جدول جو
جدول جو

معنی مزمزه - جستجوی لغت در جدول جو

مزمزه
مزه کردن، چشیدن مزۀ چیزی
مزمزه کردن: چشیدن اندکی از چیزی برای دانستن مزۀ آن
تصویری از مزمزه
تصویر مزمزه
فرهنگ فارسی عمید
مزمزه
(مَ مَ زَ / زِ)
در تداول عامه، جراحت فراوان. زخم بسیار.
- زخم و زیلی، زخمی. زخمین. زخمی پر از زخم. پر از جراحت. زخمگین و زخمالو
لغت نامه دهخدا
مزمزه
(کَ)
جنبانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- مزمزه کردن، حرکت دادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مزمزه
چشیدن چیزی
تصویری از مزمزه
تصویر مزمزه
فرهنگ لغت هوشیار
مزمزه
((مَ مَ زِ))
چشیدن مزه چیزی
تصویری از مزمزه
تصویر مزمزه
فرهنگ فارسی معین
مزمزه
چشیدن، چشش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزمزه کردن
تصویر مزمزه کردن
چشیدن اندکی از چیزی برای دانستن مزۀ آن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مِ نَ)
چیزهای کهنه و دیرینه و بر جای مانده. (ناظم الاطباء). کهنه. عتیقه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در اصطلاح طب، مقابل حاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بعضی بیماریها سخت آشفته و تیز و گذرنده باشد و مادۀ آن سخت متحرک باشد و آن را به تازی حاده گویند و بعضی آهسته باشد و دیر گذرد و به تازی مزمنه گویندو بعضی میان این و آن باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- ادواء مزمنه، ناخوشیهای کهنه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امراض مزمنه، ناخوشیهای کهنه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مزمن و مزمنه شود
مؤنث مزمن. مزمنه
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ زَ)
تازیانه، کوبه یا سندان، چوب دستی یا عصا که بر آن آهن باشد که بدان خر رانند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَمْ مِ زَ / زِ)
تأنیث مغمز. زن مشت و مال کننده: و ام ملدم، به پایمالی ملازم فراش گشت تا پایی که در دست چنین مغمزه ای اسیر باشد از سر مسافرت برخیزد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 285). و رجوع به مغمّز و مغمزی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
رجوع به مزازت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَمْ مِ عَ)
نوعی از آرمیدن با زن. (منتهی الارب). نوعی از جماع که بروی پاشنۀ پا ایستاده جماع کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَمْ مَ لَ)
مزمله. خم و کوزۀ بزرگ که آب سرد کند و حوض کوچک. (تاریخ بیهقی چ ادیب حاشیۀ ص 116). ظرفی که بر او جامه پیچیده آب سرد کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مزمل. رجوع به مزمل شود
کوزه و مانند آن که در آن آب سرد کنند، لغت عراقی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). مزمله. رجوع به مزمله شود
لغت نامه دهخدا
(بُ مَ زَ / زِ)
سوسمار که بعربی ضب گویند. (فرهنگ ضیاء). از جنس چلپاسه است که بزرگ شود. گویند بزیر بز آید و پستان او را بمکد و بعد از خوردن شیر سم او در بز اثر کند. معنی این اسم مکندۀ بز است چه مزیدن مکیدن است. وبزمجه تبدیل آنست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزمزه کردن
تصویر مزمزه کردن
چشیدن غذا و جز آن بمنظور دانستن میزان نمک و چاشنی و بو وطعم آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزمنه
تصویر مزمنه
مزمنه در فارسی مونث مزمن کهنه مونث مزمن. مونث مزمن
فرهنگ لغت هوشیار
زه زه گوینده ظفرین گوی: پرویز ملک چون سخن خوب شنیدی آنرا که سخن گفتی گفتیش که: هان زه پرویز گرایدون که در ایام تو بودی بودی همه الفاظ ترا جمله مزهزه. (منوچهری) توضیح دزی گوید: (تحسین کردن) زهزه مزهزه (رنگ درخشان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزازه
تصویر مزازه
مزازت درفارسی: افزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزهزه
تصویر مزهزه
((مُ زَ زِ))
زه زه گوینده، آفرین گوی
فرهنگ فارسی معین