جدول جو
جدول جو

معنی مزواد - جستجوی لغت در جدول جو

مزواد(مِزْ)
توشه دان مسافر. ج، مزاود. (ناظم الاطباء). مزود. رجوع به مزود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزاد
تصویر مزاد
افزودن، زیاد کردن، افزودن قیمت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواد
تصویر مواد
مادّه
مواد اولیه: هر نوع مادۀ خامی که برای تهیۀ چیزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مِفْ)
رجل مفواد متلاف، مرد تلف کننده و فایده دهنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ وادد)
جمع واژۀ ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مواد به تشدید دال است ولی فارسیان به تخفیف خوانند و آن جمع ماده که به معنی اصل هرچیز است. (از غیاث) (از آنندراج) : سرمایۀ جلال و مواد تخفیف طوایف عالم. (سندبادنامه ص 76). و رجوع به ماده شود.
- مواد اربعه، چهار ارکان. عناصر اربعه. چهار آخشیج. استقصات. (یادداشت مؤلف).
- مواد اولیه، مواد اولی. ماده های اصلی هرچیز مانند انواع معادن که از آنها آلات و ادوات مختلف سازند. (از یادداشت مؤلف).
- مواد ثلاث یا ثلاثه، (اصطلاح فلسفی) مواد وجوب و امکان و امتناع است. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- مواد خام، ماده هایی که از راه کشاورزی یا تربیت اغنام و احشام به دست آید، مانند شیر و پشم و گندم و جو. (از یادداشت مؤلف).
- مواد صلح، شروط و قیود صلح و بندهای آن. (ناظم الاطباء).
- مواد عقود. رجوع به عقود شود
لغت نامه دهخدا
(شَی ی)
زیاده کردن چیزی باشد مثل آن که قیمت آن چیز به ده دینار رسیده باشد دیگری به دوازده دینار برساند و همچنین. (از آنندراج) (برهان). افزون کردگی قیمت چیزی. (ناظم الاطباء). زیاد کردن قیمت چیزی تا بر دیگر طالبان فائق شود و خریدار او باشد. آنچه زیادت کند مشتری از مشتری دیگر در بیع. من زاد. مزایده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زن و فرزند بلنجر را مزاد کردند بهاشان به صدهزار درم رسید. (ترجمه طبری بلعمی). چنان که روز بازار مزاد تمامت اهل معاملات بر آنجا جمع و همچنان نداء هل من مزید شنوند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 55).
عشوه ای از لب شیرین تو دل خواست بجان
به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم.
حافظ.
دی گفت به دستار بزرگی بزاز
در چار سوی رخت مزاد شیراز.
نظام قاری (دیوان ص 123).
- مزاد کردن، بر قیمت چیزی زودن. (ناظم الاطباء). نرخ متاع بالا کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی از بازی باشد. و آن چنان است که دو کس در برابر همدیگر خم شده بایستند و سر بر سر هم نهند و سر ریسمانی بردست گیرند و یک سر دیگر آن ریسمان را شخصی بردست گیرد و بر دور و پیش ایشان می گردد و نمیگذارد که کسی بر ایشان سوار شود و بر پشت ایشان نشیند و شخصی را که محافظت ایشان می کند خربنده میگویند چون آن شخص پای خود را بر هر یک از حریفان بزند او را بیاوردو بجای آن دوکس باز دارد و همچنین محافظت آن یک کس می کند تا دیگری پا خورد و آمده سر بر سر شخص اول نهدو اگر احیاناً شخصی از حریفان برآنها سوار شود فرودنمی آید تا دیگری به دام نیفتد بعد از آن همه خلاص شوند و حالت اول دست دهد و این بازی را عربان تدمیج خوانند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 347). نوعی از بازی شبیه بازی خربازان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مزاده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مزاده شود، توشه دان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
زیاده کرده شده. (غیاث). افزون شده. (ناظم الاطباء).
