جدول جو
جدول جو

معنی مزوع - جستجوی لغت در جدول جو

مزوع
(شُ)
نیک شتافتن. زود گذشتن. زود بگذشتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جزوع
تصویر جزوع
ناشکیبا، بی تاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزور
تصویر مزور
زیارت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزوق
تصویر مزوق
نقاش، نگارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موزع
تصویر موزع
بخش شده، پراکنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزوق
تصویر مزوق
آراسته و زینت کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موزع
تصویر موزع
پراکنده کننده، پخش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزرع
تصویر مزرع
مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروع
تصویر مروع
کسی که دلش به ترس آمیخته، بیمناک، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهوع
تصویر مهوع
آنچه باعث تهوع و استفراغ شود، قی آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزور
تصویر مزور
تزویر کننده، دورو، دروغ گو، دروغ پرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزور
تصویر مزور
ساختگی، دروغی، غذای مخصوص بیمار، مزوّره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزروع
تصویر مزروع
کاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزرع
تصویر مزرع
کشتزار، مززعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزوع
تصویر نزوع
آرزومند گشتن، مشتاق شدن، کشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ناشکیبا ایزگر -1 ناشکیبایی کردن بی تابی کردن، ناشکیبایی بی تابی. ناشکیبا جزع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاع
تصویر مزاع
خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزروع
تصویر مزروع
کاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروع
تصویر مروع
بیمناک، ترسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوع
تصویر مطوع
آنکه به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهوع
تصویر مهوع
قی آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موزع
تصویر موزع
پخش کننده، پراکنده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزوع
تصویر بزوع
دمیدن آفتاب سپیده دمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزور
تصویر مزور
دروغگو، تزویر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نگاشته، راست کرده مزیق نقاشی: ادریس و جم مهندس موسی و خضر بنا روح و فلک مزوق و نوح و ملک دروگر. (خاقانی)، راست کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزوع
تصویر جزوع
((جَ))
ناشکیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزوع
تصویر جزوع
((جُ))
بی تابی کردن، ناشکیبایی کردن
فرهنگ فارسی معین
((مِ زُ))
ذره ای بنیادی با بر هم کنش های هسته ای قوی و عدد بار یونی صفر و جرمی بین الکترون و نوکلئون. (فیزیک)، محل تهیه و فروش لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزور
تصویر مزور
((مُ زَ وِّ))
دورو، تزویرکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزور
تصویر مزور
((مُ زَ وَّ))
غذای بدون چربی که برای بیمار تجویز می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزروع
تصویر مزروع
((مَ))
زمین کاشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موزع
تصویر موزع
((مُ وَ زِّ))
توزیع کننده، پخش کننده، جمع موزعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهوع
تصویر مهوع
((مُ هَ وِّ))
تهوع آور، قی آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزوع
تصویر نزوع
((نُ))
مشتاق شدن، آرزومند گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزور
تصویر مزور
((مَ))
زیارت شده
فرهنگ فارسی معین