آراینده و درست کننده سخن و کتاب. (منتهی الارب). آراینده. (دهار). نگارنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نقاش. (دهار) ، مذهّب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ادریس و جم مهندس، موسی و خضر بنا روح و فلک مزوق، نوح و ملک دروگر. خاقانی
آراینده و درست کننده سخن و کتاب. (منتهی الارب). آراینده. (دهار). نگارنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نقاش. (دهار) ، مُذَهِّب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ادریس و جم مهندس، موسی و خضر بنا روح و فلک مزوق، نوح و ملک دروگر. خاقانی
بربط. عود. ج، مزاهر. (اقرب الموارد) (دهار) (مهذب الاسماء) (یواقیت). بربت. گران. (السامی). چوبی که بدان میزنند و می نوازند. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که می نوازند آن را. (ناظم الاطباء). قسمی از آلات مرسیقی. ج، مزاهر. (زمخشری) : ز دستان قمری در او بانگ عنقا ز آواز بلبل در او زخم مزهر. ؟ ، دف بزرگ. (از اقرب الموارد)
بربط. عود. ج، مَزاهر. (اقرب الموارد) (دهار) (مهذب الاسماء) (یواقیت). بربت. گران. (السامی). چوبی که بدان میزنند و می نوازند. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که می نوازند آن را. (ناظم الاطباء). قسمی از آلات مرسیقی. ج، مَزاهر. (زمخشری) : ز دستان قمری در او بانگ عنقا ز آواز بلبل در او زخم مزهر. ؟ ، دف بزرگ. (از اقرب الموارد)
آراسته و درست و منقش از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). هر چیز آراسته و زینت کرده شده و منقش. (ناظم الاطباء). آراسته و منقش. (دهار). بنگار. مزین. بنگاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - بیت مزوق، خانه نگارکرده. (مهذب الاسماء). - شعر مزوق، شعر مروق. شعر بدون تعقید و روان. (از اقرب الموارد). - کلام مزوق، کلام آراسته. سخن آراسته به صنایع ادبی و لفظی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، مزأبق. (از اقرب الموارد) ، مذهب. اندود به طلا یا جیوه. (یادداشت مرحوم دهخدا). - درهم مزوق، درهمی به روی کشیده. (مهذب الاسماء). درهم مزأبق. درهم به جیوه اندوده. (از اقرب الموارد)
آراسته و درست و منقش از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). هر چیز آراسته و زینت کرده شده و منقش. (ناظم الاطباء). آراسته و منقش. (دهار). بنگار. مزین. بنگاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - بیت مزوق، خانه نگارکرده. (مهذب الاسماء). - شعر مزوق، شعر مروق. شعر بدون تعقید و روان. (از اقرب الموارد). - کلام مزوق، کلام آراسته. سخن آراسته به صنایع ادبی و لفظی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، مزأبق. (از اقرب الموارد) ، مذهب. اندود به طلا یا جیوه. (یادداشت مرحوم دهخدا). - درهم مزوق، درهمی به روی کشیده. (مهذب الاسماء). درهم مزأبق. درهم به جیوه اندوده. (از اقرب الموارد)
لغزانده. لغزانیده. لغزش داده شده، ناقۀ بچه افکنده، به نظر تیز نگریسته شده، موی سترده شده، پیوسته تیز داشته شده (مثلاً آهن) ، نیک آلوده شده به روغن و جز آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغزانده. لغزانیده. لغزش داده شده، ناقۀ بچه افکنده، به نظر تیز نگریسته شده، موی سترده شده، پیوسته تیز داشته شده (مثلاً آهن) ، نیک آلوده شده به روغن و جز آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغزاننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هرچه ترطیب و تلیین سطح عضو به حد لغزندگی کند تا آنچه در آن محتبس باشد به حرکت او حرکت نماید مثل آلوی بخارا. (تحفۀ حکیم مؤمن ص 8). مزلق هوالذی یبل ّ سطح الجسم المحتبس فی مجری فیبراً به عما احتبس فیه ثم یتحرک ذلک الجسم بثقله الطبیعی فیکون له محرکاً بالعرض و ذلک کالاجاص و اللعابات. (بحر الجواهر ص 342 از یادداشت مرحوم دهخدا). داروئی است که سطح جسم محتبس در مجرای گوارشی (روده) را مرطوب میکند و بادرآمیختن با آن آن را نرم تر و سیلان پذیرتر میسازد تابوسیلۀ ثقل طبیعی و یا نیروی دافعه به جریان در آید و خارج شود. همان کاری که آلو بخارا در لینت دادن و اسهال آوردن انجام میدهد. (ترجمه از کتاب دوم قانون ابوعلی سینا ص 150 سطر 12 از یادداشت مرحوم دهخدا) : اجاص به فارسی آلو بخارا نامند... در دوم تر و ملین و مزلق و مسهل صفرا و مسکن حرارت دل...است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مزلق شود
لغزاننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هرچه ترطیب و تلیین سطح عضو به حد لغزندگی کند تا آنچه در آن محتبس باشد به حرکت او حرکت نماید مثل آلوی بخارا. (تحفۀ حکیم مؤمن ص 8). مُزلق هوالذی یبل ّ سطح الجسم المحتبس فی مجری فیبراً به عما احتبس فیه ثم یتحرک ذلک الجسم بثقله الطبیعی فیکون له محرکاً بالعرض و ذلک کالاجاص و اللعابات. (بحر الجواهر ص 342 از یادداشت مرحوم دهخدا). داروئی است که سطح جسم محتبس در مجرای گوارشی (روده) را مرطوب میکند و بادرآمیختن با آن آن را نرم تر و سیلان پذیرتر میسازد تابوسیلۀ ثقل طبیعی و یا نیروی دافعه به جریان در آید و خارج شود. همان کاری که آلو بخارا در لینت دادن و اسهال آوردن انجام میدهد. (ترجمه از کتاب دوم قانون ابوعلی سینا ص 150 سطر 12 از یادداشت مرحوم دهخدا) : اجاص به فارسی آلو بخارا نامند... در دوم تر و ملین و مزلق و مسهل صفرا و مسکن حرارت دل...است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مُزلِق شود
نعت مفعولی از مصدر ترهیق. رجوع به ترهیق شود، موصوف به ستم و ظلم و متهم به بدی و شر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که او را مردمان و مهمانان بسیارفراهم آیند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متصف به ’رهق’ یعنی سبکی عقل، کسی که در دین خود مورد اتهام باشد، فاسد، کریم و جواد. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از مصدر ترهیق. رجوع به ترهیق شود، موصوف به ستم و ظلم و متهم به بدی و شر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که او را مردمان و مهمانان بسیارفراهم آیند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متصف به ’رهق’ یعنی سبکی عقل، کسی که در دین خود مورد اتهام باشد، فاسد، کریم و جواد. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از مصدر ارهاق. رجوع به ارهاق شود، آن که به کشتن رسیده باشد. (منتهی الارب). کسی که او را گرفته باشند تا بقتل رسانند، کسی که بر او تنگ گرفته باشند. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از مصدر ارهاق. رجوع به ارهاق شود، آن که به کشتن رسیده باشد. (منتهی الارب). کسی که او را گرفته باشند تا بقتل رسانند، کسی که بر او تنگ گرفته باشند. (از اقرب الموارد)
پرکننده جام. (آنندراج). نعت فاعلی است از ادهاق. رجوع به ادهاق شود، سخت ریزندۀ آب. (آنندراج). خالی کننده جام. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به ادهاق شود
پرکننده جام. (آنندراج). نعت فاعلی است از ادهاق. رجوع به ادهاق شود، سخت ریزندۀ آب. (آنندراج). خالی کننده جام. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به ادهاق شود
بربت، دنبک بدینگونه آمده در برخی فرهنگ ها، چوبی که بدان زنند و نوازند چو به ک در این چامه خاقانی سخن از زخمه و زبان می رود: زخمه مطربان صلای صبوح در زبان های مزهر اندازد از سازهایی که مشخصات آن کاملا معلوم نیست: بعضی از نویسندگان مزهر را نام دیگری برای عود ذکر کرده اند و عده ای هم آنرا نوعی از سازهای ضربی از قبیل طبل یا دنبک دانسته اند در حالیکه در نظر عده دیگر وجود سیم (اوتار) در این ساز محقق بوده است. زخمه مطربان صلای صبوح در زبانهای مزهر اندازد. (خاقانی)
بربت، دنبک بدینگونه آمده در برخی فرهنگ ها، چوبی که بدان زنند و نوازند چو به ک در این چامه خاقانی سخن از زخمه و زبان می رود: زخمه مطربان صلای صبوح در زبان های مزهر اندازد از سازهایی که مشخصات آن کاملا معلوم نیست: بعضی از نویسندگان مزهر را نام دیگری برای عود ذکر کرده اند و عده ای هم آنرا نوعی از سازهای ضربی از قبیل طبل یا دنبک دانسته اند در حالیکه در نظر عده دیگر وجود سیم (اوتار) در این ساز محقق بوده است. زخمه مطربان صلای صبوح در زبانهای مزهر اندازد. (خاقانی)
آبک اندود سیماب اندود ژیوه مالیده زیبق اندوده جیوه مالیده: خواجه یک هفته اضطرابی داشت دوشش افتاد چرخ ازرق را. رفت و رنگ زمانه پیش آورد تا کشد خواجه مزبق را. زیبقی را برنگ شاید کشت که به حنا کشند زیبق را. (خاقانی)
آبک اندود سیماب اندود ژیوه مالیده زیبق اندوده جیوه مالیده: خواجه یک هفته اضطرابی داشت دوشش افتاد چرخ ازرق را. رفت و رنگ زمانه پیش آورد تا کشد خواجه مزبق را. زیبقی را برنگ شاید کشت که به حنا کشند زیبق را. (خاقانی)
لغزانده لغزاننده لغزش دهنده، دوایی را نامند که بقوت ملینه و رطوبت مزلقه که دارد تعیین سطح عضو نماید بحدی که بلغزاند آنچه در آن محتبس است و تحریک آن نموده دفع نماید مانند آلو بخارا
لغزانده لغزاننده لغزش دهنده، دوایی را نامند که بقوت ملینه و رطوبت مزلقه که دارد تعیین سطح عضو نماید بحدی که بلغزاند آنچه در آن محتبس است و تحریک آن نموده دفع نماید مانند آلو بخارا