزیده آب
چون نیشکر چگونه مزم آتش ترش.
خاقانی.
زان جام جم که تا خط بغداد داشتی
بیش از هزار دجله مزیدم به صبحگاه.
خاقانی.
گاهی لبش گزیده و گاهی بروی او
آن می که وعده کرد ز دستش مزیده ام.
خاقانی.
از خوی توخسته ایم و از هجرانت
در دست تو عاجزیم و از دستانت
نوش از کف تو مزیم و از مرجانت
در از لب تو چنیم و از دندانت.
خاقانی.
، مکیدن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث) (شعوری). رف. (تاج المصادر بیهقی) :
شکاری که نازکتر آن برگزید
که بی شیر مهمان همی خون مزید.
فردوسی.
شبان پروریده ست و از گوسپند
مزیده ست شیر این شه بی گزند.
فردوسی.
و ایشان معلق از هر جائی و هر یکی
آویخته ز مادر پستان همی مزند.
بشارمرغزی.
بمزیم آب دهان تو و می انگاریم
دو سه بوسه بدهیم آنگه و نقلش شمریم.
منوچهری.
مستی کنی و باده خوری سال و سالیان
شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 32).
مزیدم آن شکرآرای لعل غالیه بوی
کشیدم آن شبه کردار شاخ مرزنگوش.
مختاری.
و گردۀ آن را (آب آمیخته با خون را) بمزد و بخود کشدو از خود به مثانه فرستد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و جایگاه علت را آزدن و به آهستگی مزیدن و به آب گرم شستن تا خون در وی فسرده نشود صواب بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و محجمه بر فرو سوی ناف و بر کمرگاه برنهند و بمزند و خون بیرون کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لب لعلش بمزیدم به خوشی
یافتم زو مزۀ شکر و شیر.
سوزنی.
چونانکه شیر و شهد مزد طفل نازنین
تو شهد و شیر دولت و اقبال می مکی.
سوزنی.
و هر که لب شکربار ترا بمزد به شکرانه هزار جان فدا کند. (سندبادنامه ص 130).
بستۀ غار امیدم چو خلیل
شیر از انگشت مزم نان چکنم.
خاقانی.
پیر خرد طفل وار می مزد انگشت من
تا سر انگشت من یافت نمکدان او.
خاقانی.
گه گزیدش چو چنگ را مخمور
گه مزیدش چو شهد را زنبور.
نظامی.
ز بی شیری انگشت خود می مزید
به مادر برانگشت خود می گزید.
نظامی.
چو طفل انگشت خود می مز در این مهد
ز خون خویش کن هم شیر و هم شهد.
نظامی.
چون مادرش به کاری مشغول شد حسن در گریه آمدی ’ام السلمه’ پستان در دهان او کردی تا او بمزیدی قطره ای شیر پدید آمدی چندین هزار برکات که حق تعالی پدید آورد برکات آن بود. (تذکره الاولیاء عطار). نقل است که یک روز سخن حقیقت می گفت و لب خویش می مزید و می گفت هم شراب خواره ام و هم شراب و هم ساقی. (تذکره الاولیاء عطار).
آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر
شیرین لبان نه شیرکه شکر مزیده اند.
سعدی (بدایع).
گفتم اگر لبت مزم می خورم و شکرگزم
گفت اگر خوری برم قصه دراز می کنی.
سعدی (طیبات).
- آب دندان مزیدن، کنایه از حسرت خوردن:
لب بدندان گزیدنم تا چند
و آب دندان مزیدنم تا چند.
نظامی.
- برمزیدن، مکیدن. رجوع به برمزیدن شود.
، جرعه جرعه نوشیدن، گرفتن با لب ها. (ناظم الاطباء). فشردن چیزی میان دو لب و کام و زبان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فشردن چیزی که آب تواندشد در میان دهان تا سایل شده و در گلو فرورود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- بنان مزیدن، انگشت به دهان گرفتن.
- ، کنایه از تعجب و شگفتی و تحسین بسیار:
چون شهد خورده کو ز حلاوت بنان مزد
هر کو چشید طعم بیانش بنان مزید.
قاآنی (دیوان چ معرفت 393).
، در حاشیۀ دیوان خاقانی چ هند (ص 128) برای بیت ذیل معنی ذائقه یافتن و دهان را خوش طعم کردن آورده اند اما می نماید که ظاهراً در همان معنی مکیدن باشد:
ز انگشت ساقی خون رز بستان و زان انگشت مز
بر زاهدان انگشت گز با شاهدان جان تازه کن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
کسی که زنده خواهد ماند (مثلا مریضی که قبلا امیدی ببقای او نمانده بود و اکنون شفایافته)، قابل دوام، مقیم ماندگار مقابل رفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیدنی
تصویر دمیدنی
لایق دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرید، هاوشتان وردان خواستایان جمع مرید در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
لایق شنیدن قابل شنیدن شنودنی: اخبار شنیدنی داستان شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزیدنی
تصویر آمرزیدنی
لایق آمرزیدن شایسته بخشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردنی
تصویر آزردنی
شایسته آزردن لایق آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدنی
تصویر پزیدنی
قابل پختن که پختن او ضرور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدنی
تصویر بریدنی
لایق بریدن شایسته قطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیدنی
تصویر ارزیدنی
یق ارزیدن شایسته ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
مزه کردن چشیدن: بنفشه بر دو زلفت کی گزیدی ک طبر زد با لبانت کی مزیدی ک (ویس ورامین)، مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزیدن
تصویر مزیدن
((مَ دَ))
چشیدن، مکیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزیدنت
تصویر رزیدنت
((رِ دِ))
پزشکی که مشغول گذراندن دوره تخصصی است، دستیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
((دَ))
کسی که زنده خواهد ماند، قابل دوام، مقیم، ماندگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرزیدن
تصویر مرزیدن
((مَ یا مُ رَ))
جماع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزیینی
تصویر تزیینی
Ornate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
Chewable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تیره ای از طایفه ی علی شاهی ساکن در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تزیینی
تصویر تزیینی
украшенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
жевательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تزیینی
تصویر تزیینی
verziert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
kaubar
دیکشنری فارسی به آلمانی