- مزاد کردن متاع، بالاکردن نرخ متاع:
متاع درد تو را آنچنان مزاد کنم
که هیچکس نکند جرأت خریداری.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وَ)
کسی که توشه و ذخیره را فراهم آورده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِزْ وَ)
توشه دان. ج، مزاود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار). توشه دان مسافر. ج، مزاود. (ناظم الاطباء). توشه دان. خاشاک دان. آنچه در آن توشه کنند. مزوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مزوده شود، خنوری از ادیم که در آن خرما نهند. (ناظم الاطباء) ، به هر نوع میوۀ خشک شکوفائی اطلاق میشود که بصورت کپسول یا برگه یا نیام و یا خرجین و یا خرجنیک باشد. ج، مزاود: و اًذااسقط النور خرج مزود فیه ثلاث حبات. (ابن البیطار حرف حاء ص 2 دوسطر به آخرمانده. و لکلرک در ترجمه همین عبارت ج 1 ص 394)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مزود، توشه دان. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رقاب المزاود و مزود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وا)
مؤنث مزوی ̍. مزواه. رجوع به مزوّی شود
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زاد. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مِجْ)
بسیار جیّد آورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). مردی که گفتار و کردار نیکو داشته باشد. (ناظم الاطباء) ، شاعر مجواد، شاعر اشعار نیکو گوینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شاعری که شعر نیکو گوید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وادد)
یکدیگر را دوست دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مایل و شایق و دوست دارنده یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وا)
مؤنث مزوّی. مزوات. رجوع به مزوی و مزوات شود
لغت نامه دهخدا
(مِزْ)
لغتی است بربری و اصل آن امزوار یا دمزوار است و الف اول آن در تداول و استعمال حذف شده است و به معنی رئیس، شیخ، آقا سرور و سردسته میباشد. ج، مزوار، مزواره. (از دزی ج 1 ص 613) :... و جعل ابا جعفر الذّهبی مزواراً للطلبه و مزواراً للاطباء و کان یصفحه المنصور و یشکره. (عیون الانباء ج 2 ص 77 سطر 2)
لغت نامه دهخدا
(مِزْ)
زن که بسیار شوی کند. زن بسیارشوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : امراءه مزواج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). که شوی بسی کند. زنی که بسیار شوهر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
جمع ماده، از ریشه پارسی ماتک ها وادگان جمع ماده یا مواد اولی (اولیه)، ماده های اصلی هر چیز مثلا انواع معادن که از آنها آلات و ادوات مختلف سازند. یا مواد ثلاث (ثلثه)، مراد وجوب امکان و امتناع است یا مواد خام. ماده هایی که از راه کشاورزی یا تربیت اغنام و احشام بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را که پارسی است و گونه ای بازی معین در فرهنگ فارسی تازی دانسته است بنگرید به برهان توشه دان، مشته (حراج) بیشفروشی (مزایده) افزودن بیش کردن زیاد کردن افزودن، افزودن قیمت چیزی، زیادت زیادی: عشوه ای از لب شیرین تودل خواست بجان بشکر خنده لبت گفت مزادی طلبیم. (حافظ) توضیح در برهان قاطع آمده: مزاد... در عربی بمعنی زیاده کردن قیمت چیزی باشد مثل آنکه قیمت آن چیز به ده دینار رسیده باشد دیگری به دوازده دینار برساند و همچنین، زیاد کرده شده، نوعی است از بازی و آن چنان است که دو کس در برابر یکدیگر خم شده بایستند و سر بر سرهم نهند و سر ریسمانی را شخصی بر دست گیرد و بر دور وپیش ایشان میگردد و نمیگذارد که کسی بر ایشان سوار شود و بر پشت ایشان نشیند و شخصی را که محافظت ایشان میکند خر بنده گویند. چون آن شخص پای خود را بر هریک از حریفان بزند او را بیاورد و بجای آن دوکس باز دارد و همچنین محافظت آن یک کس میکند تا دیگری پاخورد و آمده سر بر سر شخص اول نهد و اگر احیانا شخصی از حریفها بر آنها سوار شود فرود نمیاد تا دیگری بدام نیفتد بعد از آن همه خلاص شوند و حالت اول دست دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازواد
تصویر ازواد
جمع زاد، توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاود
تصویر مزاود
جمع مزود، توشه دان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواد
تصویر مواد
((مَ دّ))
جمع ماده، در فارسی به معنای مواد مخدّر، بندهای لایحه، قانون، قرارداد و مانند آن ها، دروس، درس ها، وسایل، اسباب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزاد
تصویر مزاد
((مَ))
افزودن، افزودن قیمت چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازواد
تصویر ازواد
جمع زاد، توشه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواد
تصویر مواد
ماتکان
فرهنگ واژه فارسی سره
ماده ها، مخدرها (هروئین و)
فرهنگ واژه مترادف متضاد