جدول جو
جدول جو

معنی مزجین - جستجوی لغت در جدول جو

مزجین(مِ زَ)
دهی است از دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد، در 7/5هزارگزی جنوب غربی هروآباد و 4هزارگزی راه هروآباد به میانه و در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 360 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری، صنایع دستی آنان گلیم و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزین
تصویر مزین
زینت داده شده، آراسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزین
تصویر مزین
زینت دهنده، آراینده، آرایشگر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ نِ)
دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع است و 345 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یِ)
آراینده. آرایشگر. آرایش دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخد) :
من آن مزینم که مه و سال بنده وار
دارم به فر و زینت مدحت مزینش.
سوزنی.
، موی تراش. گرا. دلاک. (زمخشری). آینه دار. (منتهی الارب). حجام. (اقرب الموارد) (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). سرتراش. حالق. (ناظم الاطباء). حلاق. (آنندراج) (غیاث). موی ستر. (دهار). موی پیرای. (مهذب الاسماء). کسی که موی سر را اصلاح میکند و می تراشد. (از الانساب سمعانی). زواق. گرای. سلمانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : او را به گرمابه فرستاد. آن جوان، مزین را گفت که مویم دور کن. مزین موی وی باز کرد. (اسرارالتوحید ص 119). این احمد به صفتی بوده است که چندان ذکر بر وی غالب بود که مزین میخواست که موی لب او راست کند او لب می جنبانید گفتش چندان توقف کن که این مویت راست کنم. گفتی تو به شغل خویش مشغول باش هر باری چند جای از لب او بریده شدی. (تذکره الاولیاء عطار). روزی مزینی موی او راست می کرد مریدی از آن او از آنجا بگذشت گفت چیزی داری همیانی زر آنجا بنهاد وی بمزین داد سائلی برسید از مزین چیزی بخواست مزین گفت برگیر. (تذکره الاولیاء عطار). مرّ ابوتراب النخشبی بمزین، فقال له تحلق رأسی ﷲ عزوجل. (تاریخ بغداد خطیب ج 12 ص 316)
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زَیْ یِ)
مصغر مزدان و مزدان در حالت ادغام مزان گفته میشود. (از منتهی الارب). آراسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جا)
چیز اندک. مؤنث آن مزجات است. (منتهی الارب) (آنندراج). هرچیز اندک و بی قدر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَجْ جا)
رجل مزجی، مردی که خویشتن را به گروهی چسباند که از ایشان نبود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و مزلّج. (اقرب الموارد). و رجوع به مزلج شود
کشتی به شتاب رانده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یَ)
مرد پیراسته موی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجل مزین الشعر. (ناظم الاطباء) ، آراسته. (آنندراج) (غیاث) (دهار). بیاراسته. مجمّل. زینت شده. بزیب. مزوق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
حجت را شعر به تأیید او
نرم ومزین چو خز ادکن است.
ناصرخسرو.
چرخ بی حشمت تو روشن نیست
ملک بی رای تو مزین نیست.
مسعودسعد.
من آن مزینم که مه و سال بنده وار
دارم به فرّ و زینت مدحت مزینش.
سوزنی.
گرخاص قرب حق بشوم واثقم بدانک
رخت امان به خلد مزین درآورم.
خاقانی.
پادشاهی داشت یک برنا پسر
باطن و ظاهر مزین از هنر.
مولوی.
باغ مزین چو بارگاه سلیمان
مرغ سحر برکشیده نغمۀ داوود.
سعدی.
تو بی زیور محلائی و بی رخت
مزکائی و بی زینت مزین.
سعدی (خواتیم).
- مزین شدن، آراسته شدن:
سپهر، چون به تو این هدیه ها مزین شد
میان به خدمت بست و زبان به مدح گشاد.
مسعودسعد.
جریدۀ انصاف به خامۀ عدل این دولت مزین شده.... (سندبادنامه ص 9).
- مزین کردن، تزویق کردن. مزوق کردن. زینت دادن. تزیین کردن.
- مزین گردانیدن، آراستن: صبح صادق عرصۀ گیتی را به نور جمال خویش مزین گردانید. (کلیله و دمنه). و منابر اسلام شرقاً و غرباً به فر و بهاء القاب میمون... مزین گرداناد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محجین
تصویر محجین
زنگوله ای گل زنگوله ای از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزین
تصویر مزین
آراسته، مجمل، زینت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزین
تصویر مزین
((مُ زَ یَّ))
آراسته شده، زینت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزین
تصویر مزین
آراسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزین
تصویر مزین
مزيّنٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مزین
تصویر مزین
Ornately
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مزین
تصویر مزین
de manière ornée
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مزین
تصویر مزین
verziert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مزین
تصویر مزین
באופן מפואר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مزین
تصویر مزین
de maneira ornamentada
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مزین
تصویر مزین
مزین طور پر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مزین
تصویر مزین
อย่างวิจิตร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مزین
تصویر مزین
kwa njia ya mapambo ya kifahari
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مزین
تصویر مزین
华丽地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مزین
تصویر مزین
華麗に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مزین
تصویر مزین
bogato zdobiony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مزین
تصویر مزین
화려하게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مزین
تصویر مزین
süslü bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مزین
تصویر مزین
dengan megah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مزین
تصویر مزین
সুসজ্জিতভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مزین
تصویر مزین
in modo ornato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مزین
تصویر مزین
ornamentadamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مزین
تصویر مزین
sierlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مزین
تصویر مزین
пишно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مزین
تصویر مزین
богато украшенно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مزین
تصویر مزین
सुसज्जित रूप से
دیکشنری فارسی به هندی