جدول جو
جدول جو

معنی مزوزکه - جستجوی لغت در جدول جو

مزوزکه(مُ زَ زِ کَ)
امراءه مزوزکه، زن شتاب پیش درآمدۀ سبقت گرفته. (منتهی الارب مادۀ زوزک) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزمزه
تصویر مزمزه
مزه کردن، چشیدن مزۀ چیزی
مزمزه کردن: چشیدن اندکی از چیزی برای دانستن مزۀ آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروزنه
تصویر مروزنه
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزوره
تصویر مزوره
مزوّر، تزویر کننده، دورو، دروغ گو، دروغ پرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزوجه
تصویر مزوجه
نوعی کلاه قدیمی که میان رویه و آستر آن پنبه می دوختند، مزدوجه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَوْ وَ زَ)
قلب مزوجه یا قلب و تصحیف مزدوجه است. و مزوجه تاج صوفیان را گویند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمامۀ بسیار بزرگی که رجال ترک در دولت آل عثمان بر سر می نهادند
لغت نامه دهخدا
(مُ جَوْ وَ زَ)
تأنیث مجوز. روا داشته. تجویز شده. ج، مجوزات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجوّز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کزازه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کزازه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ لَ)
فزازه. خشم گرفتن. (از ناظم الاطباء). رجوع به فزازه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’زوزی’، اندک و حقیر شمردن کسی را، راندن و دفع نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
از ’زوی و’، پشت ستیخ کرده و گام نزدیک گذاشته رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راندن کسی را. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را گنجشک معنی کرده است، رجوع به دزی ج 1 ص 614 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ وَ یَ)
از ’زوی و’، دیگ بزرگ که یک شتر گوشت پزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زوازیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنگاتنگ رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ وَ لَ)
ساعت شمسی. ساعت شمسیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ساعت آفتابی. شاخص. ابزاری که دارای یک تیغه یا میلۀ عمودی است و این تیغه یا میله در مرکز صفحه ای مدور افقی استوار شده و بوسیلۀ سایه ای که بر اثر تابش نور آفتاب از این تیغه یا میله حاصل می شود و بر روی صفحه میافتد ساعت را مشخص میکند. (از دایره المعارف کیه)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دور گردانیدن از خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ زُ لِ)
ناحیۀ شفافی که حد فاصل بین سلولهای اکتودرمی و آندودرمی بدن غالب کیسه تنان (از جمله ئیدرها و کتنوفورها) است. ناحیۀ مزوگله را مایعی شفاف تشکیل میدهد که 95 درصد آب است و نتیجۀ ترشحات سلولهای اکتودرمی و آندودرمی است و در این مایع غالباًسلولهائی به حال آزاد شناورند و مجموعاً تشکیل مزانشیمی را میدهند. (از جانورشناسی فاطمی ص 199 و ص 130 و ص 229). تیغۀ شفاف و چسب مانند که غلظت کمی دارد و در آن عناصر تشریحی و سلولهای مهاجر شناورند و حد فاصل دو برگۀ آندودرم و اکتودرم در کیسه تنان است. (از دایره المعارف کیه)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وَ زَ نَ)
ناووس. مقبره. (کافران) : گفت اینجا ناووسی هست از نواویس یعنی مروزنۀ گبرکان که سرها از آن جماعتی به آنجا نقل کرده اند از زمین برهوت. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دَ کَ)
تأنیث مرودک که نعت مفعولی است از مصدر رودکه. رجوع به مرودک و رودکه شود، دختر نوجوان خوب صورت. (از منتهی الارب). رودکه
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ کَ)
جمع مکسر مزدکی. مزدکیان: که سر همه دهریان حکماء اول بوده اند و رؤوس مزادکه چون... (کتاب النقض ص 470). و مزادکه و دهریه و فلاسفه و اباحتیان این است. (کتاب النقض ص 101). رجوع به مزدک و مزدکیان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
سخت و درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، زمین باران رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زمین باران شدید رسیده. (از اقرب الموارد) ، زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، القمح المعزوزه، به لغت اهل مراکش نوعی گندم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزمزه
تصویر مزمزه
چشیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
بر گشته مزوجه و مزدوجه بنگرید به مزدوجه مجوزه در فارسی مونث مجوز: پروانه یافته روا شده روا گشت مونث مجوز جمع مجوزات
فرهنگ لغت هوشیار
ناووس مقبره (کافران) : گفت اینجا ناووسی هست از نواویس یعنی مروزنه گبرکان که سرها از آن جماعتی بانجا نقل کرده اند از زمین برهوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوزاه
تصویر زوزاه
خرد انگاشتن، راندن
فرهنگ لغت هوشیار
مزوره در فارسی مونث مزور: ریویده، بیمار با بیمار خور مزوره در فارسی مونث مزور: ریوکار فرغولکار مونث مزور: تزویر شده، نوعی آش که ببیماران دهند. (باگوشت یا بی گوشت) جمع مزورات
فرهنگ لغت هوشیار
زه زه گوینده ظفرین گوی: پرویز ملک چون سخن خوب شنیدی آنرا که سخن گفتی گفتیش که: هان زه پرویز گرایدون که در ایام تو بودی بودی همه الفاظ ترا جمله مزهزه. (منوچهری) توضیح دزی گوید: (تحسین کردن) زهزه مزهزه (رنگ درخشان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزوزک
تصویر وزوزک
عهدشاه وزوزک. عهد عتیق زمان بسیاردور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکوکه
تصویر مکوکه
افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوکه
تصویر معوکه
جنگ، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
مزدوجه: ازین مزوجه و خرقه نیک در تنگم بیک کرشمه صوفی و شم قلندر کن، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزازه
تصویر مزازه
مزازت درفارسی: افزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزوله
تصویر مزوله
شاخص، ساعت آفتابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزوجه
تصویر مزوجه
((مُ زَ وّ جِ))
کلاهی که میان آن از پنبه آکنده باشد، کلاه درویشان، مزدوجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزهزه
تصویر مزهزه
((مُ زَ زِ))
زه زه گوینده، آفرین گوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزمزه
تصویر مزمزه
((مَ مَ زِ))
چشیدن مزه چیزی
فرهنگ فارسی معین